149

واقعن فکرش نکردی آقای خدا؟از تو بعید است.انقدر که به فکر همه چیز بوده ای به این فکر نبوده باشی.واقعن به ذهنت نرسید که همانجور که چاه آب هست،دریای پر از آب هست،چایی هم همین ها را می خواهد؟واقعن انصاف است که ما هی چای دم کنیم،هی بخوریم،هی تمام شود و هی دوباره این پروسه را تکرار کنیم؟چایی که نباید تمام شود که.باید بروی شیر را باز کنی و همینجوری چای بریزد بیرون.باید دلو را در چاه بیندازی و پر از چای داغ بکشی بالا.چطور چاه هایت یوسف می دهد چای نمی دهد؟این عدل است؟ به همین سوی چراغ از عدالتت به دور است.خودت نکرده فکر نکنی از گشادی است هاع.نع.به همین سوی چراغ اگر اینگونه باشد.اصلن چای که گشادگی بر نمی دارد.منظورم این است که چای نباید تمام شود.باید همیشه موجود باشد.دانشمندان شما یک غلطی بکنید پیلیز.قول می دهم هرچه هم برایمان قبض چای آمد خودم پرداخت کنم.

148

فکر کرده ای همین جور یلخی است؟بیایی؟به گا بدهی؟بروی؟به همین سوی چراغ اگر این جور باشد.باید تاوان بدهی.تاوان دلی شکسته.روحی سوخته شده.مملکت بی قانون است ولی نه در این حد. خِرَت را سفت می چسبم تا یک روح تازه پیدا کنی برایم.اصلن با یک آجان و یک جاروی کشیدن روح می آیم روحت را می کشم و می برم.یادت هست چطور جارویت را دم قلبم گرفتی و روحم را کشیدی؟نمی گذارم قصر در بروی.اصلن روح کثیفت را نمی خواهم که.بگذار در کوزه آبش را بخور.باید یک روح خوب کارکرده برایم پیدا کنی.آخر روح هرچه کارکرده تر باشد بهتر است.کمتر اشتباه می کند..من نمی دانم چطوری ولی زود باش تا از کون دارت نزده ام.

147

فکرش را بکنید چقدر اتاقم به قول ما یزدی ها رِخته وارِخته بود که با تمام کون نداشتگی خودم خجالت کشیدم و مرتبش کردم در حدی که به اندازه ی یک کیسه زباله آشغال از آن بیرون بردم و البته فکر نکنید که تمام شد جاروکشی اش مانده است و مدیونید اگر فکر کنید که قرار است جارو هم بکنم خوب هر کونی اندازه ای دارد به قرعان.یادتان هست؟روحم-حسینقلی را می گویم-شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی سوار بر خرِ درونم شد و خودش را درون کوره ی روح سوزی انداخت؟من که یادم نیست.عادمی که روح ندارد  چیزی یادش نمیماند که!فقط بعضی وقت ها مثل امروز جای نبودنش می خارد.تیر می کشد گاهی.پماد ضد خارش بی روح شدگی را کجا می فروشند؟هی یادت بخیر حسینقلی .

146

باید باشد.باید یک فلشی وجود داشته باشد که بتوانی عزیزانت را کپی کنی رویش. که هر وقت دلتنگشان شدی فلش را به قلبت بزنی و اجرایش کنی و عزیزت از چشمانت بپرد بیرون و بغلش کنی و ببویی اش.که انقدر دلتنگ عزیزانت نشوی دیگر.این دانشمندان بروند سرشان را بگذارند و بمیرند با این کونِ گشادشان.باید فلشی باشد که آن را به قلبت وصل کنی و سپس به عزیزت محکم وصل شوی.دستانش را محکم بگیری یا بغلش کنی و او روی قلبت کپی شود.تازه باید خود فلش تشخیص بدهد که این یک فایل محافظت شده است.حتا اگر همه ی بدنت را ویروس گرفت.حتی اگر کلن فرمت شدی نباید عزیزانت پاک شوند که.باید همیشه باشند.دانشمندان عزیز عنم به ریشتان.

145

هــــــــــی آقا.زمان خاتمی اینجور نبود که!باران می بارید از آسمان تشت تشت.برف می بارید اندازه ی توپ بسکتبال.هــــــــــی یادش به خیر.زمان خاتمی انقدر انسان ها دچار بی بغل بودگی نبودند که! هر وقت هوای بغل مخاطب خاصت را می کردی جلوی چشمت با دستانی باز ظاهر می شد.کافی بود دو قدم برداری تا بپری توی بغلش.زمان خاتمی فاصله ها انقدر زیاد نبود که.فاصله ی خانه ی ما تا خانه ی مخاطب یک ثانیه بود هرچند هزار کیلومتر. و العان فاصله هزار کیلومتر است هر چند یک ثانیه.

