41

هوا بس ناجوانمردانه یخماست.یعنی خیلی بیش از حد زیاده اتر از خودش سرد است و برف و بارانش برای شماهاست و سوز و سرمایش برای ما و اگر من قندیل ببندم چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ و انقدر سرد است که من که همیشه درونم بخاری روشن بوده است بخاریم دارد پت پت می کند و کم کم خاموش می شود و فکر نکنید که از این بخاری الکی ها بوده است ها؟نع..خیلیم بخاری خوب و دست اولی بوده است اصلن سر جهیزیه ام بوده است که مامانم دید هیچ کس مرا نمی گیرد گفت حداقل این را درون کونت کار بزار که گرم شوی..بله به این صورت. و الان خیلی خوشحالم چون یک لیوان بزرگ خیلی بزرگ خریده ام که رویش نوشته نیم لیتر و صبح ها یک بار بیشتر نباید لیوانم را پر کنم چون حتی تا مری احساس می کنم چایی بالا امده است و فقط مشکل دست به آب دارم که این هم کاری ندارد یک خلا می خرم و آن را بر گردنم می اندازم.خعلی هم خوب و با کلاس است.

40

سوتی چیست؟
زمانی شما سوتی می دهید که اینترنت محل کارتان ارور 678 بدهد و شما به سرویس دهنده زنگ بزنید و آنها بگویند چون چراغ دی اس ال روشن نیست اشکال از خط تلفنتان است و شما ندانید که محل کارتان دو تا خط دارد و مودم را به آن یکی خط وصل کنید و دی اس ال روشن شود و همه الاف شوند و 4 نفر الاف شما شوند و 2 نفر بلند شوند بیایند تا آن را درست کنند و در آخر بفهمند مودم به خط اشتباه وصل بوده است:| نخطه.
و قسمت خوب ماجرا آنجاست که شما چون نت ندارید پاسور بازی می کنید و با پینت نقاشی می کشید و این خعلی خوب است.

39

امروز یک عدد بیس چارساله ی خوشالِ با اتماد به نقسِ به گا نرفته ام که یک نفر باید بیاید من را جمع کند وگرنه همینجور تا صبح برای خودم نوشابه باز می کنم.بله چنین انسانِ خرذوقِ بی جنبه ای شده ام العان و این خوشالی به این علت است که امروز به خرید لباسِ مجلسی رفتم و در اولین مغازه لباس دلخواهم را یافتم ولی اصل ماجرا اینجاست که سایز مرا داشتند و الان احساس مانکن بودگی بر من مستولی شده است و یادم رفته است که یک مکعب مستطیلی بیش نیستم. و از اینها که بگذریم چند روز است دلم بغل می خواهد و باید یک جایی باشد که مخاطب خاص را به صورت پلاستیکی یا حتی مقوایی! بسازند و عادم برود و آن را بخرد و هروقت احساسِ کم بغلی کرد آن را بغل کند و اینگونه همه ی مشکلاتِ روانی هم حل می شوند به همین قبله. عباسلی هم پیدا شد.

38

در کی*ری ترین نقطه ی زندگی ام ایستاده ام و به دوردست ها خیره شده ام.آنجا که خعلی دوردست است.حتی نقطه ای هم معلوم نیست راستش را بخواهید حتی به آنجا هم خیره نشده ام.چقدر چشمانم را ریز کنم؟کونش را ندارم که.همینجا..دقیقن همینجا...کی*ری ترین جای ممکن است که نشسته ام. هیچ چیز زندگیم معلوم نیست و تخمم هم نیست.یعنی هیچ وقت تخمم نبوده است. در عوض  همه چیز زندگیم به تخم مادرم بوده است و مادری دارم که خیلی همه چیز را به تخمش برگزار می کند و حتی این پیرمرد همسایه که گم شده است بیشتر از این که به تخم خانواده اش باشد به تخم مادر من است و می نشیند هی برایشان غصه می خورد. واین خعلی بد است که یک نفر اینجور باشد و از بس همه چیز به تخمش است بقیه را بدعادت می کند و بقیه دیگر هیچ چیز به تخمشان نیست و خیالشان راحت است که یکی دیگر هست که به تخمش باشد.آی مادرها..انقدر به تخمتان نباشد همه چیز.کمی دوزش را بیاورید پایین پلیز.

