86

مع الاسف می خواهم بگویم که: اصلن چرا بگویم مع الاسف؟مع الشادی بهتر است و چرا مع الشادی نباشد؟نه اینکه سال خیلی خوب برایمان شروع شده است می خواهم بگویم مع الشادی تا شاید آقای خدا خجالت بکشد و خودش را جمع و جور کند بله می گفتم مع الشادی جوری شده ام که تا وقت اضافه می آورم و نمی خواهم توی نت بچرخم می خوابم. و درون پیله ی خواب فرو می روم و پیله ی خواب خیلی خوب است چون از جهان بیداری خبری نداری و راحتی و حتی می شود پروانه شوی و از کادر خارج شوی و هر روز بر قطر پیله ام اضافه می کنم می دانید؟آخر پیله ی خواب تنها که نیست،پیله ی تنهایی هم هست.می ترسم برای پروانه شدن با مشکل مواجه شوم. و غلط است هرکه فکر می کند تعداد خوابیدن ها و بیدار شدن هایش مساوی است خیلی ها هستند که بیدار می شوند ولی در اصل خوابند و خودشان نمی فهمند. و به اینها می گویند ماست!از آن پرچرب ها و شیرازی هایش حتا نه.از آن کم چرب هایش.و به نظر من ماست شیرازی از آن جهت ماست شیرازی نام دارد که دیگر نمی خواهد نمک به آن بزنی و راحتی.بله بعضی ها مثل ماست کم چرب و آبکی اند.بگذریم...و وقتی بیدار می شوم درون لاک خودم فرو می روم و در حالت کلی یا کرم ابریشم هستم یا لاک پشت.خیلی بد است که انسان انسان نباشد.باغ وحش باشد.

85

آقای خدا!به آفرینشتان اعتراض دارم.پر از باگ است آفرینشتان.جسارتن ریده اید. و نمی دانم فتبارک الله را خودتان گفته اید یا به جای شما قالب کرده اند.آخر بهتان نمی آید با این گندی که زده اید به خودتان آفرین هم بگویید.همین العان در هزاران پستو قایم شده اید و خبری ازتان نیست،بعد بیایید به خودتان آفرین بگویید؟مگر کسخلید؟ چه می شد اگر ما نمی خوردیم و نمی ریدیم؟ و این دور تسلسل ادامه نداشت؟العان کل زندگی بشر بر همین محور می چرخد که کار کند،پول در بیاورد،بخورد،بریند و از اول.البته آن وسط ها هم زنگ تفریحی است به نام زندگی که به همین قبله از صدتا مردگی بدتر است.چرا همه چیز باید برود توی روده و از آنجا خارج شود؟چرا روده ی مغز نداریم ما آدم ها؟که خاطرات بد را از آنجا صاف به طرف کونمان شوت کنیم هاع؟و بعد سیفونی رویش بکشیم تا به ناکجا برود.و هزاران غر دیگر هم دارم که العان یادم نیست یادم آمد خصوصی خدمتتان عرض می کنم.آقای خدا ما آدم ها را بد ساخته اید،خیلی بد.

84

روز قبل از اینکه بره تو کما می خواستم برم ملاقاتش،از پشت مانیتور می شد ببینم فقط.رییسم اجازه نداد نیم ساعت دیرتر برم.با سرعت 50 کیلومتر رو رفتم و برگشتم.سر ساعت همیشگیم سر کارم بودم.کل هفته هم نتونستم برم دیدنش، رئیس عنم نمی ذاشت.البته دیدنش هم فرقی نمی کرد.تو کما بود.آخر وقت ملاقات اجازه می دادن یه نفر بره تو.جمعه با هزار ذوق و شوق رفتم دیدنش.می خواستم برم تو از نزدیک ببینمش.وقتی رفتم تو: هی گفتم بابا،با هر بابایی که گفتم نفس زد،تو کما بود اما صدامو می شنید به قرعان.گفتم بابا،نفس نفس زد،منم وحیده،نفس زد،همون نوه که می گفتی خیلی واسم عزیزه،نفس زد، طاقت نیاوردم اومدم بیرون،اونروز گذاشتن بقیه هم ببیننش همه می گفتن صداش که می زدیم نفساش فرق می کرده،می خواسته جوابمون بده.ساعت ده و نیم بود مامانم تو هال خواب بود.گوشیم زنگ خورد شماره داییم روش بود.گوشی که برداشتم دوست داییم یه چیزایی هی گف،نمفمیدم که،صدای فریادای داییم نمیزاش هیچی بفمم،بریده بریده گفتم مردن؟دیدم یا ابلفض، مامانم دم در اتاقم واساده،اصن نفمیدم چطو فمید که گوشیم زنگ خورده،تا گفتم مردن گوشیمو از دستم قاپید و خبرو که شنید پرت کرد گوشیو و خودشو رو زمین مچاله کرد و شروع کرد به خود زدن و گریه کردن،هی می گف بی کس شدم،هنوز پاهاش سیاس.

