قربون مدرسه و مشقهایش بروم وقتی معلم میگفت برای فردا
از 1 تا 39875486754656748756899 را با عدد و حروف یک در میان بنویسید!!!
{بله اینها همه تمرینی بود برای اینکه خلاقیت ما آزمایش بشود}
قربون مدرسه و مشقهایش بروم وقتی معلم میگفت برای فردا
از 1 تا 39875486754656748756899 را با عدد و حروف یک در میان بنویسید!!!
{بله اینها همه تمرینی بود برای اینکه خلاقیت ما آزمایش بشود}
ژانر این فیلم فروشایی که میگی فلان فیلم بود که اسکار گرفت!
میگن بابا اسکار که جایزه نیست بعد میگن کن هم جایزه نیست بعد میگن جشنواره برلین؟!آخه کجا خرس جایزه میدن،ونیز؟!ونیزم شد جایزه؟!
بد میبینی یه فیلم بهت معرفی میکنن که توی یه روستا نزدیک مکزیکوسیتی،اهالی محلی جمع شدن دور هم جشنواره تشکیل دادن و جایزه هم ماریجوآنا میدن!بعد فیلما از جنس فیلمای مخملبافینا!
اینا دی وی دی رایتی با زیرنویس فارسی رو میفروشن 8000 تومان!
{پایان متن، باز}
بعضی وقتا کباب کم میاری و برنج زیاد باید اون یه لقمه کباب رو بزاری واسه لقمه آخر،مزه دهن!
یه ضرب المثل ژاپنی هست که میگه:
نیازی به دانلود نیست وقتی تمام فضای اینترنت بخشی از هارد کامپیوتر شماست
{کنایه از سرعت اینترنتشون داره این ضرب المثل}
تجربه ثابت کرده که
اگر یک نفر قبل امتحان دنبالت میگشت که ازت سوال بپرسه،همون سوال امتحانه!
بعد امتحان ثابت میشه بهتون و میتونید اینها رو از هرجایی که دوست دارید اعدام کنید!
اگه کارگردان بودم یه فیلم میساختم با حضور بهروز وثوقی و محمدرضا گلزار به اسم «سیلی»
در تمام صحنه های این فیلم بهروز وثوقی میزد تو گوش گلزار!
روز عاشورا داشتم ساندویچ میخوردم یهو احساس کردم جمعیت یه طوری دارن نگام میکنن!
ساندویچو انداختم تو سطل زباله!
[فکر کردم ماه رمضونه]
اون داف فروشنده شهر کتاب بدونه من اونقدر پولدار نیستم هرروز به خاطر دیدنش برم کتاب بخرم!
اینایی که از گرم شدن زمین نگران بودن
حالا بیان برن واسه آواره های سوری که دارن سگ لرز میزنن از سرما کاموایی ببافن تقدیمشون کنن!
معین خودش بهم اس ام اس داد گفت امان از بخار آینه تو حموم اومدم فقط گوشه سیبیلو درست کنم!
اینقدر بزرگه تنهایی این مرد که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد
{در اینجا ابی منو با انگشت اشاره وسط کنسرت نشون میده،حالا درسته من تو کنسرت نبودم ولی دلیل نمیشه منظورش من نبوده باشم}
دیگه داشتم به این نتیجه میرسیدم که تبلتم خراب شده و شارژ نمیگیره
تا اینکه دیدم کلا شارژر به پریز نیست!
بیشتر از همه خیس شده بودم!دلیلش ساده بود،چتر را صبح که از خانه بیرون می آمدم با خودم نیاورده بودم.دلیلی هم نداشت چتر با خودم حمل کنم وقتی با نگاهی از پنجره میدیدیم آسمان آبی است و طبق معمول پوزخندی هم به گزارش پیش بینی وضع هوا زده بودم که گفته بود فردا آسمان ابری و بارانی است.
