106

دیگر معاشرتم نمی آید.بیشتر از اینکه معاشرت کنم می نویسم.با آدم ها که هیچ با روح ِ کسخلم هم کم معاشرت می کنم.آخر دیگر حرف های هم را نمی فهمیم.من فارسی حرف می زنم و او یک زبان عجیب غریبی دارد که نمی دانم مخصوص کجاست!اصلن نمی فهممش. خیلی بد است که ندانی روحت چه می خواهد. العان کامل معاشرتم ته کشیده و وحیده ز معاشرت ایز امپتی بات مای وال ز معاشرت ایز فول. یعنی می خواهم بگویم از بس با دیوار اتاقم معاشرت کرده ام خودم خالی شده ام و دیوار اتاقم پر شده است از حرف هایم و وقتی ظرفیت تخم های عادمی تمام می شود مجبور می شوی از دیوار کمک بگیری.یعنی یک روز صبح بیدار می شوی و می بینی که تخم هایت دارد چکه می کند و نشتی پیدا کرده است و دیگر درست بشو نیست و نمی شود دایورت کرد.اینجاست که دیوار تخم می شود.امان از روزی که دیوار پر شود.روی سرت خراب می شود.

105

شما که غریبه نیستید،دلقک بودن را دوست دارم،دوست دارم هرچه ناراحت ترم شادتر باشم.دوست دارم همه را بخندانم و اینگونه می شود که با وجود اینکه گواهینامه ندارم به زور ماشین را از برادرم گرفته با لباس آستین کوتاه پشت فرمان می نشینم و با دنده 1 40 تا می روم و کاری می کنم که برادرم کفشش را در بیاورد و هی به سر خودش بکوبد و هی سر هر خیابانی که می رسم بوق بوق می کنم.حتی سر قبرستان هم بوق زدم.خوب روحست دیگر.شاید دلش خواست از خیابان رد شود.روحی که یک بار مرده را که نباید دوباره کشت.بماند که خیلی از زنده ها روحشان چندین بار مرده است! کلن بوق زدن خوب است.همه را هوشیار می کند.حواست اگر پرت باشد جمع می شود.خدایا چرا برای زندگی هایمان بوق نگذاشته ای؟ البته ماها از بس حواسمان پرت است بوق تریلی 18 چرخ را هم نمی فهمیم.باید به جای بوق فرشته هایت را بفرستی تا گوشمان را بکشند.

104

خاطرات خیلی بی پدر مادرند.خاطرات چشم دارند و به جدم قسم که حسودند.مهم نیست که جدم را می شناسم یا نه!مهم این است که با عرضه است و مثل بعضی ها نیست.خاطرات تا می بینند عادم شاد است و می خندد،تا می بینند همه چیز را فراموش کرده ای از عمیق ترین پستوهای ذهن سرک می کشند و می گوین آاااای حواست باشد ما هنوز اینجاییم، نخند.یادت هست آن روز را؟یادت می آید فلان کسک را؟در خاطرت هست بهمان کار؟ما هنوز اینجاییم و با تمام قوا زندگی را به کامت تلخ می کنیم.پشیمان باش.نخند.گه می خوری شاد باشی تا ما هستیم!

103

آی جماعت..خدایتان به هیچ دردی نمی خورد.امروز تستش کردم مردود شد.خدا  جان رد شده ای.واقعن یک آشپز درون درگاه کبریاییت پیدا نمی شود که وقتی می آیم با جعبه ی خالی پیتزا رو به آسمان التماست می کنم که من گشنمه جعبه را پر کند؟نه واقعن خجالت نکشیدی؟رویت شد یک گشنه را نا امید برگردانی؟حالا یک پیتزا در جعبه ی ما می گذاشتی چیزی ازت کم میشد؟حالا فهمیدم که اصلن عرضه نداری.اگر عرضه ی پدرم نبود من هم العان نبودم به خودت قسم.اصلن از این به بعد به پدرم قسم می خورم به جای تو. چه انتظاراتی ازت داشتم ها.خدایی که به یک گشنه رحم نکند دیگر تکلیفش ملوم است.

102

تا به حال دیده اید حشره ی سالَک چطور انسان را می گزد؟هر کجای بدن را بگزد فرقی نمی کند می خواهد صورت باشد می خواهد کون.رد می افتد و تا آخر عمر می ماند.زخم ها و خط های روی قلب هم همینجور هستند.هیچ خطی روی قلب نمی افتد مگر تا آخر عمر.پاک نمی شود.پماد ندارد.نمی توانی قلبت را در بیاوری و پماد رویش بمالی و دوباره سر جایش برگردانی.قلب است دیگر.تازه گوشت اضافی نیاورد خوب است.کاش هیچکس سالَکِ قلب کسی نشود. سالِک باشد،نه سالَک. سالِک باشد اما نه از آنها که می روند ها.از آنها که می مانند.باید توی قلبت به مقصد برسند.اتراق کنند.سالِکی که اتراق نکند که سالِک نیست رهگذر است.می آید،رد پا به جا می گذارد،می رود.

