هیچ چیز بیشتر لز این کیف نمی دهد که به مغازه ی یکی از آشنایانت بروی و همه چیز را به هم بریزی در حدی که طرف به التماس بیفتد و بگوید من بین مغازه دارهای این اطراف اندک آبرویی دارم و تن علیلی!آخ ببخشید این تیکه ی آخرش مغازه داری نبود..بله.اگر امروز توی خیابان دخدری را دیدید که توی مغازه ای ایستاده و کارت خوان در دست دارد یکی یکی دارد دکمه هایش را فشار می دهد و با قیافه ای متعجب به کارت خوان زل زده است و حتاتر کارت خوان را زیر بغل زده است که به خانه ببرد بدانید که هرکس بوده از بچگی آرزویش این بوده که با کارت خوان بازی کند و امروز به هول و قوه ی داییش موفق شده است.آخر توی بقیه ی مغازه ها که نمی شود این گونه کسکلک بازی در آورد و یا حتا همه ی شال های مغازه را جمع کرد و روی چادر همه اش را امتحان کرد.بقیه که نمی دانند آدمی کسخل است.راستش را بخواهید تصمیم گرفته ام از کارم استعفا بدهم صورتم را با حنا نشانه گذاری کنم و بروم وسط چارراه شال بفروشم با قیمتی مناسب.درآمدش بیشتر است.تازه شال هایش را به قیمت عمده فروشی می دهم.3500 و 4000 تومان.مفت.عاخ یادم رفت بگویم.شده است با مادرتان به خرید بروید؟توصیه می کنم که هیچگاه حداقل با مادر من به خرید نروید.چون ابتدا با دنبال پارچه ی پالتویی گشتن پای شما تاول های دردناکی می زند و بعد یادش می اید که پارچه ی تریکو را یادم رفت و دوباره به همه ی آن مغازه ها سر می زند و باز در آخر یادش می آید که خاک به سرم یادمان رفت در مورد پارچه ی لی هم بپرسیم و این پروسه ی جانکاه از ابتدا تکرار می شود و راستش را بخواهید العان هم که دارم این ها را تایپ می کنم فقط می دانم پارچه ی لی چجور پارچه ای است و هیچ نوع پارچه ی دیگری را نمی شناسم به حول و قوه ی الهی.امروز داییم می گفت جنس شال مستریزه است که من فکر می کنم می خواست من را سر کار بگزارد وگرنه مستریزه که وجود ندارد.پاستوریزه شنیده بودیم.استریلیزه حتاع.ولی مستریزه؟جل الخالق.