96

گاهی که دلم خیلی برای خیلی ها تنگ می شود با خودم می گویم کاش یک see shop در هر شهری وجود داشت. اصلن برای هر فردی یک سی شاپ منحصر به فرد لازم است. که عزیزان آدم را،آنهایی که آدم برایشان دلتنگ می شود را، به صورت شبیه سازی شده داشتند،که هرگاه خیلی دلتنگ عزیزی شدی و عزیزت در دسترست نبود،در شهری دیگر بود مثلن،به سی شاپ بروی و او را ببینی.بغلش کنی حتاع. البته که هیچ بغلی بغل واقعی آن فرد نمی شود،اما از هیچی که بهتر است.دردت را که التیام می دهد.درست است که زخمت ممکن است هر آن سر باز کند،اما مرهم است،هرچند چند روزه. می خواهی خوبِ خوب بشوی باید بروی خودش را ببینی،خود واقعیش را بغل کنی،بویش را به مشام بکشی،ببوسیش.سی شاپ عطر تن عزیزانمان را از کجا بیاورد؟هاع؟

95

هنوز احساس می کنم خواب می بینم.اصلن باورم نمی شود. از خودم انتظار نداشتم،احساس می کنم به پیش فرض های ذهنی ام خیانت کرده ام.قرارمان بر این نبود که این گونه بشوم.حتا توی قرارداد هم ذکر نشده بود.قرار نبود من را تنگ کنند و تحویل اشتماع بدهند.این غش در معامله است.به خدای احد و واحد ازشان راضی نیستم.برای تنگ ها گشاد شدن آسان است.اما برای گشادها چه؟میدانید چقدر درد دارد تا تنگ شوند؟نمی دانید که.امروز فقط چار ساعت بیکار بودم و نمی دانید چه بر من گذشت. می خواستم زمین و زمان را گاز بگیرم.می خواستم بروم بنشینم روی میز و وی کنم. و شما چه می دانید که وی کردن یعنی چه؟وی کردن در زبان یزدی یعنی جیغ کشیدن و حتا یک مقداری از جیغ زدن هم آنورتر است.بدین صورت که شما می نشینید و جیغ می کشید و موی سرتان را می کنید.بله داشتم می گفتم کامپیوتر خراب بود  و من دیوانه شدم از اینکه نمی توانم کاری انجام دهم و برای جامعه ام مفید باشم.من کی اینگونه بودم؟ همیشه دنبال راه فراری بودم تا خودم را ول کنم کلن.آقای خ عزیز من که ازت راضی نیستم.خدا هم ازت راضی نباشد.کسکش.

94

می خواهم کوله بارم را ببندم و راه بیفتم.بروم به دور دست ها. جایی که هیچ کس مرا نشناسد.خسته نیستم ها.خسته ام! و کیست که بداند خسته ی اول با خسته ی دوم زمین تا زیرزمین فرق می کند.بعضی خستگی ها خوب شدنی اند و بعضی همیشگی.فقط باید کوله ام راببندم.چای که از من جدانشدنیست.یعنی می خواهم بگویم که بدین صورتم که هوا را از من بگیر چای را نه.باید یک ام پی تری پلیر هم بخرم.نمی خواهم به خاطر آهنگ های مورد علاقه ام گوشی با خودم بردارم.گوشی که زنگ خور ندارد گوشتکوب است از نظر من.داشت یادم می رفت.باید کمی هم از هوایی که مادرم در آن نفس کشیده درون شیشه کنم.محبتش را باید ضبط کنم با خودم ببرم.بدون یاد او که نمی شود.اصلن الان که فکرش را می کنم می بینم نه خسته ام نه خسته!دلم برای مادرم تنگ می شود.گه می خورم بدون او حتی تا سر کوچه بروم.

