فی الواقع هیچ وقت بدین خوشحالی نبوده ام.آخر کراش مورد نظر که در رویاهایم می دیدمش و سر به روی شانه های مهربانش می گذاشتم، اعتراف کرد به دوست داشتنم، می گفت می خواهد شانه هایش تکیه گاه باشد برایم، گفت می خواهد که سایهی سرم باشد، همدمم باشد،کس بی کسی هایم باشد، گفت هیچ وقت تنهایم نخواهد گذاشت و اگر مرگ من را از او جدا کند او نیز خواهد مرد...
تا بحال دروغ سیزده ای بدین تابلویی دیده بودید؟
خاک تو سر دروغگوت:))
دروغگو مجرم نیست
بیمار است:دی
تو میخواهی گربه را بکشی نه ... من گفتم جقدمون هم پرید و رفت
اونوقت گربه باید بیاد زیر درخت بشینه و به شاخه های خالی ذل بزنه و دنبال اون دو چشم درشت و قشنگ بگرده
خخخخخخخ