195

یک روز می رسد که بدون اینکه بفهمی رفته ای، می روی.بدین صورت که نشسته ای درون اتاقت،پشت کامپیوتر حتاع،یا شاید توی اتوبوس،وسط کلاس درس،وسط حرف زدن و معاشرت کردن و هارهار خندیدنت و در هر موقعیت دیگری، و بعد یک دفعه روحت را می بینی که بلند شد و با یک حالت ملویی بای بای کرد و رفت.حتا شاید قول برگشتن هم بدهد.شاید بگوید می روم آب و هوا عوض کنم و برمی گردم.شاید بگوید می روم بازی کنم مقداری.اما کور خوانده ای.بازی بازی پر کشیده است و رفته است سر جای اصلیش.پیش فلان کسک که حتا خیلی وقت است تظاهر کرده ای به فراموش کردنش.تظاهر کرده ای به نبودنش.تظاهر کرده ای به اینکه دایورتش کرده ای به تخمت.سر روح که کلاه نمی رود.صاف پرکشیده است و رفته است کنج دل همان فلان کسک لانه کرده است.متسفم.تا آخر عمرت به همین شکل جسدوار می مانی!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد