هشدار: این پست حاوی مقادیر زیادی چسناله است.لطفا پایین نیایید.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
این روزها به قدری ذهن درهم و برهمی دارم که ترجیح میدهم حتی به فکر مرتب و منظم کردنش نیفتم.فقط هی فرار می کنم.با توی پینت صفحه ی شطرنجی کشیدن،با اسپایدر و سولیتیر بازی کردن،با سودوکو حل کردن.به حدی که در این وانفسای اول مهر و ثبت نام تا فرصتی گیر می آورم که فکر کنم به سمت بازی کشیده می شوم.فی الواقع به بازی معتاد نشده ام،به فکر نکردن معتاد شده ام.آدم ها دل دارند، حتی در مواردی دیده شده است که مغز هم دارند حالاهرچند ناقص.چرا با کارهایتان سرشان را فکرآلود می کنید؟چرا دلشان را جوری گرفته می کنید که حتی چنته و فنربرقی جواب ندهد و دوست داشته باشند هی بروند و جایی را نداشته باشند که بروند و حتی افق هم انقدر از آدم ها پر شده است که آدم عوض اینکه در افق محو شود در افق پیدا می شود.
از آخرین باری که از من یکی گذشته است سالها که نه، دوسال میگذرد. ولی شما حواستان را جمع کنید پیلیز. تاکتیک بارسلونا را داشتن، خوب است، قشنگ است، ولی به شرطی که گروهی باشد. تیکی تاکای دونفره به لعنت خدا هم نمیارزد. مفتش هم گران است. رابطهای که با تاکتیک تیکی تاکا پیش برود و هر یکی منتظر پاس دادن از طرف مقابل باشد یک دفعه میبینی که میترکد. چرا؟ چون توپ اوت شده است و بازیکنهای خر آنقدر در حال و هوا و فکر کردن به ضربهی بعدیشان غوطه ور شدهاند که نفهمیدهاند و هرکدام فکر میکند توپ دست دیگریست و منتظر پاس میماند تا با ضربهای دیگر جوابش را بدهد. و وقتی که میبیند توپی نرسید، پاسی داده نشد، یک دفعه میترکد، از درون متلاشی میشود، نمیفهمد کجای محاسباتش را اشتباه کرده است که مستوجب چنین انتظار دردناکی برای پاس دادن شده است. با اینکه قلبا از بارسلونا خوشم میآید و عمیقا از آقای خاص یا همان مورینیو متنفرم، اعتقاد دارم تاک تیک او گاهی بیشتر جواب میدهد. وقتی دیدید توپ توی زمین نیست توپی را از زیر نیمکت بیرون آورید و به وسط زمین شلیک کنید. از من یکی که دوسال که نه، نُه سال است که گذشته است. شما مواظب خودتان، دلتان، پایتان باشید. بیخودی پایتان را خسته نکنید. هنوز بهش احتیاج دارید.
اینجانبی که الان یعنی دقیقا ساعت2:33 دقیقهی بامداد چارزانو روی صندلیاش نشسته است و این سطور را تایپ میکند (چه بد است که دیگر مثل قدیمها قلم را بر صفحهی کاغذ نمینگاریم)، بله، همین اینجانب فردا ساعت ۱۰ صبح یک اینترویو دارد و به شدت دلش میخواهد که قبولش کنند و دلم میخواهد بگویم اینترویو زیرا خیلی از مصاحبه عمیقتر به نظر میرسد و اگر بخواهم سر ساعت مقرر به شرکت مربوطه برسم بایستی ساعت ۸ صبح بیدار شوم که کاریست بس عظیم. همهی این زرها را زدم که بگویم اگر میبینید اینجا نشستهام و تایپ میکنم چون ذهنم به شدت مشغول است. میدانید؟ من آدم به شدت در فکر آیندهای هستم. میخواهم بگویم کافیست شما زنگ بزنید و با من یک قرار اینترویو را ست کنید من تا چندسال آینده را دیدهام، خانه اجاره کردهام، وسایلش را توی ذهنم چیدهام و و و.... امشب که مثل همیشه در رویاهای شیرین دور و درازم غرق شده بودم، یک دفعه دیدم عه.. وات د فاک. عه... چه جالب. دقتم را که بیشتر کردم دیدم در همهی این آینده بینیها در تنهایی خود غوطه ورم. میخواهم بگویم چنان این تنهایی عمیق است که حتی در رویاهایم نیز نمیتوانم کسی را کنار خود تصور کنم و این خیلی بد است. اگر یک زمانی یکی خر شد و خواست تنهایی خودنخواستهی اکنون خواستهشدهی (این قسمتش کلمهها و ترکیبات تازه بود) رویاهای من را خراب کند چه خاکی به سرم بریزم؟
چند روز پیش یک سایتی دیدم که برای پست بود و اگر گمشدههای افراد پیدا شده بود با ذکر نام و مشخصات توی سایت مورد نظر پیدا میشد و میتوان به اداره ی پست مورد نظر رفت و گمشده تبدیل بشود به پیداشده. از آن روز تا همین امروز و همین دقیقه چند دفعه توی سایتش اسم و فامیل خودم را وارد کردهام ببینم مخاطب ِ من که گم شده است را کسی پیدا نکرده است و به صندوق بیاندازد؟ یک اصلی هست که میگوید آدمها اگر مخاطب خاص افراد دیگر را پیدا کردند باید سریعا او را به صندوق پست بیاندازند و محل حادثه را ترک کنند. بغل چطور؟ یک بغل دارم که گمشده است.شما را به خدا بغلی را که فیکس تنتان نیست توی صندوق پست بیاندازید تا به صاحبش برسد. آدم که نمیتواند با بغل اشتباهی زندگی کند.میتواند؟تنگی نفس می آورد به همین قبله.حالا بدون مخاطب و بغل میشود زندگی کرد و زنده ماند، ولی بدون عقل میشود؟ میشود ها،ولی سخت است. مثلا من دختری را می شناسم که عقل نداشت و سوار دوچرخه شد و بازویش شکست. میخواهم بگویم یک عدد عقل گمشده است و تاکنون به کلّهی مربوطه مراجعه نکرده است. توی سایت اداره ی پست هم گشتم اثری از آثارش یافت نشد. از یابنده تقاضامندم آن را به نزدیکترین صندوق پست بیاندازد و جغدی را همراه با خانوادهاش از نگرانی برهاند. خیر ببیند انشاالله.