بدون چتر وسط آن باران گوشه ای زیر طاق یک خانه ی قدیمی ایستاده بودم و عبور عابران چتر به دست را دید میزدم.همه چتر داشتند و آنهایی هم که چتر نداشتند سوار ماشین بودند!اینقدر باید زیر طاق قدیمی آن خانه ی قدیمی میماندم تا شاید آسمان بر من رحمش بیاید و از اینکه من خیس آب شده ام اندکی دلش بسوزد و بگذارد باقی مانده ی مسیر کوتاه تا خانه را طی کنم.اما مدام بر شدت بارش افزوده میشد،تا جایی که خیابان شبهه دریاچه ای شده بود و هر ماشین که رد میشد به اندازه ای امواج اقیانوس آب به این سو و آن سو میریخت که از قضا تا طاق آن خانه ی قدیمی هم میرسید و این یعنی من باید از زیر طاق نقل مکان کنم،اما با نگاهی به سراسر مسیر دیگر جایی برای پنهان شدن زیر یک سقف برای خیس نشدن نبود!
از خداحافظی و بدرقه می آمدم و آسمان هم میبارید!نگران بودم شاید مسیرش برف و بارش باشد و خدایی نکرده اتوبوس مشکلی پیدا کند.فکر تصادف را که میکردم به خودم نهیب میزدم که احمق این دیگر چه فکریست؟پس مدام اس ام اس میدادم تا خیالم آسوده باشد!
رهبر من آن خواهریست که فاصله دو مترو را با کفش پاشنه بیست سانتی سریعتر از یوسین بولت میدود!
کسانی که کنار افراد خور و پوفی میخوابند بعد از مدتی دیگر صدای خور و پوف را نمیشنوند
رفتم مغازه وسایل و پیرهن ورزشی فروش
گفتم پیرهن تیم ملی کلمبیا دارید؟
یارو یه طوری نگام کرد فک کردم اومدم داروخانه واسه آب هویچ!
ابی داره میخونه «به جز تو{در اینجا انگشت اشاره اش را به سمت تو میگیرد}همه میدونن واست این مرد{و سپس میکروفن را در طرفت العینی میندازه تو اون دستش و انگشت اشاره ی اون یکی دستش رو به سمت من میگیره} میمیره!
{درسته که منو و تو توی کنسرت ابی نبودیم ولی دلیل نمیشه این چیزا}
تفسیریست تحفه درویش منهای توضیحات مورد نیاز که در جایی دیگر موجود است!
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
{این که باید بر من و حضرت شما واضح باشد،هرچند که به صورت عام بر شما باید گفت بخصوص در آن مدتِ پیوند ولیکن در آن لحظات آخر برمن رواست به صورت خاص-حالا شما باید تا بیت آخر همین غزل تحمل بفرمایید که ببینیم داستان ما و شما چگونه پیش میرود}
وان که را دیده در جمال تو رفت
هرگزش گوش نشنود پندی
{همین که در آن خیال شریفتان به گمانید که کسی آمد و زد همه چیز را نابود کرد پرُ بیراه است،مگر میشود؟مگر شد؟مگر توانستم؟مگر خواستم؟ که از شما دل برکنم؟فکر میکنید الان کنده از شمایم؟زهی خیال باطل!آنرا که دل فکنده است من نیستم به یقین}
خاصه ما را که در ازل بودهست
با تو آمیزشی و پیوندی
{پیوند گرم بنده ی کمترین و شمای سرو سیم اندام بالا بلند فقط در ذکر عشق یافتیم،این گرم صحبت و نگاه حضرت والایتان بود که پیوند ناگسستنی ما را بوجود آورد هرچند که همیشه از شما «مرسی» بود}
به دلت کز دلت به درنکنم
سخت تر زین مخواه سوگندی
{خود شریفتان اگر یاد مبارکتان باشد حتما تصدیق خواهید کرد که هنگام قسم چه باید میگفتیم که باورتان میشد البته باید چاشنی نگاه در آن چشمان آسمانی هم میبود که خبر تکمیل شود ولیکن خُب همیشه این چاشنیِ آسمانی در دسترس بنده ی حقیر نبود ولیکن دلیل نمیشود که جان شریفتان را قسمی دروغ خورده باشم،هرچند هیچگاه هیچگاه هیچگاه دروغ نگفتم،وجدان اینجانب از این بابت آسوده است}
