در کی*ری ترین نقطه ی زندگی ام ایستاده ام و به دوردست ها خیره شده ام.آنجا
که خعلی دوردست است.حتی نقطه ای هم معلوم نیست راستش را بخواهید حتی به
آنجا هم خیره نشده ام.چقدر چشمانم را ریز کنم؟کونش را ندارم
که.همینجا..دقیقن همینجا...کی*ری ترین جای ممکن است که نشسته ام. هیچ چیز
زندگیم معلوم نیست و تخمم هم نیست.یعنی هیچ وقت تخمم نبوده است. در عوض
همه چیز زندگیم به تخم مادرم بوده است و مادری دارم که خیلی همه چیز را به
تخمش برگزار می کند و حتی این پیرمرد همسایه که گم شده است بیشتر از این که
به تخم خانواده اش باشد به تخم مادر من است و می نشیند هی برایشان غصه می
خورد. واین خعلی بد است که یک نفر اینجور باشد و از بس همه چیز به تخمش است
بقیه را بدعادت می کند و بقیه دیگر هیچ چیز به تخمشان نیست و خیالشان راحت
است که یکی دیگر هست که به تخمش باشد.آی مادرها..انقدر به تخمتان نباشد همه چیز.کمی دوزش را بیاورید پایین پلیز.
مگر نمی دانی؟ زمانی که نخستین نمونه انسان را از کارخانه صاف بردند در خانه ی پروردگار، همراهش پرونده ای بردند از تمام نقص ها و کاستی هایش! به صاحاب گفتند، این محصول هزار تا ایراد دارد! هنوز آماده نیست برای عرضه به دنیا! این عقل و عشقش با هم نمی سازند! شهوت و معنویتش با هم در تضاد است! تن پروری اش نمی گذارد متعالی شود! تحقیق کرده ایم دیده ایم گشاد می شود، آن هم کالیبر هزار! صاحاب اینها را میشنید و سر تکان می داد، او سرمایه گذاری کرده بود و حالا موقع عرضه بود. به همین خاطر گفت: به تخمم! عرضه اش کنید...
:))))))
Agha june mama net in nazare ma ro pan con
چی کار کنم؟
اوهوم
دقیقن
یه چی می دونم که میگم
فک کردی الکیم؟:))