می دانید ک*ی*ر خوردگی چیست؟نمی دانید؟بگذارید برایتان تعریف کنم.ک*ی*ر خوردگی یعنی این که وقتی می بینی از چرک بوی لاش گربه مرده می دهی و به حمام بروی و به هوای اینکه آب گرم می شود شروع کنی به شستن خودت و وقتی زیر دوش نفست از آب سرد گرفت بفهمی که گاز قطع شده است و ک*ی*ر همه ی آبا و اجدادت را نثار اداره ی فخیمه ی گاز کنی که گاز را قطع کرده اند خسیس ها مگر نود و هش هزار تومان چقدر است که قطع کرده اید این لامصب را. و بعد به سان انسان های عصر حجر آب توی قابلمه داغ کنی و تشت تشت روی سر و کله ات بریزی و هی به آب داغ آب ببندی تا کم نیاید و قندیل نبندی از سرما.تازه بعد بیرون بیایی و بفهمی که اداره ی فخیمه ی گاز گازتان را قطع نکرده بلکه مشکل خانگی بوده است و به همه ی خاندان گازی لعنت نثار کنی و دوس داشته باشی در بیاوری و بشاشی به این دنیا و بعد یادت بیاید آلت مربوطه را نداری برای درآوردن و ک*ی*ر شوی.
رج می زنم.خیالت را رج می زنم.خیالت را می بافم فلانی جان.از رو، دل می دهم و می بافم و از زیر می بافم و دل می دهم.می خواهم لباس خیالم را بر تنت ببینم.همین خیالبافی ها کارم را زار کرده فلانی جان.هی لباس خیالم را برایت می بافم بدون اندازه گیری.خیالاتم بر بدنت زار می زند.گشاد شده است خیالاتم بر بدنت عزیزکِ این دلِ تنها مانده.قربانت بروم.بایست.همینجا.همینجور خوب است.می خواهم دورت بگردم و ببافم خیالاتم را.شاید کیپ بدنت شود.شاید خیال اضافه نبافم.
فکر کرده ای همین جور یلخی است؟بیایی؟به گا بدهی؟بروی؟به همین سوی چراغ اگر این جور باشد.باید تاوان بدهی.تاوان دلی شکسته.روحی سوخته شده.مملکت بی قانون است ولی نه در این حد. خِرَت را سفت می چسبم تا یک روح تازه پیدا کنی برایم.اصلن با یک آجان و یک جاروی کشیدن روح می آیم روحت را می کشم و می برم.یادت هست چطور جارویت را دم قلبم گرفتی و روحم را کشیدی؟نمی گذارم قصر در بروی.اصلن روح کثیفت را نمی خواهم که.بگذار در کوزه آبش را بخور.باید یک روح خوب کارکرده برایم پیدا کنی.آخر روح هرچه کارکرده تر باشد بهتر است.کمتر اشتباه می کند..من نمی دانم چطوری ولی زود باش تا از کون دارت نزده ام.
فکرش را بکنید چقدر اتاقم به قول ما یزدی ها رِخته وارِخته بود که با تمام کون نداشتگی خودم خجالت کشیدم و مرتبش کردم در حدی که به اندازه ی یک کیسه زباله آشغال از آن بیرون بردم و البته فکر نکنید که تمام شد جاروکشی اش مانده است و مدیونید اگر فکر کنید که قرار است جارو هم بکنم خوب هر کونی اندازه ای دارد به قرعان.یادتان هست؟روحم-حسینقلی را می گویم-شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی سوار بر خرِ درونم شد و خودش را درون کوره ی روح سوزی انداخت؟من که یادم نیست.عادمی که روح ندارد چیزی یادش نمیماند که!فقط بعضی وقت ها مثل امروز جای نبودنش می خارد.تیر می کشد گاهی.پماد ضد خارش بی روح شدگی را کجا می فروشند؟هی یادت بخیر حسینقلی .
باید باشد.باید یک فلشی وجود داشته باشد که بتوانی عزیزانت را کپی کنی رویش. که هر وقت دلتنگشان شدی فلش را به قلبت بزنی و اجرایش کنی و عزیزت از چشمانت بپرد بیرون و بغلش کنی و ببویی اش.که انقدر دلتنگ عزیزانت نشوی دیگر.این دانشمندان بروند سرشان را بگذارند و بمیرند با این کونِ گشادشان.باید فلشی باشد که آن را به قلبت وصل کنی و سپس به عزیزت محکم وصل شوی.دستانش را محکم بگیری یا بغلش کنی و او روی قلبت کپی شود.تازه باید خود فلش تشخیص بدهد که این یک فایل محافظت شده است.حتا اگر همه ی بدنت را ویروس گرفت.حتی اگر کلن فرمت شدی نباید عزیزانت پاک شوند که.باید همیشه باشند.دانشمندان عزیز عنم به ریشتان.
هــــــــــی آقا.زمان خاتمی اینجور نبود که!باران می بارید از آسمان تشت تشت.برف می بارید اندازه ی توپ بسکتبال.هــــــــــی یادش به خیر.زمان خاتمی انقدر انسان ها دچار بی بغل بودگی نبودند که! هر وقت هوای بغل مخاطب خاصت را می کردی جلوی چشمت با دستانی باز ظاهر می شد.کافی بود دو قدم برداری تا بپری توی بغلش.زمان خاتمی فاصله ها انقدر زیاد نبود که.فاصله ی خانه ی ما تا خانه ی مخاطب یک ثانیه بود هرچند هزار کیلومتر. و العان فاصله هزار کیلومتر است هر چند یک ثانیه.