فی الواقع نمی دانم چه مرگم است.احساس چسناله ی شدیدی بر من مستولی شده است
که نمی دانم چرا و چگونه است و آیا چرا؟ و آیا کسی اصاب مرا ندیده است؟
دیروز خدافظی کرد و رفت و وقتی گفتم اصابم؟گلم؟کجا میری؟سرش را تکان داد و
چیزهایی زمزمه کرد و رفت و من از زمزمه هایش خر را فهمیدم.فکر کنم رفته
باشد توی کون خر.و واقعن کسی آن را ندیده است؟چون اگر رفته باشد توی کون خر
خیلی بد است و راستش را بخواهید اصلن خوصله اش را ندارم که دستم را تا
آرنج توی کون خر بکنم و اصابم را در بیاورم یعنی خودمانی تر بخواهید اصلن
کونش را ندارم و انقدر کون هرچیزی را ندارم که چندین شب است هی دارم با
خودم می جنگم که موقع دستشویی توی سطل آشغال اتاقم بجیشم و از اتاق بیرون
نروم.می ترسم از روزی که وَرِِِ گشادم غلبه کند و این کار را انجام دهد. و
این ور گشادم چند روزی است که دارد هی غر می زند و می گوید آبت نبود؟نونت
نبود؟کار کردنت چی بود؟ تازه آن هم با آقای خ که کار کردن با او اصاب می
خواهد و می خواهم ور تنگم را بکنم بندازم دور و همیشه گشاد باشم شاید که
رستگار شوم.