زندگیست دیگر.گاهی اوقات چنان تا ته در آدمی فرو می کند انگار تا حالا در هیچ کسی فرو نکرده است و بار اولش است که یک آدم را این گونه به گا می دهد که وقتی بیرون می آورد باید بروی یک بخیه زن پیدا کنی و التماسش کنی که تو را ابرفض این را بدوز.گاهی اوقات هم چنان از آدم می کشد بیرون و هیچ کاری به کارش ندارد که آدمی احساس می کند زندگی هم ناتوانی جنسی دارد.شاید هم وقتی می کشد بیرون یک نفر جدیدتر پیدا کرده است که او را به گا بدهد.زندگی عزیز ما که عادت کرده ایم، به قرعان اگر راضی باشیم یکی دیگر را گشاد کنی.همین ماها را که به گا داده ای بس است به مویت قسم.بله به گا بودگی آدمی را ایثارگر هم می کند.
بعضی ها روی مغز و احساسشان کاندوم تاخیری کشیده اند.هی برایشان احساس خرج کن هی برایشان منطق بباف،نمی فهمند که.دق می دهند آدم را تا بیاید.بعد چه فایده که تو خسته شده ای؟ که کلن رفته ای و اینها هنوز سرجایشان ایستاده اند.کلن چند روز یا حتی چندماه تاخیر دارند.وقتی به دنبال آدم میایند که جاتر است و بچه نیست البته شاید هم باشد اما دیگر بچه ی آنها نباشد.در خوشبینانه ترین حالت دارد عقل و احساسش را برای یکی دیگر توضیح می دهد ولی همه که این طور نیستند.خیلی ها مثل من برای همیشه در احساسشان را گل می گیرند تا دیگر با این مغزهای تاخیری به گا نروند.
شما را نمی دانم ولی ما می گوییم پَرچَخ زدن، و بدین صورت است که وقتی آدم گلاب به رویمان شیدن اسهالی می شود و تا می کشد پایین به همه جای خلا گند می زند می گوییم پرچخ زده است. می خواهم بگویم بعضی از آدم ها هم همینجورند.پرچخ می زنند به کل زندگی آدمی.همه جا ردی هست که زندگیت را گهی کرده است.مهر،اردی بهشت،اسفند،سه شنبه،دی،دمِ دانشگاه.به هر طرف که نگاه می کنی می بینی ریده می شود توی حالت.می خواهم بگویم کاش پاک کننده ای بود که همان وقت که اینها پرچخ می زنند بشوید و ببردش که نماند به دیوار زندگی.که خشک نشود،که بعد پاک کردنش مصیبت شود.
فی الواقع یک مخ داشتم که آن هم با درس خواندن به حول و قوه ی الاهی ترکید و نمی دانم چه رابطه ای است بین کون و مغزم.بدین صورت که وقتی یکی را تنگ می کنم آن یکی گشاد می شود و برعکس.منظورم این است که العان یک عدد مخ ترکیده ی به گا رفته ی عظمایی هستم که در اصل نیستم.بله به همین صورتِ بود و نبودم. راستش را بخواهید نمی دانم چرا وقتی که درس دارم بیشتر به نت می رسم و بیشتر جذاب است برایم و هعی می خواهم زمان استراحتم برسد و بپرم پای نت .از من می شنوید هیچ وقت برای درس خواندنتان تا سه روز جلوتر برنامه ریزی نکنید.چون در آن صورت اول به مادرتان پیشنهاد کارّ دوباره می شود و باید شما غذا درست کنید بعد هم کار خودتان زیاد می شود و مجبورید علاوه بر عصر صبح هم سر کار بروید و بعد هم که نگاه به برنامه ی کلاسیتان می کنید فقط می توانید با لحن جنس در فرندز بگویید او مای گاد و به فاک بروید.و امروز فهمستم که بعضی ها هستند که نات اونلی کسکشند بات آلسو بی شعور هم هستند و حشمت و مستر از آنها بیشتر می فهمند حتاع و العان حوصله ندارم دلیل کسکشی و بی شعوری بعضی ها را توضیح دهم و العان فقط می خواستم فقط نات اونلی و بات آلسو را در نوشته ام بیاورم که موفق شدم.