93

باید به خودم توجه کنم.خودم را ول کرده ام.حواسم بیشتر از اینکه به خودم باشد،به اوست.اویی که دیگر در لحظه هایم نیست.اصلن کون لق او.باید دست خودم را بگیرم و به گردش ببرم.باید با روحم آشتی کنم.چند روزی است خیلی عزلت نشین شده است. آخرش که چه؟ من هستم و این روح درب و داغان.نباید بگذارم همینجور بماند که.فقط همین روح است که به دردمان می خورد.این هم درب و داغان بماند چه می ماند از من؟باید بگذارم روحم لم بدهد،بازی کند،بچرد حتا.خوب روح است دیگر،شاید دلش خواست گوسفند شود،شاید هوس خر شدن به سرش زد.باید بگذارم روحم جفتک پرانی کند. اگر دلش خواست گاز بگیرد روح های دیگر را.البته یواش گاز بگیرد.حق ندارد روح های دیگر را زخمی کند.اصلن همه ی مشکلات سر اینست که بعضی ها نمی دانند حد ول کنندگی روحشان دقیقن کجاست.یک دفعه روحشان روح یکی دیگر را محکم گاز می گیرد و آن یکی روح گوشه ی عزلت نشین می شود.لاکن نباید اینگونه باشد.

92

وقتی یکی درست همانند میگ میگ از کنارتان رد شد و به گرد پایش هم نرسیدید مطمئن باشید که از بس پای پلاس نشسته بوده است بدین صورت در آمده است و هنگامی که دیده است که همه چیز را زرد می بیند فهمیده است که شاشش دارد به چشمش وارد می شود و العان است که از گوشش بزند بیرون  و کیبورد را خیس کند و به همین دلیل بوده است که به مثابه میگ میگ دویده است به سمت خلا.که بازگشت همه به سوی اوست. و نمی دانم چرا این مثانه ی ما انسان ها قابلیت جذب کردن ندارد؟چرا هوشمند نیست؟اصلن هوشمند بودن سرش را بخورد.باید وقتی شاشت می گرفت و می دیدی که کونش را نداری که بروی و بشاشی انگشتت را درون نافت می چرخاندی و خود به خود شروع می کرد به جذب شدن در مثانه.تا ما انقدر زحمت نکشیم.از خدا که گذشت تا این را درست کند، ولی من واقعن از دانشمندها انتظار دارم تا بدین موضوع رسیدگی کنند و راه حلی درخور ارائه دهند.ترکیدیم.

91

آقای خدا..شرمنده که انقدر سرت غر می زنم ها..آخر غیر تو که کسی در دسترسم نیست.داشتم می گفتم..آقای خدا: فکر نمی کنی یک کنترل آلت دیلیت برای دنیا لازم است؟فکر نمی کنی همه چیز به هم گره خورده است؟هیچ چیز سرجایش نیست؟کامپیوتر بشریت هنگ نکرده است به نظرت؟با آن همه جلال و جبروتت از عهده ی یک ریست ساده هم بر نمی آیی؟توی بارگاه ملکوتی ات یک مهندس کامپیوتر پیدا نمی شود؟اصلن مهندس کامپیوتر هیچی..در تمام بارگاهت یک بچه ی تخس پیدا نمی شود تا شیفت و دیلیت را بزند و همه مان راحت شویم؟اصلن چرا شیفت و دیلیت؟درایو سی را یک فرمت کوچک بکند همه راحت می شویم به همین قبله.مطمئنم تو هم مثل خودمانی. دیگر کونش را پیدا نمی کنی که یک ویندوز جدید نصب کنی.

90

حقیقتن گردنگم دارد به شکل یک دال زیبا در می آید و باید بگویم که گردنگ همان گردن است که من زبانم نمی چرخد اسمش را درست بگویم. از روی لوس بازی نیست ها..عادت کرده ام.بله گردنگم به شکل دال شده است یعنی می خواهم بگویم از بس هی به مانیتور زل زده ام و بعد گردنگم درد گرفته و آن را به عقب برده ام به شکل دال شده است. کمرم هم از بس دم صندلی نشسته ام و نکرده ام تکیه بدهم به صندلی می خواهد قوس در بیاورد که هر روز باید بدهم خواهرم رویش یک غلتی بزند تا صاف شود ولی چون طاقتش را ندارم نمی دهم غلت بزند.مگر خدای نکرده غلتک است؟ و چند روز پیش از بس می خواستم دم صندلی بنشینم نزدیک بود صندلی توی کونم برود که خوشبختانه تا سرش رفت فهمیدم و خودم را عقب کشیدم.و خواننده اگر عاقل باشد می فهمید که اینها از بدبختی های نداشتن لب تاپ است و برایم لب تاپ می خرد.حیف که خواننده عاقل نیست.البته عاقل هست ها..اما نه برای من،برای خودش.آخ گردنگم.