یک دم آخر حجاب یک سو نه
تا برآساید آرزومندی
{ننهادی خانوم جان،ننهادی!مای بیچاره اصلا همین مشکلمان بود که در آن سینه نهفتید هرچه که بود و ما هم آخر از علاقه هیچ نفهمیدم که دارید یا نه؟این «مرسی» گفتنها کارها را چه خراب که نمیکند،حتی آن دم آخر گفتید به زور کسی را نگه نمیدارم هم حاضر نشدید بگویید از احوال دل}
همچنان پیر نیست مادر دهر
که بیاورد چون تو فرزندی
{قطعا و یقینا،هرچه در آن عکس که خود میدانید کدام را میگویم نگاه میکنم میبینم که «من بیچاره که باشم که خریدار تو باشم» از چشم و گیسو و لب و بالا همه و همه}
ریش فرهاد بهترک میبود
گر نه شیرین نمک پراکندی
{نمک را ما با جان میخریم،چنانکه امروز با غم شمای عزیز هم وفاداریم،نه اینکه میدانم باورتان نمیشود،ولی خواستید قسم هم میخوریم ما را باکی نیست از اینکه شما احوال ما را چنین روشن بدانید ولیکن ما از ذکر درون شما هیچ آگاهی نداریم چنانکه بیشتر نداشتیم}
کاشکی خاک بودمی در راه
تا مگر سایه بر من افکندی
{آرزوی عاشق پیشگان قرن هفتمی است ولیکن دلیل نمیشود هفتصد سال بعد هم چنین آرزویی باشیم،نمیدانم که کی خواهم دیدتان اتفاقی یا نه باری گاهی آرزوهای قرن هفتمی هم سراغ ما می آید که کاش مثلا خاک رهت میبودم}
چه کند بندهای که از دل و جان
نکند خدمت خداوندی
{خدمت خداوند است عشق باور بدار!دنیا با عشق و بی مرسی جای بهتریست که هرکس در آن راه نیست،صلح برقرار و آدم از کنار لذت میبرد و جواب صدا کردنها جانم شنفتنهاست}
سعدیا دور نیک نامی رفت
نوبت عاشقیست یک چندی
{یکبار دیگر بیت اول را بخوانید،خواندید؟ببینید که حضرت سعدی از آن بیت اول قصد آهن دلی داشت ولیکن به بیت آخر رسید دلش نیامد گفت بگذار عاشق بمانیم،بلی ما هم چنینم اگرچه به مناسبت آنچه بر ما رفت جدا افتادیم به مناسبت آهن دلی ولیکن دوری از شما تاب آورنده نیست میدانید و ما هم نوبت عاشقیمان هست که زنده بدانیم}
اینکه سینمای ایران هنوز به «جمشید هاشم پور» جایزه ای نداده واقعا باید تعطیل بشه برای همیشه!
نمیدونم چرا این مارکسیستا و سوسیالیستا رو میز توالتشون ۷۸۶۵۵۴۳۶۷۷ نوع عطر پیدا میشه!
بهتر نیست با مردم کشورت ۷۸۶۵۵۴۳۶۷۶ تاشو به اشتراک بزاری؟
والا ترکیه جای خوبیه!
باس منم برم!
همه اش این دخترای پولدار با این بدبخت بیچاره ها ازدواج میکنن!
{عمرا اگه سریال ترکی دیده باشم}
خیلی جنس ما ایرانیها خوبه!
وقتی مشکل پیش میاد مثلا تاخیر حرکت اتوبوس و هواپیما میگیم دریغ از یه عذرخواهی کردن
وقتی ازمون عذرخواهی میکنن میگیم ای بابا کار ما که با عذرخواهیِ تو راه نمیوفته
یکی از فیفاها شاید 03 بود نمیزاشت وسط بازی جای دسته بازی رو عوض کنی!
وقتی از کامپیوتر عقب میوفتادی دیگه باید شکست رو قبول میکردی!
اونجا «واقع گرا» شدم و هرچه پیشامد شد رو بعد اون فیفا با جان و دل پذیرا شدم!
شب خواب دیدم 13 گرفتم!صبح پا شدم 19.5 بود!
{انحراف درجه خوابام در حد 6.5 نمره است}
مهمون داریم از بوشهر
انتظار داشتیم یه گرم اورانیوم غنی شده سوغاتی بیاره!یا یه وات برق هسته ای! یا کمی آب سنگین!
[خرما اورده]
اسممو توی مردگان تازه قبرستان سِرچ کردم
نوشت «موردی یافت نشد»
فهمیدم هنوز زنده ام!