می گویند آنها که دستی یا پایی ازشان قطع شده است.هنوز عصب های مربوطه را دارند.هنوز بعضی وقت ها دست یا پایشان می خارد با اینکه نیست و این بدترین نوع شکنجه است.چه فرقی می کند با کسی که دیگر نیست و یک دفعه احساس می کنی صدای اس ام اس می آید و می بینی نیست؟یک دفعه گوشی را برمی داری که اس ام اس بزنی و یک دفعه حقیقت روی سرت آوار می شود.می آیی به یکی دیگر پیام بدهی و مچ خودت را در حال تایپ کردن شماره ی او می گیری.تکه ای از قلبت کنده شده است و هنوز در آن قسمت احساس خارش می کنی.کاش قلب هم تکه های مصنوعی داشت که جایش خالی نماند.البته باز هم می خارد.ولی دیگر کسی نمی فهمد تکه ای از قلبت خالی است.
می دانید؟باید همیشه زور بالای سرمان باشد تا موفق شویم.چه می شد اگر مجبور بودیم همه ی ساعاتمان را برنامه ریزی کنیم تا وقتی وقت اضافه می آوریم اصلن غصه نخوریم؟هاع؟چه میشد؟اصلن وقتی اضافه نمی آمد که به غصه خوردن بگذرد که.شش ساعت خوابیدن که لازمه ی وجود هر بنی بشری است.یک ساعت هم برای دلتنگ شدن بس است.بیشتر باشد آدمی به گا می رود.آدمیست دیگر.اسب آبی که نیست که به گا نرود.برای بقیه ساعت ها هم برنامه ریزی دقیقی نمی خواهد به همین سوی چراغ.هرکاری می خواهیم بکنیم،فقط حق دلتنگ شدن نداشته باشیم و هی از همه چیز لذت ببریم.عشق کنیم با کارها.با درس خواندن.با غذا خوردن.با کتاب خواندن.حتا از دستشویی رفتن هم باید لذت برد.کم است؟تخلیه می شویم خوب.دلتنگی را نباید در همه ی ساعات پخش کرد.برای قلب ضرر دارد.فرسایش قلب می گیرد آدمی.
پریشانم.انگار ساعت یخ زده است.قطره قطره آب می شود و قطره قطره آب می شوم.تلخیش توی ذهنم است.تلخی شیرینی دارد عاشقی.حتی اگر عاشق هم نباشی می توانی درکش کنی.بوی تلخش که در هوا می پیچد مستت می کند.مثل یک فنجان قهوه ترک.به سنگ فرش هایی که رویش قدم نزده ایم زل زده ام.چندبار در ذهنم قدم زده باشیم خوب است؟چندبار در ذهنم عاشقم شده باشی خوب است؟همه ی حرکاتم ذهنی شده است.می خوابم،بیدار می شوم،می نویسم،با تو و بی تو.دلم به حال روحم می سوزد.دوگانه شده است طفلک.در خیالش با تو نرد عشق می بازد و یک دفعه خود را بی تو می بیند.این روح تحمل بی تو بودن را ندارد.کم آورده است از واقعیت..کم کم در خیالات زندگی کردن مالیخولیایی ام می کند. باید به داد این روح های دوگانه رسید.باید واقعیت را تحمیل کرد.حال هرچند سخت.