باید روی خودم تابلو نصب کنم.بنویسم:خطر ریزش کوه.لطفن با سرعت عبور نکنید.خوب هرچه هم کوه باشی یا حتاع تظاهر به کوه بودگی بکنی آخرش تظاهرت سست می شود.یک جای تظاهرت نشتی پیدا می کند آخر.تظاهر که سوراخ بشود هر لحظه امکان دارد فرو بریزی.یعنی می خواهم بگویم بدین صورت است که اگر یک لحظه فقط روزنه ای پیدا شود و در همان حال یکی با سرعت از دلت رد شود،خرد و خاکشیر می شود این کوه.خدا نکند که کوه دلت زمستانی باشد.دیگر کوه که ریزش نمی کند،بهمن است که می آید و خودت و همه را به فاک فنا می دهد.باید سیمان بردارم و سوراخ های دلم را پیدا کنم و ببندم.کوه که نباید سست باشد که.عیب است.همه ی غارها را باید با سیمان پر کنم.
لقمان یکی از عالمان مشهور روزگار است و سخنان نغز و پرمعنی زیادی دارد و همانطور که می دانید این سخن از اوست: ادب را از بی ادبان آموختم،هرچه از ایشان در نظرم خوار آمد از آن حذر کردم. آدمی است دیگر،ممکن است دلش بخواهد بی ادب بشود.دلش بخواهد فحش بدهد تا خودش را تخلیه کند.دلش بخواهد جلوی بزرگتر بی ادبی کند.مثلن پاهایش را دراز کند و سلام نکند و از این قبیل کارها.حتاع شاید دلش بخواهد کون لختی جلوی بزرگتر قدم رو برود.خوب این کارها زشت است عزیزان من.نکنید.ادب شما نشانه ی شخصیت شماست.ادب مثل بلیط می ماند،نداشته باشی شخصیت نداری.حالا به جهنم که یادت رفته بلیط بخری ای انسان بی شخصیت.به جهنم که از کسی بی ادبی ندیده ای و فکر کرده ای بی ادب بودن خوب است و شخصیت می آورد.لاکن بی شخصیت بودن برای انسان خطرناک و مرگ آور است.
پ.ن: متن بالا انشایی بود که برای دختر عمه ی کلاس پنجمی ام در مورد ادب نوشتم و مادرم دستور دادند عوضش کنم و این چیزها را برای بچه ننویسم.همین کارها را می کنید که آدمی شکوفا نمی شود دیگر.
دارم کپک می زنم از این حجم تکراری بودن.بدین صورت که راه می روم و از گوش هایم کپک می ریزد بیرون.حرف می زنم و حروف کپک زده اند.پیچ نافم را می چرخانم و کپک می رینم.تازه یک رنگِ سبزِعنی هم دارد.مثل رنگ عن دماغ می ماند لامصب.می خواهم بگویم که تا این حد کپکی شده ام.دارم می گندم از تکرار.روزی را می بینم که صبح بلند شوم و ببینم کلن تبدیل به کپک شده ام و اگر یک انگشت درون خودم فرو کنم کلن فرو می ریزم.همه ی کپک زده ها یک روز با نوازشی حتا فرو می ریزند و این خیلی بد است.باید به مادرم بسپارم اگر یک روز دید یک حجم سبز عنی روی زمین پخش شده است با خاک انداز جمعم نکند.اخر یک آدمِ کپک زده که دلش کپک نزده است.دل ها تنها جایی هستند که هیچ وقت کپک نمی زنند.دل اگر با خاک انداز جمع شود می شکند.دل ها کپک نمی زنند که.می میرند.