بدترین چیز دنیا می دانید چیست؟ نمی دانید؟ وای بر ندانندگان. وای بر نادانان. اصلا گاوان و خران باربردار، به زآدمیان مردم آزار. حالا زیاد به اینکه به این شعر چه ربطی داشت گیر ندهید شاید شما نمی دانید.هوووم... داشتم می گفتم بدترین چیز دنیا دیدن دوستان است. آدم که با سالی یکبار دیدن دوستانش سیر نمی شود،دل آدم خر است.بعد از دیدنشان نمی فهمد که باید از قبل گشادتر شود.عوض انبساط، به انقباض روی می آورد. حتما برای شما هم پیش آمده است که در یک صبح زیبای زمستانی لیوانی برمی دارید که برای خودتان چای بریزید و تا آب داغ را به درون لیوان سرازیر می کنید قارت لیوان در دستانتان به دلیل انبساط ناگهانی می شکند.مکانیزم دل کسخل آدم هم مثل همان لیوان است.ابتدا که تنگ شده بود وقتی ییهو گشاد می شود زارت کم می آورد و بهانه گیری می کند و شما رابه گا می دهد. خوش به حال آدم هایی که در لیوان پلاستیکی چای می خورند...
بیایید برایتان یک مثال ملموس بزنم تا بهتر قضیه را درک کنید! فلواقع با اینکه خودم از چادر متنفرم ولی چون می بینم کشف چادر به شکستن دل مامانی عزیزتر از جانم منجر می شود هرجا که زیر سلطه ی او باشد چادری ام و هرجا که از سیطره ی او بیرون بیفتد بدون چادر تردد می کنم. ولی خدا به سر شاهد است تا همین الان نگارنده ی این سطور موقع نپوشیدن چادر ذرهای احساس آزادی آن هم از نوع یواشکیش نکرده است. هنر این نیست که وقتی کسی ما را نمی بیند یا حواسش به ما نیست هرکاری دلمان خواست بکنیم و بعد هم دودورودودو سر دهیم و برای آزادی ِ به دست آمده هورا بکشیم.هنر این است که من بتوانم خودم را راضی کنم که جلوی عقیده ی مادرم بایستم و چادر نپوشم.حالا شما این را به آزادی های یواشکی خودتان تعمیم دهید.این را هم در پرانتز و جسارتا عرض کنم که به قول دوستی کل این کارها شوآفی بیش نیست. فقط پشت کیبردها شیر می شویم و بقیه جاها موشیم!
هر روز به وبلاگ وارد می شوم قسمت پست گذاشتن را باز می کنم و چند خطی می نویسم و سپس کنترل اِی می گیرم و دیلیت می کنم. همین قدر تخمی.همین قدر بیکار... دارم به این فکر می کنم که کاش می شد قسمتی از زندگی را سلکت کرد و با شیفت دیلیت آن را پاک کرد.اصلا طوری دیلیت شود که با نرم افزارهای ریکاوری نیز بازنگردد. حالا قسمتی از زندگی نمیشود قسمتی از مغز که باید بشود.نباید؟ اصلا چرا یکی نمی آید ویندوز من را عوض کند و لینوکس رویم نصب کند که انقدر خشک و تک بعدی نباشم؟ که هی بتوانم به قابلیت هایم چیز میز اضافه کنم؟یعنی اگر می شد چند عدد تخم اضافه روی خودم تعبیه می کردم. تخم های قدیمی ام خشک و پلاسیده شده اند.
پ.ن1: چرا نمی توانم مثل دو سال پیش شاد باشم و همه چیز به تخمم باشد.انگار قبل ترها همه چیز را به تخم پدرم حواله میکردم که با نبودنش انقدر نازک نارنجی شده ام . فی الواقع از سیب زمینی تبدیل به پیاز شده ام!
پ.ن2: دی اکتیور زشت است:دی
فانتزی نوشته شده موجود نمی باشد.لطفا با زدن راهنما از راست سبقت بگیرید.