یادم می آید یک جکی بود که در مورد جهنم ایرانی ها بود که یک روز قیر هست قیف نیست یک روز قیف هست قیر نیست و یک روز هر دوی این ها هست ولی مسئول مربوطه به مرخصی رفته است. این یکی را من دقیقا تجربه کردم.وقتی از 25 تیر امتحان معرفی به استاد دادم و تا شنبه ی هفته ی پیش که دیدم هنوز نمره ام وارد نشده به مسئول مربوطه مراجعه کردم و فهمیدم استاد ِ گشاد مربوطه هنوز هم نکشیده اند تا فرم نمره ام را به دانشگاه بفرستند و پس از پیگیری و فرستادن فرم یادشان رفت که امضا کنند و یک روز مسئول آموزش مرخصی بود و یک نمره ی ناقابل دوماه طول کشید تا ثبت سیستم شود!می خواهم بگویم تا ما یاد نگرفته ایم که مسئولیت پذیر باشیم، تا یاد نگرفته ایم که خودمان را درست کنیم و کاری را که به ما سپرده اند تمام و کمال و بدون هیچ منتی انجام دهیم حق نداریم نق بزنیم که چرا مسئولانمان بدین شکلند.والاع.از قدیم مگر نگفته اند یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به دیگران؟
گاهی وقت ها باید بازویت بشکند تا قدر چیزهای به ظاهر کوچک زندگیت را بدانی.وقتی کوچکترین کارها برایت آرزو میشوند.مثلا عوض پوشیدن شلوار راحتی و سر کار رفتن بتوانی شلوار جین همیشگیت را بپوشی.بتوانی آن مانتوی خفاشی را نپوشی که به قول دکترت با پوشیدنش شبیه آدم هایی می شوی که بچه ای زیر بغل زده اند. بتوانی با چنگال غذایت را بخوری حتی اگر همه به خاطر طرز چنگال دست گرفتن مسخره ات کنند.بتوانی با خط کش دفتر ثبتنام را خط کشی کنی.حتی بتوانی کنترل و شیفت و دو را با هم برای به وجود آوردن نیم فاصله فشار دهی. یا بتوانی دکمه های مانتویت را ببندی. یا مثل همیشه دمر بخوابی.چیزهایی که تا همین دیروز نمی دانستم یا نمی دیدم که وجود داشتن یا نداشتنشان به استخوانی بند است که حالا با پیچ شکستگیش پر شده است و منتظر فیزیوتراپی است تا شاید به حالت عادی برگردد.
جلسات این چند روز مجلس را حتما دیدهاید و یا دربارهاش شنیده اید. راستش را بخواهید من نه حوصلهاش را داشتم و نه با این دست چلاغ اعصاب کافی داشتم که بخواهم همهاش را ببینم و بیشتر آنچه که میدانم از نوشتهها و خبرهای نتی است و از همین خواندهها بدین نتیجه رسیدم که کاش در انتخابات مجلس شرکت کرده بودم شاید اینهایی که الان میبینیم در مجلس نبودند. البته از نمایندهی خودمان کمال تشکر و قدردانی را دارم که تسلیم این صحنهآراییهای خطرناک نشده و حتی شک دارم که در این چند روز در جلسات مجلس شرکت کرده باشد. بالاخره کارهای مهمتری از به خانهی ملت رفتن و توی سروکلهی هم زدن نیز وجود دارد که از درک و فهم این حقیر کمترین خارج است.
بگذریم ... میخواهم بگویم گله دارم ... هم از نمایندگان...هم از مردم.
واقعا نمیدانم و نمیخواهم بدانم چه میشود که نمایندهی مردمی از پشت تریبونی که جهانیان میشنوند از چماق به دست بودن لرها صحبت میکند! عزیزم... این حق مسلم شماست که به خودت توهین کنی. حتی خیلی دوست داری من و بچه های پلاس میتوانیم بیاییم و 24ساعته بهت توهین کنیم. ولی حق نداری به مردمت، به همان مردمی که رایت دادهاند، توهین کنی، حق نداری شخصیتشان را پایین بیاوری.
وقتی که آقای قاضیپور، نمایندهی یکی از شهرهای تورکنشین ، در مخالفت با یکی از وزرای پیشنهادی صحبت میکرد، من در حال چرخزنی در نت بودم و نوشتههای خیلیها را خواندم. همهی ما حق داریم از افکار یکی خوشمان نیاید ولی حق نداریم به همین بهانه لهجه و قومیتاش را مسخره کنیم. چه کسی به ما اجازه میدهد به دلیل مخالفت با شخص خاصی تهمت خر بودن! به یک قومیت بزنیم؟
هنوز با همهی شعارهایی که میدهیم نژادپرست باقی ماندهایم!