بیایم لب پنجره بنشینم هی سیگار بکشم هی به کوچه زل بزنم هی به تو فکر کنم دوباره هی به کوچه زل بزنم تا تو رد شوی ازش.باید خاک کوچه ای که تو رد می شوی ازش را سرمه ی چشم کنم.انقدر منتظر بمانم تا تو رد شوی.بعد بپرم از پنجره پایین،دنبالت بدوم.هی من بدوم هی تو با راه رفتنت دورتر شوی.هی دستانم را به سمتت دراز کنم و هی بهت نرسم.انقدر با قدم هایم بپرم تا به چند قدمیت برسم.نگاه تنفربارت را ببینم و در آن تصمیمم عوض شود،بهت برسم،پخش زمینت کنم،پایم را روی سرت بگذارم تا مغزت از گوشهایت بزند بیرون.همینطور بروم،بروم تا نقطه شوم.تمام شوم بی تو.