83

دیده اید فامیل دور همیشه اصرار دارد که درها بسته باشد؟که پای هر دری نگهبانی باشد؟تا هر کس و ناکسی وارد نشود؟راست می گوید.به همین سوی چراغ راست می گوید.درِ دلِ همه باید بسته باشد باید عقل کنارش نگهبانی بدهد.نه اینکه برود دنبال بازیگوشی اش و این دل بی صاحاب جلوه کند.نباید هرکسی یلخی وارد دل شود و نفهمی کی وارد شد و کی تو را قال گذاشت و رفت.حتا وقتی می رود باید کسی باشد که دوباره دل را ببندد اگر حواسش نبود و در را بازگذاشت چه؟ از کجا معلوم یکی بدتر نیاید در دلت منزل کند هاع؟ مواظب در دلهایتان باشید همیشه بسته نگهشان دارید تا دربان دلتان طرف را تایید صلاحت نکرده است او را به دلتان راه ندهید. دل ها حساسند. رد پای آدم ها رویشان می ماند.یک روز به خودتان می آیید که توی دلتان از رد پاهای مختلف خاکی شده است.دل فرش نیست.خاک دل را نمی شود تکاند.

82

یکی از سیم های مغزم تازگی ها گم شده است.البته قبل تر ها سیم های دیگری هم گم شده بود ولی این دفعه خیلی گم شدنش محسوس بود. و این را وقتی فهمیدم که دو ساعت مدیا پلیر گوشیم را برای یافتن یک آلبوم زیر و رو کردم و در آخر به قسمت فایل ها رفتم و دیدم اصلن این آلبوم را روی گوشی نریخته ام که العان دارم دنبالش می گردم. و جدیدن به این صورت شده ام که کاری را در ذهنم تمام و کمال انجام می دهم و بعد فکر می کنم در عالم واقع آن را انجام داده ام و بعد که حسابی خودم و همه را گوزپیچ کردم می فهمم که این مغز خرم بوده که اتصالی کرده است و نبود یک سیم را با یک سیم دیگر جبران نموده است.دیده اید در زندگی آدم نبود بعضی ها را با بودن بعضی دیگر می خواهد جبران کند و نمی شود؟همه ی معادلات ذهنی اش به هم می ریزد؟گوزپیچ می شود؟ العان مغز من هم سیمش نیست و از سیم های دیگر استفاده می کند.گم شدن سیم های کونم کم بود این نیز اضافه شد.کسی یک سیم اضافه ندارد؟ من که سرتکانی نکرده ام امسال ولی فکر می کنم در سرتکانی سال نوی هرکس چند سیم اضافی موجود باشد.سیم اضافه ی شما را خریداریم.سیم هایم کو؟

81

می خواهم شهری بسازم به نام خسته سرا. و بدین صورت باشد که همه ی ما خسته ها را از کل دنیا جمع کنند و داخلش بریزند. که بقیه ی مردم را خسته نکنیم.که عطر خستگی در هوا نپراکنیم.همین ماها که خسته ایم بس است.برای شرمساری خدا ما کافی ایم. و این شهر بدین صورت باشد که همه اش میخانه داشته باشد و قهوه خانه به صرف چای و سیگار. و در جا به جای شهر از بلندگوها آقامون داریوش بخواند.آقامون ابی حتاع. و حتاتر خانوم هایده.چاوشی هم صدایش را ول کند آنجا.اصلا غیر از خانوم هایده ی خدابیامرز باید ابی و داریوش و چاوشی را هم در این شهر گذاشت،آنها هم خیلی خسته اند. و آدم هی می بخورد و داریوش بخواند.سیگار بکشد و چاوشی ناله کند. قدم بزند و ابی همراهیش کند. ضجه بزند و هایده داغش را تازه کند. قول می دهم در این صورت همه ی خسته ها با هم بترکیم و به کشور گا برویم و همه از دستمان راحت شوند.

80

خرِ درونم خیلی وقت است که کودک درونم را قورت داده است و خودش همه کاره شده است یعنی العان خری هستم که وحیده ی درون دارد. می خواهم بگویم اگر قبلن خیلی از کارهایم از طرف کودک درونِ شیطان و پر جنب و جوشم بود العان همه چیز به دست این خرِ خر افتاده است و با خریت هایش زندگی ام را دارد به ته قرا می فرستد و ته قرا خیلی از قهقرا آنورتر است. و کاری کرده است که گوشه ی عزلت گزیده شده ام و هعی عزلت می گزینم با زانوانی در بغل و عزلت عمیقی دارم به حدی که گوشی موبایلم هی توی سر خودش می زند و هی آلارم لوباتری می دهد ولی کاملن به تخمم است و اصلن محلش نمی گذارم آخر گوشی ای که هیچ زنگ و اس ام اسی ندارد که گوشی نیست! ام پی تری پلیر است.گوشی ها را تبدیل به ام پی تری پلیر نکنید پیلیز.یک وقت به خودتان می آیید که می بینید مانند من در به در به دنبال طویله ای برای خرتان می گردید.

