37

فی الواقع نمی دانم چه مرگم است.احساس چسناله ی شدیدی بر من مستولی شده است که نمی دانم چرا و چگونه است و آیا چرا؟ و آیا کسی اصاب مرا ندیده است؟ دیروز خدافظی کرد و رفت و وقتی گفتم اصابم؟گلم؟کجا میری؟سرش را تکان داد و چیزهایی زمزمه کرد و رفت و من از زمزمه هایش خر را فهمیدم.فکر کنم رفته باشد توی کون خر.و واقعن کسی آن را ندیده است؟چون اگر رفته باشد توی کون خر خیلی بد است و راستش را بخواهید اصلن خوصله اش را ندارم که دستم را تا آرنج توی کون خر بکنم و اصابم را در بیاورم یعنی خودمانی تر بخواهید اصلن کونش را ندارم و انقدر کون هرچیزی را ندارم که چندین شب است هی دارم با خودم می جنگم که موقع دستشویی توی سطل آشغال اتاقم بجیشم و از اتاق بیرون نروم.می ترسم از روزی که وَرِِِ گشادم غلبه کند و این کار را انجام دهد. و این ور گشادم چند روزی است که دارد هی غر می زند و می گوید آبت نبود؟نونت نبود؟کار کردنت چی بود؟ تازه آن هم با آقای خ که کار کردن با او اصاب می خواهد و می خواهم ور تنگم را بکنم بندازم دور و همیشه گشاد باشم شاید که رستگار شوم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد