مع الاسف انسانی هستم به شدت به یاد بیاور.منظورم این است که هی یک گوشه می نشینم و هی چیزهایی که نباید به یادم بیاید چون مرا داغان نموده و به کشور گا پرواز می دهد یادم می آید و این خیلی بد است.منظورم این است که مثلن می توانم بگویم 17 مهرماه 83 که سه شنبه بود و به قول آقامون چاوشی لعنت خدا به این سه شنبه ها ساعت نه و نیم صبح قبل از کلاس هندسه ی تحلیلی که اتفاقن کوییز هم داشتیم فلانی چطور من را خرد کرد و دقیقن چه حرف هایی به من زد و هی می نشینم فکرش می کنم و روی در و دیوار پخش می شوم و هی با کارک خودم را جمع می کنم و به هم می چسبانم.ولی می دانید؟در این جمع کردن ها همه ی تکه هایم را پیدا نمی کنم که!این گونه است که خیلی از تکه های روحم را گم کرده ام.
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفس کششششششششششششش لعنت ابدی بهش
هاع بوخودا
حالا گم شدنش به درک ، یکهو یک آدم ِ اشتباهی پیدایش نکند تکههای ِ روحت را
باشد برای خودشان این تکه های پاره پوره
تو چرا اینقدر خوب مینویسی؟؟هان؟؟
لطف داری عیزم
فراموش کردن بدی های گذشته خیلی سخته ... ولی یادآوریشون بیشتر آدم را خورد میکنه
باید یاد بگیریم که فراموش کنیم ... من که دارم تمرین میکنم
سخته...