یادت هست افسانه؟هجده ساله بودیم.سقف آرزوهای تو
ح بود و سقف آرزوهای من
م.یادت
هست؟ م از اول هم برای سقف آرزوهای من کوچک بود و رفت. و یادت هست؟ ح
هزارن سقف داشت.یادت می آید افسانه؟ ح که ازدواج کرد یک هفته دانشگاه
نیامدی و آخر من و آزاده آمدیم و تو را برگرداندیم.یادت هست م که رفت چقدر
امید واهی دادی به من؟یادت هست بعد از ح تو با چندین نفر بودی و من بعد از م
با چندین نفر؟خوب یادم هست بودن های تو را.اما تو از بودن های من با آن
چندین نفر خبر نداری.هیچ وقت نخواستم بگویم که من بادبادک بودم و تو
بادبادک باز. تو راحت با همه بازی می کردی و من راحت بازی داده می شدم.تو
ازدواج کردی و من تنها ماندم.از حال تو دیگر خبری ندارم اما من هنوز همان
بادبادکم.بادبادکی با قلبی پاره.