144

مرد باید گاهی بی هوا نوازشت کند.

مرد باید گاه گاه با نگاه های روح نواز روحت را تازه کند.

مرد باید تو را با همه ی شلختگی های ظاهری ات عزیز بدارد و گاه صبح ها روی موهای نامرتبت بوسه بزند.

مرد باید امن ترین آغوش دنیا را داشته باشد. شانه هایش باید محکم ترین تکیه گاهت باشد.

مرد باید گاهی صبح ها برایت لقمه بگیرد.

مرد باید همه جا تو را ویار کند اصلن.

143

شما که غریبه نیستید حقیقتش را بخواهد پاره شدم و از پاره شدگی خود دلشادم و فیلان.و مدیونید اگر فکر کنید اگر ذره ای حتی یک چسوک پاهایم بسته است. امروز دقیقن بدین صورت بودم که هی بالا میرفتم و هی بدین صورت ذکر می گفتم: گو خوردم.هی می رفتیم ولی به خدای احد و واحد انگار اصلن نمی رفتیم.نمی رسیدیم که.و من امروز صدای چربی هایم را می شنیدم که می گفتند:پوووووووو و آب می شدند.می گفتند:عهههههه و به فناء فی الله می پیوستند.می گفتند پیسسسس و بخار می شدند.راستش را بخواهید آبشار نبود که فتوشاپ بود.اصلن فک می کردم اینجا یزد نیست که.جای دیگری ناکجاتر از یزد است.تا به حال این همه آب را یک جا ندیده بودم.آب های کف کرده ی سفید که نمی گویم به چه می مانست چون همه ی انهایی که از این آب خورده اند حالشان به هم می خورد و من دوست ندارم اینجور باشد.می دانید که؟!

142

مع الاسف انسانی هستم به شدت به یاد بیاور.منظورم این است که هی یک گوشه می نشینم و هی چیزهایی که نباید به یادم بیاید چون مرا داغان نموده و به کشور گا پرواز می دهد یادم می آید و این خیلی بد است.منظورم این است که مثلن می توانم بگویم 17 مهرماه 83 که سه شنبه بود و به قول آقامون چاوشی لعنت خدا به این سه شنبه ها ساعت  نه و نیم صبح قبل از کلاس هندسه ی تحلیلی که اتفاقن کوییز هم داشتیم فلانی چطور من را خرد کرد و دقیقن چه حرف هایی به من زد و هی می نشینم فکرش می کنم و روی در و دیوار پخش می شوم و هی با کارک خودم را جمع می کنم و به هم می چسبانم.ولی می دانید؟در این جمع کردن ها همه ی تکه هایم را پیدا نمی کنم که!این گونه است که خیلی از تکه های روحم را گم کرده ام.

141

این نوت ببخشید وصیت نامه را زمانی بخوانید که من شهید شده ام و دربیناتان نیستم و لیکن زنده ام و نزد خدا روزی می گیرم.

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...گو خوردین که تحسبن الذین می کنید.ولاکن ما زنده ایم و عند ربمان روزی می گیریم. (قرعان با اندکی تصرف و تلخیص)

هان ای دخترانم به گوش باشید بعد از من تنها از خودتان پیروی کنید.شهید یکی از کارهایش مخاطب گزینی و سپس ک.ی.رخوردگی از مخاطبینش بود.لاکن نباشد که شما این گونه باشید.قبل از اینکه ک.ی.ر بخورید ک.ی.ر بزنید.وقتی مخاطبی تنهایتان گذاشت یک به تخمم بگویید و سپس به سراغ نفر بعدی بروید.باشد که رستگار شوید.

هان ای پسرانم شما نیز به گوش باشید:اگر توانستید عادم شوید.والسلام.

140

بعد به جایی می رسی که می بینی بی هوا رفته ای سر آلبوم و دنبال عکس هایش با خودت می گردی.انگار داری باور می کنی که دیگر نیست.زیر خروارها خاک خوابیده است بدون تو.دیگر نیست که قربان صدقه ات برود.که با صدای خنده هایش ته دلت قنج برود.که دیگر نیست که هی حواسش به تو باشد و هی بگوید: ناهار خورده ای بابا؟میوه خورده ای بابا؟چای خورده ای بابا؟تشنه ات نیست بابا؟توی کلمن آب یخ هست بابا.دیگر نیست که وقتی پیشش می روی هی حرص بخورد که چرا یک کتاب برداشته ای و می خوانی و هی بگوید بیا ببینمت بابا.هی بنشیند پای تلویزیون و هی فحش بدهد به آخوندها و تو هی از ته دل بخندی.و تو الان هی به خودت فحش می دهی که چرا ازش فیلم نگرفتم؟چرا صدایش را ضبط نکردم؟چرا بیشتر کنارش نبودم؟هی عکس های خندانش را ببینی و به گا بروی.