37

فی الواقع نمی دانم چه مرگم است.احساس چسناله ی شدیدی بر من مستولی شده است که نمی دانم چرا و چگونه است و آیا چرا؟ و آیا کسی اصاب مرا ندیده است؟ دیروز خدافظی کرد و رفت و وقتی گفتم اصابم؟گلم؟کجا میری؟سرش را تکان داد و چیزهایی زمزمه کرد و رفت و من از زمزمه هایش خر را فهمیدم.فکر کنم رفته باشد توی کون خر.و واقعن کسی آن را ندیده است؟چون اگر رفته باشد توی کون خر خیلی بد است و راستش را بخواهید اصلن خوصله اش را ندارم که دستم را تا آرنج توی کون خر بکنم و اصابم را در بیاورم یعنی خودمانی تر بخواهید اصلن کونش را ندارم و انقدر کون هرچیزی را ندارم که چندین شب است هی دارم با خودم می جنگم که موقع دستشویی توی سطل آشغال اتاقم بجیشم و از اتاق بیرون نروم.می ترسم از روزی که وَرِِِ گشادم غلبه کند و این کار را انجام دهد. و این ور گشادم چند روزی است که دارد هی غر می زند و می گوید آبت نبود؟نونت نبود؟کار کردنت چی بود؟ تازه آن هم با آقای خ که کار کردن با او اصاب می خواهد و می خواهم ور تنگم را بکنم بندازم دور و همیشه گشاد باشم شاید که رستگار شوم.

36

امروز واقعن روزی استحماری بود.استحماری یعنی خر کنی. دقیقا 11 ساعت پشت کامپیوتر نشسته بودیم و کارنامه و این عن و گه ها می خواندیم و می فرستادیم و تحویل می دادیم و انقدر معتادم که دوباره پریده ام توی پلاس.در حالت عادی الان باید خواب باشم ولی چون من عادی نیستم و هیچ کارم به آدم نرفته است دارم اینجا کسشر تایپ می کنم. خر خوبی هستم به حول و قوه ی الهی. و بدانید و آگاه باشید که یک قسمت بدن انسان به های بای احتیاج دارد و اگر دو روز های بای نخورید های بای خونتان کم می شود و کسخل می شوید مثل من. پس نگذارید های بای خونتان پایین بیاید چون اصلن خوب نیست و صحیح نیست که شما جلوی یک جمع حالا گیرم که این جمع خواهر برادر کسخلترتان باشند یک دفعه بخندید،یک دفعه گریه کنید و یک دفعه با دهنتان صدای گوز درآورید. و اینها همه از بی های بایی بودن است.عبرت بگیرید تا مختان نگوزد و الان به همین سوی چراغ نمی دانم چه تایپ کرده ام و چشمانم دارد اله وله می شود.خدافس