این که چرا ما آدم ها شل نمی کنیم و هی در مواجهه با مشکلات خودمان را سفت تر می گیریم نیاز به تحقیق و تفحص دارد. انگار همیشه یک نفر باید پشت در ایستاده باشد( نمونه اش برادر کسخل بنده) و داد بزند شل کن!!! انگار مثلا شل نکنیم بهمان جایزه ی صلح نوبل می دهند! همین من ِ نوعی را ببین. هیچ وقت در زندگی شل نکرده ام و سفت به گا رفته ام.از همان عوان کودکی که برای یک 19.75 مدرسه را روی سرم می گذاشتم تا همین لحظه که برای هر حرف کوچکی مغز خودم را به گا می دهم.شل کنید عزیزانم. به خدای احد و واحد سوزشش یک لحظه بیشتر نیست.البته باید یک نفر باشد که این را به خودم بگوید و البته تر چقدر این را بهم گفته اند و من کانهو همان حیوان زبان نفهم کار خودم را کرده ام. شل کنید تا سفت نکنندتان...
تنها دلیلی که با چوب کبریت چشمهایم را باز نگه داشته ام وبه خوابی خوش فرو نرفته ام ثبت نام نمایشگاه کتاب می باشد که سایت قشنگش از صبح ما را نموده است.بدین صورت که یک بار صفحه اصلی بالا نمی آید یک بار موقع ثبت نام ارور می دهد و یک بار موقع پرداخت آنلاین و یک بار هم بلکل می گوید که سایت موقتا غیر فعال شده است.خلاصه دقیقا مصداق بارز همان جوک معروف جهنم ایرانی ها و قیر و قیف است. یکی هم نیست برود بهشان بگوید شما که در منیج کردن یک سایت به دلیل حجم ترافیک بالا ریده اید افزاریش جمعیت را دقیقا برای کجایتان می خواهید که خودم بیایم و بهتان اماله کنم؟ هاع؟ تازه نمایندگانی داریم بهتر از آب روان که برای اینکه خدای نکرده از بس بیکارند حقوقشان حرام نشود می نشینند و برای ممنوعیت کاندوم تصمیم می گیرند و یکی نیست بهشان بگوید از یک طرف می گویید خانواده ها حداقل سه فرزند داشته باشند از یک طرف می گویید یارانه نگیرند از یک طرف هم که بنابرتدبیرات مقامات بالا تحریمیم.خداوکیلی بیایید اعتراف کنید شب ها زیر کون کی می خوابید که بدین شکل گوز توسرخورده شده اید؟هاع؟ گفتم کون یاد مطلبی افتادم. ما آدم های از تنهایی ِ مجاز فرار کننده و به شبکه های مجازی پناه آورنده اگر می خواستیم انسانها سرشان را در کونمان کنند و فضولی کنند و هی بدون اینکه از چیزی باخبرباشند جاج کنند ما را، همانجا توی واقعیت خیلی انسان های حاضر به توی کون رونده ای را می شناختیم.توی مجاز آدم ها باید به توی کون نرونده و آن جاج منتال باشند تا رستگار شوند.
چطوری عسل ِمادر؟ خوبی؟ ویرم گرفته باز نصیحتت کنم دخترم. بیبی جان، مادرت همیشه خوش بین بوده است به همه چیز و همه کس و خدا شاهد است هزار بار چوب این خوشبینی اش را خورده و باز هم اصلاح نشده است.من همیشه عقیده داشتم و متاسفانه هنوز هم دارم که هر آدمی خوب است مگر اینکه خلافش ثابت شود. ولی تو اینگونه نباش.من خیلی ضربه ی اعتماد کردن به غیری که فکر می کردم خودی است را خورده ام مادر. تو به همه بدبین باش، الّا من ِگردن شکسته. وقتی با خوشبینی به همه چیز و همه کس نگاه می کنی و بعد از این اعتماد ضربه می بینی هیچ کس را غیر از خودت مقصر نمی دانی.هیچ وقت کاری نکن که در مقابل خودت مسئول باشی.همیشه در مقابل خودت سربلند و بدون اشتباه بمان. مادرت خودش را با غصه خوردن به اشتباهات گذشته،مثلا اشتباهی که دومین سه شنبه ی مهرماه سال 83 مرتکب شده پیر کرده است.تو سعی کن بی اشتباه بمانی و اگر اشتباه کردی خودت را ببخش.بخشیدن خود از همه ی بخشش ها سخت تر است.
