اینجانبی که الان یعنی دقیقا ساعت2:33 دقیقهی بامداد چارزانو روی صندلیاش نشسته است و این سطور را تایپ میکند (چه بد است که دیگر مثل قدیمها قلم را بر صفحهی کاغذ نمینگاریم)، بله، همین اینجانب فردا ساعت ۱۰ صبح یک اینترویو دارد و به شدت دلش میخواهد که قبولش کنند و دلم میخواهد بگویم اینترویو زیرا خیلی از مصاحبه عمیقتر به نظر میرسد و اگر بخواهم سر ساعت مقرر به شرکت مربوطه برسم بایستی ساعت ۸ صبح بیدار شوم که کاریست بس عظیم. همهی این زرها را زدم که بگویم اگر میبینید اینجا نشستهام و تایپ میکنم چون ذهنم به شدت مشغول است. میدانید؟ من آدم به شدت در فکر آیندهای هستم. میخواهم بگویم کافیست شما زنگ بزنید و با من یک قرار اینترویو را ست کنید من تا چندسال آینده را دیدهام، خانه اجاره کردهام، وسایلش را توی ذهنم چیدهام و و و.... امشب که مثل همیشه در رویاهای شیرین دور و درازم غرق شده بودم، یک دفعه دیدم عه.. وات د فاک. عه... چه جالب. دقتم را که بیشتر کردم دیدم در همهی این آینده بینیها در تنهایی خود غوطه ورم. میخواهم بگویم چنان این تنهایی عمیق است که حتی در رویاهایم نیز نمیتوانم کسی را کنار خود تصور کنم و این خیلی بد است. اگر یک زمانی یکی خر شد و خواست تنهایی خودنخواستهی اکنون خواستهشدهی (این قسمتش کلمهها و ترکیبات تازه بود) رویاهای من را خراب کند چه خاکی به سرم بریزم؟
فقط کافیه کمی دقت کنی ... یه گربه میبینی که گوشه کاناپه لم داده ... چه کارش داری ... ولش کن بذار بخوابه ... چرا میخواهی بیرونش کنی
پیشته
پیشته:دی