از یک جایی به بعد شارژ آدمی تمام می شود.کم می آوری.رد می کنی.از همه چیز و
همه کس. دیگر برایت هیچ چیز مهم نیست به جز تخمانت که می خواهی همه ی
چیزهای دنیا را به آنها حواله بدهی و همیشه مواظب نترکیدنشان هستی. و این
خیلی بد است که همه چیز را به آنجایت برگزار می کنی شاید چیزی بود که نباید
به تخم برگزار شود ولی تو دیگر رد کرده ای برایت مهم نیست و این مهم
است،واقعن مهم است و تو نمی فهمی که بعدن برایت بد خواهد شد.مشکل رد کرده
ها دقیقن همین است.دیگر تشخیص خوب و بد را نمی دهی فقط رد می شوی از همه
چیز و همه کس.
از یک جایی به بعد دیگر مهره ی سوخته می شوی
یا باید خودت را بکشی
یا منتظر مرگ باشی
:|
من نمتونم منتظر مرگ بشم
پس...
کوتاه مدت فقط...
واس ما بلند مدته