-
189
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 11:51
دقیقن 44 دقیقه است که آخرین امتحانم را داده ام و خوشحال و شاد و خندان به خانه بازگشته ام.راستش را بخواهید تصمیم گرفته ام ترم بعد که شروع شد دیگر سر کار نروم.مدیونید فکر کنید که کونش را ندارم هاع.نع.به همین سوی الاغ این جور نیست.فقط چون کیفیت درس خواندن و کمیت نمره هایم پایین آمده است این قصد را دارم و سر سوزنی حتاع به...
-
188
شنبه 10 تیرماه سال 1391 21:28
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 می دانید ابتدای دلتنگی ما آدم ها کجاست؟چه می شود که دلتنگ می شویم؟احساس تنهایی می کنیم؟وقتی دوم شخص مفردمان می شود سوم شخص مفرد.هی منتظر بازگشتش می مانیم و آخر یک روز می بینیم سوم شخص مفردمان تبدیل شد به سوم شخص جمع و ما هنوز همان اول شخص ِ مفرد...
-
187
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 01:01
راستیتش را بخواهید هیچ جوری در کتم نمی رود.در کتم که نمی رود هیچی حتا اماله هم کردم افاقه نکرد.بدین صورت که دوباره همه ی اماله شده ها را ریدم و واقعن نمی فهمم چرا ما باید حسابداری دولتی بخوانیم و هی با ثبت هایش کونمان پاره شود و فردا ساعت هشت صبح برویم امتحان بدهیم و برینیم و به منزل برگردیم.اصلن شما فکر کن،به حمدلاه...
-
186
شنبه 3 تیرماه سال 1391 02:18
ممکن است بهم بخندید ولی باید عرض کنم که کاملن به تخمم است که بخندید یا نخندید،من بر عکس بقیه ی همجنسانم نمی توانم چند کار با هم انجام دهم.یعنی بگذارید اینجوری برایتان روشن کنم که اگر دوکار را بخواهم در آن واحد انجام بدهم ریده ام و اینگونه بود که هیچگاه نتوانستم گواهینامه بگیرم زیرا نمی توانستم هم دستم را روی صندلی...
-
185
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 01:45
همانگونه که قبلن ذکر کرده ام دانشمندان به شدت از امکان اماله کردن غافل شده اند.همان طور که بایستی یک امکانی می بود تا من این کاغذها را به کامپیوتر اماله کنم و سپس تایپ شده تحویل بگیرم به همین صورت باید امکانی می بود که آدمی کتاب های درسیش را به کونش اماله کند و سپس برود امتحان بدهد و بیست هم بشود حتاع.وقتی عمری با...
-
184
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 02:35
دقیقن تا ساعت 2 بامداد داشتم کار می کردم و این خیلی بی انصافی است که کارهایی که توی خانه انجام می دهیم را اضافه کار محسوب نمی کنند و شما که مرا می شناسید،این حجم از تنگ بودگی از من بعید است و حقیقتن مستوجب تشویق می باشد.تازه اگر بدانید که بعد از تایپیدن می خواهم بروم برنج بپزم و دلم برای خودم کباب است دل شما هم برایم...
-
183
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 03:00
از بس همیشه اخم کرده ام دقیقن بین دو ابرویم یک خط عمود افتاده است که خیلی هم عمیق است.هرچه هم مشت و مالش دادم کمرنگتر که هیچ پررنگتر هم شد حتاع.بعد دیدم نمی توانم که اخم نکنم.جزئی از وجودم شده است اخمو بودن و از آنجایی که ترک عادت موجب مرض است تصمیم گرفتم عادتم را ترک نکنم بلکه موضع مورد نظر را تغییر دهم.پس نشستم جلوی...
-
182
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 01:45
فکر می کنی نمی دانستم؟از همان روز اول فهمیده بودم ماندنی نیستی.چه کنم که دلم دنبالت کشیده میشد.یک ماه قبل از اینکه بگویی که می خواهی بروی فهمیده بودم رفتنت را.می دانی؟ما زنها شامه مان از چند فرسخی بوی خیانت را می فهمد.بوی بی وفایی زودتر از خودتان به مشام ما می رسد.هنوز خودتان در شش و بش رفتن و ماندنید که ما می فهمیم...
