از همان آخرین باری که دیگر نتوانستم شعر بگویم حالا هرچند شعرهای چیپ و ساده و بی وزن و قافیه ی درست درمان،فهمیدم که به کربن خالص تبدیل شده ام.می دانید؟ منظورم دلم می باشد.دل ها اول خام هستند بعد کم کم پخته می شوند.می خواهم بگویم که ابتدا یکی پیدا می شود که زیر دل را زیاد می کند و کلن جا می گذارد و می رود.اصلن یادش نمی ماند شعله ای را روشن کرده که نباید خاموش شود.باید ملایم روشن باشد.بعد که بوی سوختگی اش بلند شد یکی پیدا می شود که مثلا می خواهد ضرب این دل صاب مرده را کم کند ولی او هم ناغافل ضربش را بیشتر می کند و خوشحال از اینکه خاموش شد راحت شدم راه خودش را می رود.یکهو به خودت می آیی و می بینی که دلت ته گرفته است.تبدیل شده است به کربن خالص.شعله ای که توی دلت زبانه می کشید و انعکاسش در چشمانت معلوم بود خاموش می شود و تبدیل می شوی به مرده ی متحرکی که هیچ چیز سر شوقش نمی آورد.هیچ چیز نمی خنداندش و به گریه نمی اندازش.می شوی تکه ای سنگ.
و عشق, تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
حالا اگه دلت خواست می تونی جای "عشق" "شعر" بذاری
کیون لق سهراب
همون عشق بهتره;)
یه سیستم لایک بذار رو وبلاگت ، گاهی آدم حرفی نداره ، ولی از پستت خوشش میاد خب!
بلد نیستم:))
خوب الماس هم کربنه .... فکر کنم دل تو بیشتر از ذغال مثل الماس باشه .... چون حرف هات میدرخشه
حالا اینقدر ناز نکن و دلبری بسه .... میدونم دور و برت پره ... و میدونم که به موقعش بهترین را برای خودت پیدا میکنی .... کسی که واقعا ارزشت را درک کنه
لطف داری:))
والاع من نه بلدم ناز کنم
نه دوروبرم پره:))
پس حتما به خاطر ابهت و جذبت هستش که کسی جرات نمیکنه حرفی بزنه
هووووم
شاید:دی