از دیدار پدربزرگ و خاله و دایی بازگشته ام و چقدر خوب است که آدم انسان
هایی را داشته باشد که بی ترس بهشان احساس تعلق بکند و نگران نباشد که
دوستش دارند یا نه و مطمئن باشد که هیچ وقت قرار نیست حمایتشان را از تو
دریغ کنند و همیشه پشتت هستند و اینها وابستگی های هر آدمی هستند و من اگر
بخواهم یک بار دیگر وابستگی هایم را شر کنم حتمن اینها کل کاغذ آچار را می
گیرند. و الان دیگی بزرگ از آش گندم در خانه ی ما قرار دارد که برای هر
کاسه اش برنامه دارم و می خواهم بنشینم درست و حسابی با آنها صحبت کنم و
ازشان بپرسم آخر ای کاسه های آش خوب؟ در زمان های دیگر کجایید و حتمن باید
صبر کنیم که محرم شود تا شما خوشمزه ها پیدا شوید؟ و الان آهسته آهسته
بیایید بروید توی حلقم. و راستی کسی می داند که به این شله زردهایی که زرد
نیست و سفید است چه می گویند؟آیا نام اینها شله زرد سفید است؟
دیوونه چه با مزه مینویسی ، آخرش یکی نزیک به خودم پیدا کردم ، ادامه بده تو میتونی
شله زرد سفید برفی میگن بهشون
شیر برنج
نع
فرق داره