-
181
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 01:24
وقتی می گویند سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند طبق عکس نقیض این قضیه بدین نتیجه میرسیم که سری که درد می کند را دستمال می بندند بله العان می خواستم بگویم خیلی خفن می باشم و عکس نقیض بلد می باشم و موفق شدم به یاری حق.باید خدمتتان عارض شوم که گو خورده اند می گویند سری که درد می کند را دستمال می بندند.سری که درد می...
-
180
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 23:00
دیده اید بعضی ها می گویند ما توله سگیم؟ما خارداریم؟مفتخرم اعلام کنم که موفق به کشف گونه ای از انسان ها شده ام که اصلن هم نایاب نیستند و به وفور یافت می شوند و خودم هم جزوشانم.به ماها می گویند توله سگِ خاردار.ما توله سگ های خاردار که برای راحتی زین پس خودمان را تخ می نامیم همه جا نادیده گرفته می شویم.همه چیز برای همه...
-
179
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 02:11
مع الاسف درون دلم یک گازُرگاه (رختشویخانه) درست و حسابی است از امتحاناتم وحوصله درس را هم ندارم و راستش را بخواهید می خواستم یک کلمهی قدیمی را همین حوری بگویم و موفق شدم و از آوردن کلمه ی گازرگاه هیچ قصد خاصی نداشتم.فقط خیلی خوش آهنگ است و مثل رختشویخانه بی قواره نیست و کلماتش هم کمتر است و استهلاک دهن آدمی کمتر می...
-
178
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 02:26
آدمیست دیگر،هرچه هم ادای به تخمم بودگی در بیاوری و هی همه چیز را به تخم نداشته ات یا حتا به تخم پسر همسایه و حتاتر به تخمدانت هم حواله کنی باز گاهی زور دلتنگی می چربد.راه خودش را از همان اعماق ته تخمت پیدا می کند و می آید خرخره ات را می چسبد.گلویت را سنگین می کند.تا اشک نریزی خالی نمیشوی که!حالا این غمهای تخمسّگ چه...
-
177
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 01:34
باید یک وانت بگیرم از این نیسان آبی خسته ها.نع.کم است باید یک تریلی 18 چرخ بخرم.همه ی دلتنگی ها،غم ها،چسناله ها،خاطرات،همه ی چیزهای اصاب خردکن زندگیم را تویش بریزم.بعد ببرمش توی یک کوچه ی بن بست،خودم بنشینم پشت فرمان.گاز بدهم،هی گاز بدهم به دو متری دیوار که رسیدم خودم بپرم بیرون.خودش برود توی دیوار.همه شان بترکند به...
-
176
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 23:01
واقعن و حقیقتن از شما خواهشمندم در زندگی فکر کنید .فکر کردن در زندگی خعلی مفید است.باعث ورزش مغز می شود.باعث می شود وقتی یک امتحان حل کردنی دارید مختان نگوزد.راستش امروز بعد از امتحان من بدین صورت بودم که مخم قارت قارت می گوزید و البته می دانم که صدای گوز قارت نیست می خواهم بگویم که امروز هی راه رفتم و هی مخم گفت:...
-
175
جمعه 19 خردادماه سال 1391 03:14
آقا.یافتم.اوره کا.فهمستم.به همین قبله پیدایش کردم.می دانید چرا بعضی از ما آدم ها نمی توانیم فراموش کنیم؟چون توی مغزمان ریده اند.و هرچه هم آدم دل پاک باشد و حالش هم نخورد نمی تواند دست کند و عن ها را پاک کند.می خواهم بگویم دل آدم آشوب می شود دستش را بکند توی این عن های تاریخ مصرف گذشته.اگر توی مغزمان نریده بودند که می...
