164

به هر طرف که نگاه می کنم جای خالی ات توی چشم می زند.مثل سوزن در قلبم فرو می رود جای خالی ات.به راست نگاه می کنم جای خالی ات برایم زبان درازی می کند.به چپ نگاه می کنم برایم شیشکی می بندد جای خالی ات.به جلو خیره می شوم شکلک در می اورد لامصّب.به پشت نگاه می کنم جای خالی ات آلتش را در آورده و می خواهد در خاطراتم فرو کند و مرا به گا بدهد.باید قاب کنم جای خالی ات را.باید اول قابش کنم و یک دل سیر نگاهش کنم و بعد توی انباری قلبم دفنش کنم.تا با شیطنت هایش مرا به گا ندهد.کاش میشد جای خالی ات را بسوزانم.حیف که حاهای خالی مانده همیشه نسوزند و می سوزانند فقط.

163

تا به حال آغوش بی جنبه ی طلبکار دیده اید؟خوب حقیقتش را بخواهید من دیده ام.یک بار فقط کافیست تا گوش کند که آقامون داریوش می خواند: هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم.از فردایش هی توی سرم می زند.هی من را توسری خورده می کند،هی می گوید:هووووووووووی خره یادت باشدها!هرم دستاشو به من بدهکاری.آغوش است دیگر.خر است.نمی فهمد که اگر خالی مانده است برای خودش بهتر است.برایش بهتر است تا با بشکه پر شود و با بعضی های معلوم الحال پر نشود.هی می گوید هرم دستاشو به من بده.آخر هرم دستاشو کجا بیاورم من توی این بی بضاعت بودگی؟هاع؟دور نیست روزی که از دست این طلبکاری هایش تو سری خورده شده بعد بترکم و بمیرم و پس از مردن موتاد شده و سر از جوب های کنار خیابان درآورم و شهرداری بیاید من را جمع کند و در بیابان بریزد.حالا که فکرش را می کنم می بینم خودم سر به بیابان بگذارم راحت تر است.شهرداری هم به زحمت نمی افتد.چهره ی شهر هم با یک آدم بدهکار که دست های طرفش را کم دارد زشت نمی شود شهرداری هم می تواند به بقیه ی زیباسازی هایش برسد.به تخمش که یکی از بی بغلی سر به بیابان گذاشته است.

162

فی الواقع هوا به مانند خرماپزان گرم است با این تفاوت که دیگر خرما پزان نیست.خرپزان است و همین العان من یک خر پخته هستم که اینها را تایپ می کنم و به زبان ساده تر بخواهم بگویند خر داغ می کنند در این هوا.انتقادی که به جناب مستطاب خدا دارم این است که: آبت نبود؟نونت نبود؟تابستانت چه بود؟و چطور می شود که در بعضی جاهای آفرینش مخت ریده است؟حالا من مثال نمی زنم که بحث سیاسی می شود و خوب نیست.ولی نباید اینگونه باشد که در آفرینش مخت بریند.ناسلامتی خدایی.بعضی وقت ها فکر می کنم خدا و اینها همه دروغ هاییست که شیطان به خورد ما داده است از بس دنیا پر از اشکال است.شاید خودِخرش این دنیا را ساخته است و برای اینکه ما نفهمیم چقدر اشکال دارد گفته است اینها کار خداست.شاید شیطان خدا را زندانی کرده است.

161

بیایم نزدیکی خانه تان.بروم روی بلندترین ساختمان آن حوالی.خواسته باشم خودم را پرت کنم پایین.هی همه ی مردم جمع شوند.هی پلیس بیاید.هی آتش نشانی و آمبولانس آژیرکشان خودشان را برسانند.بعد هی نپرم تا تو بیایی.هی آب دهنم را قورت ندهم از ترس.بعد تو با یک حالت به تخمم واری نزدیک شوی.بعد هی بترسم.هی به پایین نگاه کنم.بفهمم ارزشش را نداری.همه ی آب دهن هایی را که قورت نداده ام از همان بالا روانه ی صورتت کنم و خیلی ملو جلوی چشمان بهت زده ی مردم بیایم پایین.بروم سوار ماشین آتش نشانی بشوم، و به دوردست ها بروم، بی که تو در ذهنم باشی.آی حال می دهد.همه ی دوست داشتنم روی صورتت جمع شده است العان.بشویی همان هم پاک می شود از زندگیت.

160

فکر کرده ای چه؟فکر کرده ای می گویم اگر کنارم بودی بغلت می کردم؟نازت می کردم؟یا مثلن دستانم را دور گردنت حلقه می کردم و لبانم را برایت لوله می کردم و از این قبیل عشقولانه بازی ها؟فی الواقع باید عرض کنم که زاییده ای عزیزم.راستش را بخواهی اگر کنارم بودی اولین کاری که می کردم این بود که لگدی محکم حواله ی تخمانت کنم تا برای همیشه عقیم شوی.اصلن شاید مثل پسر همسایه ی ما که توپ خورد به تخمش و تخمش را کشیدند تو هم یک تخم می شدی و من هی به قیافه ی نزارت می خندیدم و روحم شاد می شد.اگر کنارم بودی موهایت را می کشیدم و مجبورت می کردم دور تا دور خانه به من سواری مجانی بدهی.آخر می دانی؟من از بچگی آرزو داشتم خر سواری کنم و چه کسی بهتر از تو؟تازه در حال سواری گوش هایت را هم می کشیدم و به کونت پس گردنی می زدم.خدا را شاکر باش عزیزم که کنارم نیستی.عنتر.

159

تو خوبی.تو خیلی خوبی.موبایلم آنتن نمی دهد وگرنه تو به من زنگ می زدی.

