گاهی وقت ها باید بازویت بشکند تا قدر چیزهای به ظاهر کوچک زندگیت را بدانی.وقتی کوچکترین کارها برایت آرزو میشوند.مثلا عوض پوشیدن شلوار راحتی و سر کار رفتن بتوانی شلوار جین همیشگیت را بپوشی.بتوانی آن مانتوی خفاشی را نپوشی که به قول دکترت با پوشیدنش شبیه آدم هایی می شوی که بچه ای زیر بغل زده اند. بتوانی با چنگال غذایت را بخوری حتی اگر همه به خاطر طرز چنگال دست گرفتن مسخره ات کنند.بتوانی با خط کش دفتر ثبتنام را خط کشی کنی.حتی بتوانی کنترل و شیفت و دو را با هم برای به وجود آوردن نیم فاصله فشار دهی. یا بتوانی دکمه های مانتویت را ببندی. یا مثل همیشه دمر بخوابی.چیزهایی که تا همین دیروز نمی دانستم یا نمی دیدم که وجود داشتن یا نداشتنشان به استخوانی بند است که حالا با پیچ شکستگیش پر شده است و منتظر فیزیوتراپی است تا شاید به حالت عادی برگردد.
سلام
چقدر خوب می نویسی
دقیقا منم همیشه شاکرم
همه چی خوبه آرومه و اینا
دوست داشتی به منم سری بزن
با اجازه لینک شدی
دوست دارم همه ی مطالبت رو بخونم
مچکرم
سلام لطفا از این پست دیدن فرمایید.
/http://funday.blogsky.com/1392/06/18/post-155
سلام
آخی خیلی قشنگ بود من دقیقا اینو درک میکنم چون سرم اومده
خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنید
:)
آخی دختر بابا!
میشه به وبلاگ منم سر بزنین؟:)
جواب احتمالیت:
درررررد
جواب احتمالی بعدی من:
درررررررردبک!
ضمنامثبت فکر کن! کاریه که شده! دستت به حالتعادیش بر می گرده اگر بخوای! اگر بخوای ناله کنی و منفی باشی؛ بر نمی گرده! همیشه وبالت می مونه.
اینا ناله نبود علی
مثبت فکر کرده بودم
در ضمن به وبلاگ شما سر ز دیم و کاری که از دستمون برمیومد کردیم ینی لایک:دی
نگفتم درد ضایع شی بت بخندم
شرمنده من بد متوجه شدم:))
یاشاسین شوما ضایع هم بکنی خوبه:]
:]
امیدوارم که زودی خوب بشی تا دوباره بتونی شیطونی کنی و دلبری کنی و این بار مواظب خودت باشی تا دیگه مشکلی پیش نیاد
دلبری؟من؟بام؟شیب؟شیبدار؟