101

دیده اید حسابدارها در پایان هر سال مالی حساب های موقت را می بندند؟ابتدا ترازآزمایشی می گیرند و بدهکار و بستانکار را مشخص می کنند؟سپس ترازنامه را تکمیل می کنند و تکلیف دارایی ها و بدهی ها را مشخص می کنند؟دیده اید دو طرف ترازنامه باید مساوی شود؟در زندگی هم باید همین جور باشد با این تفاوت که هر روز پایان سال زندگیست.هر روز باید حساب های موقت را بست. و حساب ها را اصلاح کرد از کجا معلوم که فردایی باشد تا بتوان به حساب ها رسیدگی کرد؟باید حساب دارایی ها و بدهی های زندگی را داشت.باید مخاطب خاصی که دیگر نیست را در یک حساب موقت انداخت و با حساب خلاصه سود و زیان بست.البته برای من که زیان خالص حساب میشد او را نمی دانم!در تراز آزمایشی زندگی ام تنها بدهکاریم به مادرم است و بستانکار بقیه دور و بری هایم هستم.البته شاید سیستم حسابداریمان با هم فرق کند و آنها فکر کنند من به آنها بدهکارم.ممکن است حق داشته باشند.باید رسیدگی کنم! هرچه حساب می کنم دو طرف ترازنامه ی زندگیم مساوی نمی شود. یا به زندگیم بدهکارم یا خدا آن وسط ها اختلاس کرده است.راستی خدا...من به تو بدهکارم یا بستانکار؟شاید هم تو صاحب سرمایه ای.

100

پایم را درست مقابل چشمانم قرار داده ام و می نویسم.البته نه اینکه فکر کنید که انقدر کوتاه هستم که پا و سرم در یک راستا قرار دارند ها!نع.فقط العان پایم به زیر میز حساسیت پیدا کرده است  و وقتی به طرف زیر میز می برمش خودش را به عقب پرت می کند و روی میز جا خوش کرده است.یعنی العان یک پایم کنار کیبرد و یکی پایین است. و العان داشتم به این فکر می کردم که بعضی دردها چقدر عمیقند!حتی از درد کنده شدن ناخن عمیق تر.بعضی دردها ناخنِ قلبت را می کنند و حتا نمی توانی داد بزنی و کسی را صدا کنی. و هیچ کس نمی آید چسب زخم بزند و قلبت را محکم ببندد،خودت هستی و خودت.یا باید روی قلبت را مرهم بگذاری که نمی شود،مرهمش سخت گیر می آید،یا باید بگذاری خودش جوش بخورد و مواظب باشی که بد جوش نخورد که تازه اول مصیبت می شود.باید خیلی مواظب قلب ها بود که به زیر میز گیر نکنند.

99

برادر هپاتیت داشت.
برادر مردنی بود.
برادر اگر کبد پیوندی می گرفت نمی مرد.
برادر پول نداشت.
سهم ارثی داشت از پدرش.
نابرادر به او گفت:سهم ارثت را به نام من کن تا پول پیوندت را بدهم.
برادر در اوج مریضی سهم ارث را به نام او کرد.
نابرادر پول پیوند را نداد
برادر مُرد.
نابرادر با همسر و فرزاندانش در خانه ی مادر و پیش او زندگی می کردند.
نابرادر گفت من دو سهم از این خانه دارم.
نابرادر به زور مادر را از خانه بیرون کرد.
مادر هر روز بین فرزاندانش پاسکاری می شود.
دنیا خیلی گند است:|

98

تا به حال شده است که چای بخواهید ولی کونش را نداشته باشید که بریزید و به خواهرتان بگویید برایتان بیاورد و او هم کونش را نداشته باشد که بگردد دنبال یک لیوان شیشه ای خوش تراش پدر مادر دار و حتاتر کونش را نداشته باشد که ماگتان را بشوید و همینجور بریزد توی یک لیوان استیل و برایتان چای بیاورد؟نشده است که!وگرنه می دانستید چه مزه ی دوگانه ای دارد.از یک طرف چای است و می خواهی آن را بخوری و با آن عشق بازی کنی حتاع، و از یک طرف مزه ی اعصاب خراب کنی قاطی چای شده استوهیچی!خواستم بگویم دلتنگی هم همین مزه را می دهد گاهی اوقات.از یک طرف به طرفت که فکر می کنی(حالا نه صرفن مخاطب خاص، البته هرکس که آدم دلتنگش می شود خاص است ها،خیلی خاص،ولی از آن خاص ها نع،شاید هم از آن خاص ها بود،من چه می دانم،من که در دل شما نیستم)کامت شیرین می شود،احساس خوبی داری از فکر کردن به او،اما دلتنگ نبودنش هم هستی،ناراحتی از ندیدنش.دلتنگ می شوی مثل طعم چای در لیوان استیل.

97

می خواهم از همین تریبون اعلام همگانی کنم که گه خوردم.گه سگ حتاع.من بودم که گفتم تنگ شده ام و از بیکاری به ستوه آمده ام؟خوب من به ریش نداشته ی پدرم و هفت جد و آبادم خندیده ام.گه بخورم یک بار دیگر از بیکاری بنالم.اصلن بیکاری خوب است.درست است قبلن گشاد بودم.پاره که نبودم!با کمال مذرت باید اعلام کنم که امروز پاره که هیچی،پاره پوره شدم به حول و قوه ی الهی.کمرم از درد راست نمی شود.اگر10 دست پشت سر هم جق زده بودم به این صورت در نمی آمدم به همین قبله.خدایا من ناشکری کردم.منو نَگا.گناه دارم که.دلت می آید؟