213

هیچ چیز بیشتر لز این کیف نمی دهد که به مغازه ی یکی از آشنایانت بروی و همه چیز را به هم بریزی در حدی که طرف به التماس بیفتد و بگوید من بین مغازه دارهای این اطراف اندک آبرویی دارم و تن علیلی!آخ ببخشید این تیکه ی آخرش مغازه داری نبود..بله.اگر امروز توی خیابان دخدری را دیدید که توی مغازه ای ایستاده و کارت خوان در دست دارد یکی یکی دارد دکمه هایش را فشار می دهد و با قیافه ای متعجب به کارت خوان زل زده است و حتاتر کارت خوان را زیر بغل زده است که به خانه ببرد بدانید که هرکس بوده از بچگی آرزویش این بوده که با کارت خوان بازی کند و امروز به هول و قوه ی داییش موفق شده است.آخر توی بقیه ی مغازه ها که نمی شود این گونه کسکلک بازی در آورد و یا حتا همه ی شال های مغازه را جمع کرد و روی چادر همه اش را امتحان کرد.بقیه که نمی دانند آدمی کسخل است.راستش را بخواهید تصمیم گرفته ام از کارم استعفا بدهم صورتم را با حنا  نشانه گذاری کنم و بروم وسط چارراه شال بفروشم با قیمتی مناسب.درآمدش بیشتر است.تازه شال هایش را به قیمت عمده فروشی می دهم.3500 و 4000 تومان.مفت.عاخ یادم رفت بگویم.شده است با مادرتان به خرید بروید؟توصیه می کنم که هیچگاه حداقل با مادر من به خرید نروید.چون ابتدا با دنبال پارچه ی پالتویی گشتن پای شما تاول های دردناکی می زند و بعد یادش می اید که پارچه ی تریکو را یادم رفت و دوباره به همه ی آن مغازه ها سر می زند و باز در آخر یادش می آید که خاک به سرم یادمان رفت در مورد پارچه ی لی هم بپرسیم و این پروسه ی جانکاه از ابتدا تکرار می شود و راستش را بخواهید العان هم که دارم این ها را تایپ می کنم فقط می دانم پارچه ی لی چجور پارچه ای است و هیچ نوع پارچه ی دیگری را نمی شناسم به حول و قوه ی الهی.امروز داییم می گفت جنس شال مستریزه است که من فکر می کنم می خواست من را سر کار بگزارد وگرنه مستریزه که وجود ندارد.پاستوریزه شنیده بودیم.استریلیزه حتاع.ولی مستریزه؟جل الخالق.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد