179

مع الاسف درون دلم یک گازُرگاه (رختشویخانه) درست و حسابی است از امتحاناتم وحوصله درس را هم ندارم و راستش را بخواهید می خواستم یک کلمه‌ی قدیمی را همین حوری بگویم و موفق شدم و از آوردن کلمه ی گازرگاه هیچ قصد خاصی نداشتم.فقط خیلی خوش آهنگ است و مثل رختشویخانه بی قواره نیست و کلماتش هم کمتر است و استهلاک دهن آدمی کمتر می شود برای گفتن گازرگاه.هرچند که در باره ی این کلمه سه خط توضیح دادم و استهلاک دستم زیاد شد و اگر همان را می نوشتم انقدر زیاد نمیشد.بله حوصله ی هیچ چیز را ندارم.نه درس نه کار نه هیچ چیز دیگر و هی دوست دارم بخوابم و خواب ببینم.دوست دارم خواب های کسخلانه ام را.وقتی بیدار می شوم و یادم می آید هارهار می خندم حتا و حتاتر یک روز کامل با یادآوری خواب هایم شادم.و انقدر حوصله ی هیچ کاری را ندارم که یادم نمی آید آخرین بار کی موهایم را برس کشیدم و هربار که حمام می روم همین جوری به صورت بسته می شویمش و چنگش می زنم و مثل دسته جارو شده است و حتی می ترسم شروع کنم به شانه کردنش و دردم بگیرد و کونش را هم ندارم، و حتی اگر تابستان نبود و بوی گند گربه مرده نمی گرفتم حمام هم نمی رفتم.باید کسی باشد که آدم به خاطر او کونش را جمع کند،خودش را خوشگل کند و موهایش را شانه کند و حتا ببافد و پشت سر هم بیاندازد.فی الواقع باید بگویم که به تخمم که نیست.فکر کرده است چه؟باشد هم فقط ماه اول قرار است هر روز موهایم را شانه کنم و ببافم و پشت سر بیاندازم و باید از همان ابتدا این را بداند که ما از آن خانواده هاش نیستیم.اصلن برود بمیرد.صدسال هم نمی خواهم باشد.اصلن همین فردا می روم موهایم را شانه می کنم.هیچ کس را هم نمی خواهم که دلیلم بشود.دلیل و این سوسول بازی ها یعنی چه؟ننه ام برای شانه کردن مویش دنبال دلیل میگشت یا ننه بزرگم؟این ها بهانه است.

178

آدمیست دیگر،هرچه هم ادای به تخمم بودگی در بیاوری و هی همه چیز را به تخم نداشته ات یا حتا به تخم پسر همسایه و حتاتر به تخمدانت هم حواله کنی باز گاهی زور دلتنگی می چربد.راه خودش را از همان اعماق ته تخمت پیدا می کند و می آید خرخره ات را می چسبد.گلویت را سنگین می کند.تا اشک نریزی خالی نمی‌شوی که!حالا این غم‌های تخم‌سّگ چه می دانند که ما اشک هایمان را ریخته ایم.یک روز آنقدر گریه کردم که آب از سرم گذشت.دیگر اشکی نمانده که!هی  باید ‌فرو ‌بدهم.هی باید رویش آب بخورم تا دوباره برود و برسد به تخم‌هایم.خدا بزرگ است تا کی دوباره زورشان بچربد.

177

باید یک وانت بگیرم از این نیسان آبی خسته ها.نع.کم است باید یک تریلی 18 چرخ بخرم.همه ی دلتنگی ها،غم ها،چسناله ها،خاطرات،همه ی چیزهای اصاب خردکن زندگیم را تویش بریزم.بعد ببرمش توی یک کوچه ی بن بست،خودم بنشینم پشت فرمان.گاز بدهم،هی گاز بدهم به دو متری دیوار که رسیدم خودم بپرم بیرون.خودش برود توی دیوار.همه شان بترکند به حول و قوه ی الاهی.بعد بشوم بدون خاطره.بدون غم.بدون همه چی.فرمت بشود قسمت ناراحت کننده ام کلن.بگردم دنبال آدم های خاطره ساز شاد.خاطره سازهای بندری.

176

واقعن و حقیقتن از شما خواهشمندم در زندگی فکر کنید .فکر کردن در زندگی خعلی مفید است.باعث ورزش مغز می شود.باعث می شود وقتی یک امتحان حل کردنی دارید مختان نگوزد.راستش امروز بعد از امتحان من بدین صورت بودم که مخم قارت قارت می گوزید و البته می دانم که صدای گوز قارت نیست می خواهم بگویم که امروز هی راه رفتم و هی مخم گفت: ..... و بهتر است که خودتان در جای خالی بگوزید منظورم این است که صدای گوز در بیاورید و انقدر این صدا بلند بود که همه ی اطرافیان هم فهمیدند و حتی مراقب امتحان از من پرسید چرا می لرزی و در بطن سوالش چرا می گوزی نهفته بود و فکر کرد من خرم و نفهمیدم که منظورش از لرزش گوزش است.

175

آقا.یافتم.اوره کا.فهمستم.به همین قبله پیدایش کردم.می دانید چرا بعضی از ما آدم ها نمی توانیم فراموش کنیم؟چون توی مغزمان ریده اند.و هرچه هم آدم دل پاک باشد و حالش هم نخورد نمی تواند دست کند و عن ها را پاک کند.می خواهم بگویم دل آدم آشوب می شود دستش را بکند توی این عن های تاریخ مصرف گذشته.اگر توی مغزمان نریده بودند که می توانستیم خیلی راحت دست کنیم و قسمت مورد نظر را بکنیم و بیاندازیم دور.باید یک جاروبرقی باشد که بگیریم درگوشمان و همه ی عن ها را به خود بکشد.ضمن اینکه راحت می شود فراموش کرد، می شود آن بخش مغز را هم که زود گول می خورد پیدا کرد و انداخت دور.توی مغز همه ی آدم های زودباور ریده اند.

174

بعضی ردهایی که روی قلب به جا می مانند مثل همین رد سوزاندن سماور روی دست هستند که دو سالی از سوزیده شدنش می گذرد و هنوز خوب نشده است.بعضی دیگر مثل همین بریدگی کوچک روی این یکی دست هستند پس فردا خوب شده است و ردی نمی ماند.بعضی وقتی می خواهند وارد قلب آدمی بشوند نامردند.اول خوب پاهایشان را داغ می کنند تا همیشه رد پایشان حک شود روی قلبت.بعضی مواظبند نرم و آهسته می آیند و نرم و آهسته هم می روند.این طوریست که می توان یک دوستی یک ساله را فراموش کرد و یک دوستی یک هفته ای آتشت می زند.هرچند هفت سال ازش بگذرد.

173

باید روزهایی که حالت خوب است و با دمت گردو می شکانی،خوشحالی،حتی می خواهی به همه بغل بدهی و احساسات قلمبه شده ی خودت را تخلیه کنی، خودت را برداری بریزی توی دیگ.خووب عصاره ی خودت را بگیری،نه در حدی که تمام شود حال خوشی ات و هیچ چیزی برای خودت نماندها.نع.در حدی کیک هفته ای را کفایت کند بس است.بعد این عصاره را نگه داری وقتی دیدی کسی غمگین است یک بشقاب بغل بهش بدهی و خوب شود.خودت هم که غمگین شدی یک استکان عصاره ی بغل را بالا بروی.این روزها برای خوب شدن حالت خودت باید خودت را بغل کنی.هیچکس حواسش به دلِ بی بغلّ تو نیست و بهتر که نباشد!

172

وقتی بیس پنج سالت باشد و همه هعی بهت بگویند خااعک بر سرت که هیچ گهی نشده ای خیلی احساس لوزربودگی تو را فرا می گیرد.حالا فکر می کنی آنها که خیلی گه شده اند از تو بهترند؟ به همین قبله ی روبرویی اگر این طورباشند.آنها همه شکل هم گه شده اند و تو باید هنوز از اینکه مثل بقیه گه نشده ای از قادرمتعال(هه) سپاسگذار باشی.به تخمت که لوزر شده ای.اصلن لوزر خودشانند و حالیشان نیست.این ها لو(low)هایی هستند که زرزر می کنند.می خواهم بگویم کاش لوزرنبودگی در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که به تو نشان می دهند.

171

رفته ام جلد خریده ام برای خودم.از این جلد خوشگل ها.که همه جایش بهار است.سرسبز است.از این جلدها که زنده است.خودم را جلد کرده ام تازگیها.جلدم هی می گوید،می خندد،معاشرت می کند،کس کلک بازی در میاورد اما تویش برعکس است.زیر جلدم هی سکوت می کنم با خودم،هی گریه می کنم،هی افسرده می شوم.جلد خوبیست.دوام خوبی هم دارد.فقط...این چسبش خوب نیست.خوب نچسبیده است.بعضی وقت ها غصه هایم رو می آید.چسب خوب سراغ ندارید؟

170

بیایم لب پنجره بنشینم هی سیگار بکشم هی به کوچه زل بزنم هی به تو فکر کنم دوباره هی به کوچه زل بزنم تا تو رد شوی ازش.باید خاک کوچه ای که تو رد می شوی ازش را سرمه ی چشم کنم.انقدر منتظر بمانم تا تو رد شوی.بعد بپرم از پنجره پایین،دنبالت بدوم.هی من بدوم هی تو با راه رفتنت دورتر شوی.هی دستانم را به سمتت دراز کنم و هی بهت نرسم.انقدر با قدم هایم بپرم تا به چند قدمیت برسم.نگاه تنفربارت را ببینم و در آن تصمیمم عوض شود،بهت برسم،پخش زمینت کنم،پایم را روی سرت بگذارم تا مغزت از گوشهایت بزند بیرون.همینطور بروم،بروم تا نقطه شوم.تمام شوم بی تو.