فی الواقع هیچ وقت بدین خوشحالی نبوده ام.آخر کراش مورد نظر که در رویاهایم می دیدمش و سر به روی شانه های مهربانش می گذاشتم، اعتراف کرد به دوست داشتنم، می گفت می خواهد شانه هایش تکیه گاه باشد برایم، گفت می خواهد که سایهی سرم باشد، همدمم باشد،کس بی کسی هایم باشد، گفت هیچ وقت تنهایم نخواهد گذاشت و اگر مرگ من را از او جدا کند او نیز خواهد مرد...
تا بحال دروغ سیزده ای بدین تابلویی دیده بودید؟
فی الواقع قضیه بدین قرار است که همین الان که دارم این سطور را مینگارم اتاقم کلا از هر غیر جنبندهای به جز فرش پاک شده و آمادهی پذیرایی از مهمانان ِ مثلا محترمی است که قرار است روز اول عید دهنمان را سرویس کنند و جای خالی پدرم را توی سرم بکوبند. میخواهم بگویم حتی میز کامپیوتر را هم از اتاق خارج کردهام و به دلیل شدت اعتیادی که بر همگان واضح و مبرهن است کامپیوتر عزیزم هنوز سرجایش است و این سطور را به صورت دراز کش مینگارم. نمیشود آنهایی که میخواهند بیایند نیایند؟ به ابرفز حوصلهی شونصد بار ماچ شدن و گیر کردن در ۳بار یا چهار بار روبوسی را ندارم. مخصوصا که امکان ندارد آدمی تعداد ماچهای مربوطه را حدس بزند و ضایع شدن روی شاخش است. من که بنا را بر سه خواهم گرفت و لعن و نفرین را بر چهاربار ماچ کنندگان خواهم فرستاد و امیدوارم هیچ وقت رستگار نشوند و بدانند و آگاه باشند که هنوز انقدر تنگ نشدهام که پس از هر روبوسی صورتم را بشویم و دهنی میباشد. حالا خود دانند.
دختر نادیدهام سلام
خوبی مادر؟ چه خبر؟ مسواکت را زدهای؟ شامت را خوردهای؟ قرصهایت را چه؟ از رژیمت چه خبر؟ چند کیلو لاغر کردهای؟ دوست پسر جدید تو دست و بالت نداری مادر؟ خاک بر سر خرت کنم که مثل خودم بیعرضه و دست و پا چلفتیای. مگر هزاربار نگفتم مثل مادرت دری نو در بلاهت نگشا؟ گفتم یا نگفتم؟ گفتم یا نگفتممممم؟ حالا بشنو.. از چیزهایی که نگفتهام و یک بار هم بیشتر قصد گفتنش را ندارم. دخترم... هر وقت از کسی ناراحت شدی همان لحظه بگو.. ملاحظهی هیچ چیز و هیچ کس را نکن. چطور آنها به خود اجازه میدهند کاملا خودخواسته ناراحتت کنند اما تو به خودت این اجازه را نمیدهی که رفتارشان را توی سرشان بکوبی؟ تو را که میشناسم، مثل خودم خری بیش نیستی، ناراحت میشوی، توی خودت میریزی و هی خودخوری میکنی و به خودت میگویی کاش در جواب فلان چیز را گفته بودم. چرا بهمان چیز را در جوابش نگفتم؟ و هی مسئله را برای خودت بزرگ میکنی. در صورتی که اگر همان وقت جواب بدهی دیگر چیزی روی دلت سنگینی نمیکند. سوء هاضمه هم نمیگیری. دخترم، همیشه بفهم چه جملههایی را بگویی و چه جملاتی را نه! مثل مادرت خر نباش که هرچه در دل داری به زبان بیاوری. تازه من نصفش را هم به زبان نمیآورم و وضعم این است. هیچ وقت نگذار هیچ کس، تاکید میکنم، هیچکس، حتی من ِ مادرت، بفهمد که برایت مهم است. خوب نیست. برای خودت میگویم. این را از من ِ پیرزن آویزهی گوشت کن. چقدر فک زدمها. گلوی خشکیدهای دارم محتاج چایی. چایی نمیآوری مادر؟