-
174
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 13:20
بعضی ردهایی که روی قلب به جا می مانند مثل همین رد سوزاندن سماور روی دست هستند که دو سالی از سوزیده شدنش می گذرد و هنوز خوب نشده است.بعضی دیگر مثل همین بریدگی کوچک روی این یکی دست هستند پس فردا خوب شده است و ردی نمی ماند.بعضی وقتی می خواهند وارد قلب آدمی بشوند نامردند.اول خوب پاهایشان را داغ می کنند تا همیشه رد پایشان...
-
173
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 02:40
باید روزهایی که حالت خوب است و با دمت گردو می شکانی،خوشحالی،حتی می خواهی به همه بغل بدهی و احساسات قلمبه شده ی خودت را تخلیه کنی، خودت را برداری بریزی توی دیگ.خووب عصاره ی خودت را بگیری،نه در حدی که تمام شود حال خوشی ات و هیچ چیزی برای خودت نماندها.نع.در حدی کیک هفته ای را کفایت کند بس است.بعد این عصاره را نگه داری...
-
172
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 02:32
وقتی بیس پنج سالت باشد و همه هعی بهت بگویند خااعک بر سرت که هیچ گهی نشده ای خیلی احساس لوزربودگی تو را فرا می گیرد.حالا فکر می کنی آنها که خیلی گه شده اند از تو بهترند؟ به همین قبله ی روبرویی اگر این طورباشند.آنها همه شکل هم گه شده اند و تو باید هنوز از اینکه مثل بقیه گه نشده ای از قادرمتعال(هه) سپاسگذار باشی.به تخمت...
-
171
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 03:33
رفته ام جلد خریده ام برای خودم.از این جلد خوشگل ها.که همه جایش بهار است.سرسبز است.از این جلدها که زنده است.خودم را جلد کرده ام تازگیها.جلدم هی می گوید،می خندد،معاشرت می کند،کس کلک بازی در میاورد اما تویش برعکس است.زیر جلدم هی سکوت می کنم با خودم،هی گریه می کنم،هی افسرده می شوم.جلد خوبیست.دوام خوبی هم دارد.فقط...این...
-
170
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 02:39
بیایم لب پنجره بنشینم هی سیگار بکشم هی به کوچه زل بزنم هی به تو فکر کنم دوباره هی به کوچه زل بزنم تا تو رد شوی ازش.باید خاک کوچه ای که تو رد می شوی ازش را سرمه ی چشم کنم.انقدر منتظر بمانم تا تو رد شوی.بعد بپرم از پنجره پایین،دنبالت بدوم.هی من بدوم هی تو با راه رفتنت دورتر شوی.هی دستانم را به سمتت دراز کنم و هی بهت...
-
169
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 02:43
می خواهم دلم را بکوبم و از نو بسازم.البته می خواهم کلهم ساختمانش را فرق دهم.اصلن نباید شبیه گذشته اش باشد.قبلتر ها فکر می کردم دل باید دهکده ای تک سرنشین باشد.تا یکی تویش هست کس دیگری حق ندارد پایش را تویش بگذارد.حتی تا کسی کامل دور نشده از دلت نباید مهمان جدید بیاوری.می گفتم: دل است،ترمینال که نیست.دلم دهکده ی کوچک...
-
168
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 15:30
وقتی تا فیها خالدونت از گرما جر خورده است و مانده ای با این موهای دراز که نبافته ای و پشت سر انداخته ای چه کنی بهترین کار کچل کردن از بیخ و بن است.یعنی جوری کچل کنی که ملت بتوانند خودشان را در کله ی سفید و براق ات ببینند. و من سال هاست که می خواهم کچل کنم و هی مادرم می گوید اومدیم و کچل کردی و برایت خواستگار آمد...
-
167
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 02:36
دور نیست روزی که مغزم هم از دست این کسخل بازی های من خسته شود و بفهمد که بود و نبودش برای من بی تاثیر است و چارقدش را محکم ببندد،چادرش را به کمرش گره بزند، عصایش را هم بردارد،آخر مغزم پیر شده است از دست من،بسته ی سیگارش هم را بردارد،درست است که خودم سیگاری نیستم ولی مغزم سیگاری است در اعماق تهش.روزی دو سه پاکت دود می...
