فی الواقع به قدری در چشم هایم احساس ضعف و هم کشیدگی می کنم که احساس می کنم چشم هایم همانند کون مرغ البته قبل از تخم گذاری - نه در هنگام تخم گذاری - هم کشیده شده است.راستی دیده اید مرغ چجوری تخم می گذارد؟ قدیم ها که مرغ داشتیم تا مرغمان شروع به قدقد می کرد می دویدم و می رفتم به زیر مقعد(عه چه کلمه ی با کلاسی.زین پس بیایید به کون هایمان بگوییم مقعد)مرغ زل می زدم تا ببینم چگونه نصف تخم مرغ درون کونش هست و نصفش نیست و این به واقع تفریح جالبی بود.بله چشمانم هم کشیده شده است و درد می کند و به نظر من همه اش از کار زیاد است و اصلا به خاطر زیاد کسچرخ زدن توی اینترنت و پلاس و کتابِ صورت نمی باشد و اگر کار نکنم دوباره خوب می شوم. و امشب داشتم فکر می کردم که این خیلی بد است که نمی شود وقتی یکی از اندام های بدن خسته شد آن را از پیچ و مهره هایش جدا کرد و درون آب یخ گذاشت تا خستگیش در برود.مثلن من مشتاقانه منتظر این بودم که ببینم صحنه ی دو چشمم درون لیوان آب یخ چجوری است.راستی چطوری می دیدم؟هاع؟یا مثلا مغزت را درآوری،درون آب بیاندازی و بعد یکی فکر کند این گردوی فرآوری شده است و بیاید بخوردش.کلن هم از مغز راحت می شدی.
he....!
گاهی اوقات بی خیالی هم خوبه
من بی خیالم:دی