باید یک وانت بگیرم از این نیسان آبی خسته ها.نع.کم است باید یک تریلی 18 چرخ بخرم.همه ی دلتنگی ها،غم ها،چسناله ها،خاطرات،همه ی چیزهای اصاب خردکن زندگیم را تویش بریزم.بعد ببرمش توی یک کوچه ی بن بست،خودم بنشینم پشت فرمان.گاز بدهم،هی گاز بدهم به دو متری دیوار که رسیدم خودم بپرم بیرون.خودش برود توی دیوار.همه شان بترکند به حول و قوه ی الاهی.بعد بشوم بدون خاطره.بدون غم.بدون همه چی.فرمت بشود قسمت ناراحت کننده ام کلن.بگردم دنبال آدم های خاطره ساز شاد.خاطره سازهای بندری.
همه ش اوکی یه. فقط اون قسمت آدمهای خاطره ساز شاد به نظرم یه کم نشدنی میاد.
عادمی که نخواد اذیت عادم کنه
نخواد یهویی بره
غروبای بندری ها هم غمگینه
غم همه جا غمه
کوچه بن بستش با من. یک جا میشناسم جون میده واسه تخلیه خاطره های بدخیم.
جسارتا محبت بفرمایید عنوان مستعار خود را دم گوش ما بگویید و دیگر اینکه تاریخ پرواز اول تیرماه است.
آدرس بده
میشه یک عده از آدم های ِ حال ِ حاضر ِ زندگی ِ منُ هم سوار ِ تریلیت کنی؟ بگو میخوام ببرمتون دَدَر ، یا هر جهنم درهای که خرشون کنی. فقط ببرشون. خب؟!
باعشه
عکس بده جسد تحویل بیگیر
بن بست گوش یک پیرمرد. خاطره ها را می بری آنجا، در قالب درد و دل و بصورت صوتی فرو می کنی داخل گوش پیرمرد.
پیرمرد گناه دارد
سکته می کند
حتا اگر جنتی باشد