-
166
شنبه 13 خردادماه سال 1391 21:59
بعضی وقت ها نباید اتفاق بیافتد.کل کائنات یک طرف جمع می شوند و تو طرف دیگر ایستاده ای مسابقه ی طناب کشی برگزار می کنید برای اتفاق افتادن و نیفتادن یک چیز.تو به شدت مصری که اتفاق بیفتد و کائنات می گوید نه عیزم،نمی شود،نشود هم برای تو بهتر است هم برای بقیه.اما تو که این حرف ها سرت نمی شود،مرغِ خرت یک پا دارد و می گویی...
-
165
جمعه 12 خردادماه سال 1391 02:31
نمی دانم چرا بعضی ها عادت دارند دماغ پینوکیووارشان را تا اعماق زندگی آدم وارد کنند و شروع کنند به جاج کردن آدمی و دماغشان مانند آلتشان عمل کند و انسان را به گا بدهد.عزیزان من جاجر نباشید در زندگی.زمانی می رسد که خودتان بیخود و بی جهت جاج شوید و به گا بروید.جاجربودگی برای زندگی انسان بسیارخطرناک است.آدمی را در موضع...
-
164
جمعه 12 خردادماه سال 1391 02:15
به هر طرف که نگاه می کنم جای خالی ات توی چشم می زند.مثل سوزن در قلبم فرو می رود جای خالی ات.به راست نگاه می کنم جای خالی ات برایم زبان درازی می کند.به چپ نگاه می کنم برایم شیشکی می بندد جای خالی ات.به جلو خیره می شوم شکلک در می اورد لامصّب.به پشت نگاه می کنم جای خالی ات آلتش را در آورده و می خواهد در خاطراتم فرو کند و...
-
163
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 22:25
تا به حال آغوش بی جنبه ی طلبکار دیده اید؟خوب حقیقتش را بخواهید من دیده ام.یک بار فقط کافیست تا گوش کند که آقامون داریوش می خواند: هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم.از فردایش هی توی سرم می زند.هی من را توسری خورده می کند،هی می گوید:هووووووووووی خره یادت باشدها!هرم دستاشو به من بدهکاری.آغوش است دیگر.خر است.نمی فهمد که...
-
162
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1391 22:16
فی الواقع هوا به مانند خرماپزان گرم است با این تفاوت که دیگر خرما پزان نیست.خرپزان است و همین العان من یک خر پخته هستم که اینها را تایپ می کنم و به زبان ساده تر بخواهم بگویند خر داغ می کنند در این هوا.انتقادی که به جناب مستطاب خدا دارم این است که: آبت نبود؟نونت نبود؟تابستانت چه بود؟و چطور می شود که در بعضی جاهای...
-
161
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 01:29
بیایم نزدیکی خانه تان.بروم روی بلندترین ساختمان آن حوالی.خواسته باشم خودم را پرت کنم پایین.هی همه ی مردم جمع شوند.هی پلیس بیاید.هی آتش نشانی و آمبولانس آژیرکشان خودشان را برسانند.بعد هی نپرم تا تو بیایی.هی آب دهنم را قورت ندهم از ترس.بعد تو با یک حالت به تخمم واری نزدیک شوی.بعد هی بترسم.هی به پایین نگاه کنم.بفهمم...
-
160
شنبه 6 خردادماه سال 1391 01:15
فکر کرده ای چه؟فکر کرده ای می گویم اگر کنارم بودی بغلت می کردم؟نازت می کردم؟یا مثلن دستانم را دور گردنت حلقه می کردم و لبانم را برایت لوله می کردم و از این قبیل عشقولانه بازی ها؟فی الواقع باید عرض کنم که زاییده ای عزیزم.راستش را بخواهی اگر کنارم بودی اولین کاری که می کردم این بود که لگدی محکم حواله ی تخمانت کنم تا...