79

دقیق یادم نیست چه کسی بود که نوشته بود با این جلو کشیدن ساعت ها یک ساعت از عمر ما را دزدیدند و العان من نشستم حساب کردم دیدم بیس چار ساله ای هستم که هر سال یک ساعت از عمرم دزدیده شده است و بیس چارتا یک ساعت می شود بیس چارساعت! و این یک روز از عمر من است.یعنی من یک روز کمتر چیزی خورده ام،یک روز کمتر پای کامپیوتر نشسته ام، یک روز کمتر نوت های شما را خوانده ام، یک روز کمتر خانواده ام را دیده ام،یک روز کمتر کسشر گفته ام و کس کلک بازی در اورده ام و این چیز کمی نیست،جواب یک روز دزدیده شده ی من را چه کسی می دهد؟البته بعدش فکر کردم دیدم یک بار هم در سال ساعت ها به عقب کشیده می شوند و یک روز به همین ترتیب به روزهایم اضافه می شود ولی آیا فکر می کنید می شود این یک روز را به جای آن روز جایگزین کرد؟ به خدای احد و واحد و حتا در مواردی صمد نمی شود.هرگلی یک بویی دارد.شاید من خواستم در آن روز کم شده کسشر بگویم و در آن روز اضافه شده چسناله کنم.چه کسی پاسخگوست؟ به ساعت هایمان چه کار دارید؟ دست از سرشان بردارید.

78

هعی روز به روز دارد بر حجم کسخل بودگیم افزوده می شود و قبلن هی با خودم کلمه ای حرف می زدم و ساعتی چند بار می گفتم گُه و العان جمله ای با خودم حرف می زنم و هعی می گویم ریدند وَشنِ زنگیمان و این یعنی که ریده شده است بر زندگیمان و بالاخره من یزدیم و با خودم یزدی حرف می زنم و وشن کلمه ای یزدی است.و همین العان روی لیوان نیم لیتریم که برادرم می گوید چار لیتری است و عادم یاد دبه ی شاش می افتد علامت زدم که خواهرم تا کجایش آب سرد بریزد،تا کجایش آب داغ و تا کجایش چای. و اینچنین نق هایی می زنم برای خودم. و نمی دانم آیا همه ذهنشان نوشتاری است یا فقط ذهن من است که نوشتاری است؟ و بدین صورتم که وقتی اسم چیزی می آید شکل آن چیز را در ذهنم تصور نمی کنم بلکه نوشته اش در ذهنم می اید بدین صورت که مثلن وقتی یکی می گوید لیوان نوشته ای در ذهنم هعی می گوید لیوان و شکلش اصلن در ذهنم نمی آید و نمی دانم آیا همه این طورند یا ذهن من درس خوان بوده است و بدین شکل درآمده است.و شنیده ام که امسال سال تولید ملی می باشد و می خواهم بدانم آیا غیر از عنمان که تولید خودمان است چیز دیگری هم ملی است؟ و آیا باید همین را از تولید به مصرف کنیم در این اوضاع خوب اقتصادی؟هاع؟ یا منظور چیز دیگری است؟

77

هنوز هم مثل خواب می ماند.خوابی دسته جمعی.هنوز هم منتظرم صبح از خواب بیدار شوم و ببینم همه ی این ها خواب است.پدربزرگم هنوز زنده است.من می دانم.پس چرا نگذاشتند دم آخری صورتش را ببینیم؟دلم دارد می ترکد.همیشه می خواستم از خودش و صدایش فیلم بگیرم و هی پشت گوش انداختم.هی یادم رفت.آی مردم از عزیزانتان هرچه زودتر یادگاری بگیرید البته بدون اینکه بفهمند چون دلشان نازک است می شکند به تکانی.یادت هست بابا؟یادت هست می گفتی تو نوه ی عزیز منی؟یادت هست تا مرا می دیدی می گفتی خوبی؟می گفتم بله.می گفتی خوشحالی که حالت خوبه؟و می خندیدی از اعماق جانت.من چگونه جای خالی ات را تاب بیاورم؟به هر طرف خانه ات که نگاه می کنم تو را می بینم.حتا به هر طرف خانه ی خودمان که نگاه می کنم خاطراتت یادم می آید بابا.یادت هست همیشه وقتی صدایت می زدیم می گفتی جونم؟چگونه بود که روز آخری با اینکه در کما بودی وقتی صدایت می زدیم نفس هایت تند میشد؟می خواستی جواب بدهی؟بگویی جونم؟کاش درد و بلایت به فرق سر من می خورد و تو الان بودی.مادرم خیلی بی پناه شد.بی کس شد.بی کس شدیم بابا.