در چند روز اخیر انقدر تسلیت و دلداری شنیده ام که حالم بهم می خورد اگر یک کلمه ی دیگر بشنوم. این پست را برای تسلیت یا دلداری نمی نویسم. می نویسم که چیزهایی به خودم ثابت شود شاید شما نیز پند گیرید:
پدرم رفت...خیلی راحت...وضو گرفته بود که نماز بخواند و یک دفعه دیگر نفس یاریش نمی کند برای ادامه دادن...
شما که غریبه نیستید، فکر می کردم بود و نبودش برایم بی تفاوت است، فکر می کردم از او متنفرم، فکر می کردم مرگش تاثیری به روزگارم ندارد.نه اینکه آرزوی مرگش را داشته باشم ها...نه...به جز یک نفر هیچ گاه آرزوی مرگ کسی را نداشته ام...فکر می کردم بمیرد هم طور خاصی نخواهد شد.
و الان می بینم که چقدر جایش خالیست،چقدر نبودنش روی قلبم سنگینی می کند، چقدر دلم برایش تنگ است و بهانه اش را می گیرد.چقدر اشتباه می کردم.چقدر دوستش داشتم...
چقدر باور ندارم نبودنش را...
متنت خوبه!
دیگه تسلیت نمیگم چون میدونم واقعا آزارنده هستش
فقط خودت رو عذاب نده!
اون مرحوم هم مطمئنا راضی نیست که هی یاد فرضا بدیها وبی تفاوتی هایی که تو حقش کردی بیفتی!
روحشون شاد
دیر فهمیدم علی...خیلی دیر
بی تفاوتی هم یه نوع بدی حساب میشه.نه؟
ببین حساب میشه! ولی الان نمیشه کاری کرد. هرچقدر هم غصه بخوری نمیشه! نباید از خودمون شیطان بسازیم در رابطمه مون با پدر و مادر؛ خوبی ها و بدی های همزمان داشتیم؛ زندگی همینه، هیچوقت همه چیز ایده آل نیست. به یادشون باش ولی خودت رو اذیت نکن؛ راههای مختلفی هست....
چی بگم
به قولی زمان همه چیزو حل می کنه
هیچی نمیتونم بگم روحشون شاد ...
ممنون
شاید جمله ام خیلی کلیشه ای و نخ نما باشه اما حالا که دست آن بزرگوار از دنیا کوتاه شده است شما نیز به جای غصه خوردن و ماتم گرفتن برای شادی روحشان صلوتی نذر کنید
صلوات را نذر پیامبر کنید تا ثواب آن به روح پدر گرامی نیز برسد
خدایش رحمت کند
:-)
بهتری؟
خوبم