تا به حال آغوش بی جنبه ی طلبکار دیده اید؟خوب حقیقتش را بخواهید من دیده ام.یک بار فقط کافیست تا گوش کند که آقامون داریوش می خواند: هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم.از فردایش هی توی سرم می زند.هی من را توسری خورده می کند،هی می گوید:هووووووووووی خره یادت باشدها!هرم دستاشو به من بدهکاری.آغوش است دیگر.خر است.نمی فهمد که اگر خالی مانده است برای خودش بهتر است.برایش بهتر است تا با بشکه پر شود و با بعضی های معلوم الحال پر نشود.هی می گوید هرم دستاشو به من بده.آخر هرم دستاشو کجا بیاورم من توی این بی بضاعت بودگی؟هاع؟دور نیست روزی که از دست این طلبکاری هایش تو سری خورده شده بعد بترکم و بمیرم و پس از مردن موتاد شده و سر از جوب های کنار خیابان درآورم و شهرداری بیاید من را جمع کند و در بیابان بریزد.حالا که فکرش را می کنم می بینم خودم سر به بیابان بگذارم راحت تر است.شهرداری هم به زحمت نمی افتد.چهره ی شهر هم با یک آدم بدهکار که دست های طرفش را کم دارد زشت نمی شود شهرداری هم می تواند به بقیه ی زیباسازی هایش برسد.به تخمش که یکی از بی بغلی سر به بیابان گذاشته است.
عاخ .. از این بیبغلبودگی!
عاخ:(
یه پیشی تو خیابون بیار خونه و شب ها بغلش کن ... اون برات تا صبح کرررکرررر میکنه
اصلا بیا من را بغل کن
روتو برم:))