پریشانم.انگار ساعت یخ زده است.قطره قطره آب می شود و قطره قطره آب می شوم.تلخیش توی ذهنم است.تلخی شیرینی دارد عاشقی.حتی اگر عاشق هم نباشی می توانی درکش کنی.بوی تلخش که در هوا می پیچد مستت می کند.مثل یک فنجان قهوه ترک.به سنگ فرش هایی که رویش قدم نزده ایم زل زده ام.چندبار در ذهنم قدم زده باشیم خوب است؟چندبار در ذهنم عاشقم شده باشی خوب است؟همه ی حرکاتم ذهنی شده است.می خوابم،بیدار می شوم،می نویسم،با تو و بی تو.دلم به حال روحم می سوزد.دوگانه شده است طفلک.در خیالش با تو نرد عشق می بازد و یک دفعه خود را بی تو می بیند.این روح تحمل بی تو بودن را ندارد.کم آورده است از واقعیت..کم کم در خیالات زندگی کردن مالیخولیایی ام می کند. باید به داد این روح های دوگانه رسید.باید واقعیت را تحمیل کرد.حال هرچند سخت.
هوممم..... به غیر از بحث های عن و گه و این چیزا بلدی از اینا هم بنویسی؟
خوشمان آمد.... خوشمان آمد
بلی بلی بلدیم:دی
آورین آورین...
ژما چند سالته؟ ژاعرم هستی؟
ژما ژاعری؟
ژعر هم میگی؟
:))))))))))
همه جاژ خوب بود فقط یه جاژ مژگل داشت که اونم تعریف از من بود...
گریه حضار
کجاش دیقن؟:))
گاهی اوقات برای تحمل فشارهای زندگی باید مالیخولیایی شد
ما کلن مالیخولیائی ایم
ژتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لف لف خورد گه دانه دانه
عاورین برخودم که ژعر گفتم