24

نشستم هی گریه کردم هی گریه کردم و هی پیاز پوست کندم و در حالی که پیاز یکی از محبوب القلوب های من است این خیلی بد است که انسان را به گریه می اندازد آخر پیاز عزیز من که تو را دوست دارم واقعن چرا مرا به گریه می اندازی؟ و واقعن این از انصاف خداوند مهربان به دور است که من در حال جگر بوقلمون درست کردن باشم و اوق بزنم و یکی دیگر در گوشه ای دیگر از این کره ی پهناور در حال خوردن نان پنجره ای باشد و به من اس ام اس بدهد. و من همیشه انسان جوگیری هستم و هروقت یکی آهنگ جدید می خواند فکر می کنم بعد مرگم باید این را بگذارم و با کمال شرمندگی باید اعلام کنم که حتی چند سال پیش وصیت کرده بودم که اگر من مردم آهنگ وصیت حمیدرضاعلیرضا را بگذارید و می دانم که خعلی چیپم لازم به گفتن نیست و یادتان باشد اگر که من تصادف کردم و مردم ابتدا مرا بسوزانید بعد یک سنگ یادبود برایم درست کنید و روی آن بنویسید "خودمو گوشه ی آسفالت جا گذاشتم تو اتوبان" تا نکیر و منکر بفهمند که کسخلی بیش نیستم و با من کاری نداشته باشند. و الان این پست را ادیت کردم که این را بگویم آخر شما که نمی دانید چه حافظه ی ریدمانی دارم و امروز از بس اینها اذیتم کردند تهدیدشان کردم که یک گونی چای بر میدارم و در جاده راه افتاده و به دوردست ها می روم خلاصه اگر دیدید دختری گونی چای بر دوش در حال رفتن به دوردست هاست بدانید که آن منم.

نظرات 1 + ارسال نظر
گربه تنها سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:46 ب.ظ

چرا چایی؟

چون من بدون چایی میمیرم:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد