فکرش را بکنید چقدر اتاقم به قول ما یزدی ها رِخته وارِخته بود که با تمام کون نداشتگی خودم خجالت کشیدم و مرتبش کردم در حدی که به اندازه ی یک کیسه زباله آشغال از آن بیرون بردم و البته فکر نکنید که تمام شد جاروکشی اش مانده است و مدیونید اگر فکر کنید که قرار است جارو هم بکنم خوب هر کونی اندازه ای دارد به قرعان.یادتان هست؟روحم-حسینقلی را می گویم-شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی سوار بر خرِ درونم شد و خودش را درون کوره ی روح سوزی انداخت؟من که یادم نیست.عادمی که روح ندارد چیزی یادش نمیماند که!فقط بعضی وقت ها مثل امروز جای نبودنش می خارد.تیر می کشد گاهی.پماد ضد خارش بی روح شدگی را کجا می فروشند؟هی یادت بخیر حسینقلی .