89

وقتی تازه العان از خواب بیدار شده ام معنی اش این است که امسال هم مثل سال های پیش سیزده را توی خانه به در خواهیم کرد. و حداقل اگر سال های پیش عصر که میشد با ماشین چرخی در شهر می زدیم العان که ماشین عزیز در تعمیرگاه جا خوش کرده است از آن هم محروم شده ایم به حول و قوه ی الاهی. و خدا را شکر می کنم که خانوادگی این رسومات به تخممان است.والا من که اصلن نه حوصله اش را دارم و نه کونش را که روز سیزده از خواب خود بزنم و بیرون بروم. و شهرداری باید واقعن فکری به حال ما گشادها بکند و خانه هایمان را چمن کند که دیگر مجبور نباشیم برای به در کردن سیزده جایی برویم.مگر ما گشادها عادم نیستیم؟دل نداریم؟ طوریمان نیست که!فقط گشادیم. از اول که این گونه نبوده ایم.جبر زمانه در ما فرو رفته و بدین صورت گشاد درآمده ایم.

88

جغد بودگی به زل زدن و دقت کردن نیست که.کارهای بهتری هم از یک جغد بر می آید.همین که یک نفر را وادار کنی بهت زل بزند خیلی خوب و فان است و روحن شاد می شوی و یکی از تفریحات من این است که هی ازم کسشرهایی تراوش می کند و حتی کارهایی می کنم که خواهرم مثل یک جغد خوب و زیبا زل می زند به من. و قسمت خوب این ماجرا آنجاست که نمی داند بخندد یا گریه کند.تا به حال شده که توی خانه سیب زمینی سرخ کرده باشد،گوجه و بادمجان باشد و شما بروید نان و پیاز بخورید؟امتحان کنید!هم خوب است هم چشم در بیار است.تازه بیایید یک چیزی در گوشی بهتان بگویم با اینکه می دانم خودتان می دانید اما برای تاکید بیشترتر می گویم، پیاز خیلی برای شهوت خوب است.نه اینکه خیلی کم است!می خوریم تا زیادتر هم بشود. و مع الاسف باید بگویم که خاک بر سرم با این درگوشی حرف زدنم.و می توان هی به یکی گیر داد که ..هاع؟چی شد؟یک دفعه مغزم یبس شد.خیلی بد است که یک دفعه وسط کسشرپراکنی یبس شوی و زل بزنی به مغزت و ببینی دارد زور می زند و کسشرهایت به مثابه عنی زیبا که خشک هم شده است گیر کرده است و امیدوارم هیچ وقت به درجه ای از بخت برگشتگی نرسید که خودتان بنشینید جلو جلو پیک شادی خواهرتان را حل کنید که روز آخر تعطیلات بدبخت نشوید. و نمی دانم بچه های این دوره زمانه چرا این جوریند والا زمان ما همیشه پیک شادیمان انتخاب میشد و جایزه می گرفتیم حتاع. و حالا این به من می گوید خاک بر سرت که آبروی من را برده ای و معلم هایمان هی از تو تعریف می کنند و پیکم را حل نکن می برم مدرسه از روی بغل دستیم حل می کنم.ما که این گونه بودیم به کجا رسیدیم و خداوکیلی اینها می خواهند بعد از ما آینده سازان این مملکت باشند؟

87

سلام بابا.خوبی؟می دانی دیگر مردنت را باور کرده ام؟حتا می توانم سر قبرت فاتحه بخوانم؟آخر نمی دانی که! قبلن می آمدم به قبرت زل می زدم و می رفتم زبانم نمی گشت که فاتحه بخوانم.می دانی مادرم خوب شده است؟دیگر غصه ی مردن تو را را نمی خورد؟دیگر ساعت ها به یک جایی زل نمی زند؟دیگر بی خواب نمی شود از نبودت؟به کسی نگو بابا.من  هم دیگر دلم برایت تنگ نمی شود.حتا دیگر دلم برای مخاطب خاص هم تنگ نمی شود.دیگر دوستش ندارم بابا.فراموشش کرده ام بابا.می دانی بابا؟ تازگی ها همه چیز به تخمم شده است.مخاطب خاص هم به تخمم شده است.می بینی چقدر همه چیز عالی است؟اینها دروغ سیزده بود بابا!