35

اینها سه تا عروسکند که فقط شبیه عروسکند از من یکی که آدم ترند به همین قبله.حشمت که خرسی است پا به ماه،مستر که گوسپندیست رنگین پوست و جونیور سه شنبه خرگوشک سفیدم. من می دانم..می دانم که چرا انقدر زود شارژ نتم تمام می شود..مطمئنم حشمت می آید و همه ی اخبار را می خواند..همیشه از همه چیز خبر دارد..امروز داشت با مستر حرف میزد..مستر از او پرسید چرا وضع حمل نمی کنی؟هفت سال شد..بچه ت فسیل شد بدبخ..حشمت گفت..می ترسم..تورمه..قیمت همه چی بالاس..من اینو بزام چجوری بزرگش کنم؟من اینو زمان خاتمی حامله شدم گه خوردم غلط کردم نمدونستم ایجور میشه..این دنیا بیاد جوابشو چی بدم؟ بگه چرا منو زاییدی چی بگم..بخواد ازدواج کنه پول از کجا بیارم؟من اینو نمیزام تا بمیرم..مستر هم فقط مثل یک گوسپند خوب سر تکان می داد..چپ و راست..راست و چپ..وقتی آمدم توی اتاق ساکت شدند آخر جلوی من حرف نمی زنند..فکر می کنند من نمی دانم..هیچ کس نمی داند چطور یک خرس به حرف می آید؟ آی آدم ها یاد بگیرید..یک خرس از شما بیشتر می فهمد نزایید تو رو به این سوی چراغ..زاییدن نیست که..ریدن است

34

همه ی مشکلات زیر سر این زبان کوفتیست.
زیر سر این ارتباطات است
اگر زبان نبود هیچ بایی نبود که بی شود.
اصلن بی نبود.
اگر هم را بدون حرف زدن می فهمیدیم خیلی بهتر بود.
به قول لنی در رابطه ای که زبان وارد شود باید فاتحه ی آن رابطه را خواند.
ما آدم ها یادمان رفته،
یادمان رفته که می شود با قلب ها هم حرف زد،
با چشم ها هم عاشقی کرد،
با دست ها هم آرامش داد،
بدون حتی کلمه ای حرف زدن.
ما آدم ها خیلی چیزها را یادمان رفته.

33

یادم نیست چه کسی بود که می گفت آدم ها علاوه بر کودک درون یک خر درون هم دارند و العان من در بک گراند ذهنم خر درونم را می بینم که با گوش هایی آویخته و کوله باری بر پشت دارد به دوردست ها می رود. راستش را بخواهید خر درونم هعی از من می خواست که عاشق شود و هی جفتک پرانی می کرد و دندان می گرفت اما هرچه زور زدم دیدم قرار نیست عاشق شود فوقش یک آشیخی می شود مثل بقیه ی شیخ ها. و این اصلن خوب نیست که یک خر دیگر به جامعه ی شیخ ها اضافه شود آخر آنها خودشان به اندازه ی کافی خر دارند،خر درون مرا می خواهند چه کار؟ و همه ی اینها را برای خر درونم توضیح دادم و می دانم که هیچ چیز نفهمید فقط برای خالی نبودن عریضه کمی عرعر کرد و رفت.بروم دنبالش بهتر است. می ترسم او هم مثل حسینقلی دیگر نیاید. حسینقلی را که می شناسید؟ روحم است.یعنی بود،دیگر نیست. رفته است به ناکجاهای خوبِ بی وحیده.

32

از دیشب مدام روحم در حال چکه کردن است و هیچ رقمه نمی شود جلویش را گرفت حتی ظرفی زیرش گذاشته ام که فرش را به گند نکشد اما متسفانه ظرف مذکور سرریز کرده و همه جا را به گند کشیده است. و بدین طریق است که هرکس درون اتاق من می آید پایش روح وحیده ای میشود و این خیلی بد است.آخر یک روح ِ وحیده ای ِ به فنا رفته ی ِ بیس چارساله یِ بدبخ به درد چه کسی می خورد.ها؟روح هایتان را تمیز نگه دارید.نگذارید خط بیفتند.هرروز با ریکا بشوییدشان و حتی با پاکسان زیرا پاکسان به سلامت خانواده می اندیشد وحتمن به سلامت روح ها هم می اندیشد. و تولی پرس نشانه ی پاکیزگیست .مواظب روح هایتان باشید.نگذارید هیچ کس به آنها چپ نگاه کند و یا پا رویش بگذارد.این خعلی مهم است بعدن می فهمید که دیر شده است و آن وقت است که من هی توی سرتان می زنم و می گویم که چرا عبرت نگرفته اید؟ از عبرت گیرندگان باشید پیلیز.