یک دفعه دیدم که از خودم جدا شده ام و با سرعت موشک های دور برد دارم صاف به طرف آسمان می روم.من برای مردنم زود بود که!تازه شام خورده بودم.العان مادرم بیاید من را بدون روح ببیند چه می کند؟سکته می کند از ترس.تازه چهلم پدرش و عمه اش و سال عمویش و نوه ی عمویش امشب بوده است.منظورم این است که خداوند به طرز مبسوطی در ما فرو کرده و بیرون نمی آورد به حول و قوه اش.حالا من هم بمیرم؟نمی شود که!یک دفعه یکی شتلق توی گوشم زد و گفت:خره.نمرده ای که.داری به عرش می روی.اثرات آبگوشتی است که خورده ای نامردِ تنهاخور.می مردی یک لقمه جا می گذاشتی ما هم می زدیم؟چه می توانستم بگویم جز اینکه به سبک پسرعمه زا بگویم هاع؟همین طور به سان جت می رفتم که سر راهم ساختمان هایی دیدم هزاران طبقه. دیده اید خدا جوابمان را نمی دهد؟زده است به بساز بفروشی.دیده اید هرچه پیامبرانش را قسم می دهید فایده ندارد؟ازشان بیگاری می کشد.خودم ممد را دیدم که داشت آجر پرت می کرد.بدبخت ها انقدر خسته می شوند که دیگر کونِ برآورده کردن خواسته های ما را ندارند که.در همین سیرکردن ها بودم که یک دفعه با کون به بدنم سقوط کردم و فهمیدم آبگوشت را نباید تنها خورد.باید کمی برای فرشتگان نگه داشت.وگرنه بالا می برندت و با کون زمینت می زنند.
بازم خوبه با کون به بدن خودت سقوط کردی...
خدا رو شکر کسی خونمون نبود
مثلن تصور کن با کون به بدن خوائرم سقوط می کردم
دو روح در یه کون می شدید....
خعلی هم خوب
سفرنامه عرش نامه ت رو بنویس:)))
کس دیگه ای رو ندیدی؟ میکائیلی، جبرئیلی، اسرافیلی؟:)))
نع:)))))))))
همشون قهر بودن به خاطر آبگوشت
نوش جونت .... البته اینی که زمین خوردی را نمیگم ....آبگوشت را میگم
:)))))))))))