می دانم اس ام اس هایت نمی رسد وگرنه تو روزی هزار بار اس ام اس می فرستی.

ببخش عزیزم.موبایلم آنتنش صفر است.ایراد از تو نیست.ایراد از این خط های وامانده است. ایراد از این مخابرات تخمی است.وگرنه تو همیشه به یاد منی.

خودم را گول می زنم! می دانم که دست در دست آن دخترک تازه پیدا شده روزهایت را به شب می رسانی.شاید هم شب ها را به صبح پیوند می دهی.

بگذار این گونه فکر کنم.فکر کنم که تو به یاد منی.

احساسم را گرفتی.فکرهایم را نگیر.

من به دروغ هایم دلخوشم.

158

وقتی از شب قبل تصمیم گرفته باشی که صبح علی الطلوع بزنی بیرون دنبال کار و صبح علی الطلوعت بشود ساعت ده و نیم که از خواب بیدار شده ای معلوم است که خیلی احساس خوش به حال بودگی می کنی دیگر.و بعد هی به برادرت التماس کنی که تو رو خدااااااااا منو ببر و او هی نبرد تو را.تا تو اشک درون چشمان شهلایت حدقه بزند و به مانند کره خری یتیم به او زل بزنی تا دلش به حالت بسوزد و تو را به شهرک صنعتی ببرد.شهرک صنعتی می دانید چه جور جایی است؟بگذارید برایتان توضیح دهم.شما هی می روید هی می روید تا به جایی می رسید که بوی چس می آید ولی متاسفانه تابلویی نزده اند که به محدوده ی چس نزدیک می شوید و بعد از محدوده ی چس به شرکت ها و کارخانه ها می رسید که هیچ کدامشان نیرو نمی خواهند عنا.به درک که دست از پا درازتر برگشته ایم.بعد به خانه آمدیم و مادرم به تخمش بود که ما چقدر خسته و هار و هور و گشنه هستیم و از ما کار کشید هی.البته شما که غریبه نیستید من فقط بر حسن انجام کار نظارت کردم اما هی احساس خستگی کردم.بعد از آن دو ساعتی خوابیده و سپس زودتر از هر روز به کانون رفتم.آخر شما که نمی دانید علاوه بر منشی بودن نظافت کانون هم پای من است و بمیرم برای خودم که با کمال مظلومیت آن مکان درندشت 100 متری را جارو کردم.انتقادی هم دارم به عاقای نجفی عزیز که آبت نبود نانت نبود به نقی گیر دادنت چه بود که امروز دقیقن 3 ساعت نت نداشتیم و همه ی کارهایم ماند و من هی گوز توی پاکت کردم.هاع راستی،رییس محترم بنده هم امروز زحمت کشیدند و بعد از سه ماه 100 تومان به من دادند.باشد که رستگار شوم:|

157

زمانی می رسد که کوله بار خالی ات را تنها برای کلاس گذاشتنش بر می داری و به دوردست ها می روی.به امید این که جاده صاف است و فقط باید بروی تا به ناکجا برسی.حتا حوصله ی باندپیچی و چسب زدن روی زخم های تن و قلبت را هم نداری.می گویی خودش کُل می بندد خشک می شود.چرا خودم را خسته کنم؟بعد هی می روی هی دست اندازهای لعنتی تو را به زمین می زنند.هی زخم هایت سرباز می کنند.هی خاطره های لامصب قلبت را جر می دهند.زخم هایت کل نمی بندند هیچ،با شدت بیشتری شروع به خون ریزی می کنند.باید قبل از رفتن به دوردست ها یک بولدزر بیاوری و این دست اندازها را،این خاطره های لامصب را، با خاک یکسان کنی.وگرنه هیچ وقت! سر نمی رسی.

156

می دانید وقتی بعد از مدت ها گوشه نشینی بلند شوید و توی دلتان صدای خرت خرت بیاید یعنی چه؟یعنی ته نشین شده اید.یعنی این تکه های دلتان است که رفته است چسبیده است به روده تان و چند روز دیگر بگذرد از کونتان هم در می آید و برای همیشه می رود.عادمی وقتی ته نشین می شود باید برود دست کند توی ته نشین شده ها.خودش را جمع کند.هرکسی آن وسط ها اضافی است بریزد دور.همین ها دل را سنگین کردند و بعد شکستند و بعد هم ته نشین شد دیگر.خیلی ها به زباله دانی بروند بهتر است به همین قبله.عادمی باید مواظب باشد رسوب نکند.رسوب هم کرد بگردد تکه هایش را پیدا کند و به هم بچسباند.تکه های دل نباید دفع شوند.

155

اینجا ایران است.نباید همه ی توانت را روی کارت بگذاری.نباید هرچه مافوقت می گوید گوش کنی.باید یکی را گوش کنی و سه تا را به تخمت حواله کنی.حالا تخم هم نداشتی تخمدان که داری به همان ها حواله کن.خر مغزت را گاز گرفته؟ زودتر می آیی و دیرتر می روی که چه بشود؟وجدان کاری؟خاااااک عالم بر سرت که وجدان کاری نداشته باشی.وقتی به همه ی اُردهایشان گوش می دهی همین می شود دیگر.فکر می کنند باید سواری بگیرند.فکر می کنند اگر سوارت نشوند و دوپایشان را بر گردنگت فشار ندهند و حین سواری گوش هایت را نکشند خسرالدنیا والآخره خواهند شد.حقوقت را نمی دهند تا جایی که راه دارد و هی تن و بدنت را می لرزانند که جریمه ات می کنیم.ای ک*ی*رم درون خودتان و کارتان و حقوقتان.اینجا ایران است متسفانه.