کلن هیچ موقع نباید به سیستم بانکداری در ایران اتماد کرد.یعنی کلن نباید به هیچ سیستمی در ایران اتماد کرد.یعنی می خواهم بگویم که شما بدون اینکه پول بردارید به اعتماد کارت بانکی از خانه خارج نشوید وگرنه به شدت توی گل گیر می کنید و امروز ما این گوه را خوردیم و با سه عدد کارت خیر سرشان بانکی از خانه خارج شدیم و به شدت پشیمان گردیدیم.بدین صورت که یک کارت بدون اطلاع قبلی مسدود شده بود.یک کارت به حول و قوه ی الاهی رمزش خود به خود عوض شده بود و یک کارت با اینکه موجودی داشت ولی نداشت!و مع الاسف باید بگویم که به شدت چس شدیم.و امروز فهمیدیم که اصلن در هیچ کجای این مملکت امام زمان گرانی نیست و اینها توطئه ی آمریکا و انگلیس جهان خوار است که لواشک ده هزار تومان است و راستش را بخواهید من اگر لواشکی ده هزار تومانی بخرم تا آخر عمر توی کمد نگهش می دارم و شاید به خودم اجازه بدهم که یک لیس از آن بزنم.و انتقادی هم دارم نسبت به سینماگران عزیز کشورمان.انقدر حقایق عریان جامعه را نشانمان ندهید.رودل می کنیم. برایمان بد است با حقایق جامعه آشنا شویم.اصلن خانم علیدوستی،شما چرا با این حالتان!دو دیقه آمده بودیم خودتان را ببینیم.انقدر عریانش نمی کردید خوب.در ضمن به یک نتیجه ای رسیدم امشب.گریه کردن من به گریه کردن صابر ابر شباهت زیادی دارد.همان طوری مربعی گریه می کنم.
دیده اید بعضی وقت ها گلاب به رویمان عن ها توی دستشویی گیر می کنند و هی باید چوب زد تا پایین بروند؟هرچه با خشانت بیشتری چوب بزنی زودتر پایین می روند.بعضی خاطرات هم همانند عنی هستند که گیر کرده اند و هیچ رقمه پایین نمی روند.اگر مغز سیفون داشت،حتا اگر مغز چوب خلا داشت میشد آن ها را برای همیشه بایگانی کرد تا عذاب ندهند آدم را. باید بتوان با خاطرات گهی خشن برخورد کرد.رو بهشان بدهی پدرت را در می آورند.آدم است دیگر.چقدر ظرفیت دارد.من نمی دانم این دانشمندان چه گهی می خورند؟چرا سیفون مغز اختراع نکرده اند؟اصلن بیایند یک چیزی بسازند که توی سرمان جاسازی کنیم و خودش تشخیص بدهد چه چیزی را بایگانی کند و چه چیزی را نگه دارد.چقدر تحمل خاطرات گهی را داریم مگر؟هاع؟
یادم می آید قبلن ها نوشتم که یکی از فانتزی هایم این عست که آلت مسئولان مربوطه را ببرم و بعد قاطی کنم و بعد بهشان پیوند بزنم تا هنگام زناشویی کردنشان بدون اینکه بفهمند یک نفر دیگر زنشان را انجام دهد و خودشان نفهمند و بدین صورت اسلام در خطر بیفتد و زلزله شود حتاع. و چه خوب می شد اگر مغز ها را می شد نیز این چنین قاطی کرد مثلن شما تصور کنید مغز ساسی مانکن را بیایند بگذارند در کله ی مهمترین مسئول مملکت که اسمش را نبر باشد و بیاید برایمان قر بدهد و بخواند.کم خوب عست؟همه شاد می شوند به همین قبله.یا مثلن مغز یک دانشمند اقتصاد را بگذارند درون کله ی ا.ن.تورم به زیر صفر می رسد به همین سوی چراغ.بعد مثلن مغز اسمش را نبر را بگذارند درون کله ی حامد بهداد.مغز حامد بهداد را درون کله ی احمد خاتمی جاسازی کنند.مغز احمد خاتمی را بگذارن درون کله ی جواد خیابانی.مغز ببعی را هم بردارند بگذارند درون کله ی علی آبادی.آبرو ریزی اش کمتر عست.آی بخندیم و روحمان شاد شود.
امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم بر گشادی غلبه کنم و اتاقم را مرتب کنم و اگر نمی دانید بدانید که دوای گشادگی خورمالوست.می خواهم بگویم کون را هم می کشد.بله می خواستم مرتب کنم که متسفانه دستم را رنده کردم و اندازه ی چس مثقال از آن خون آمد و همه ی هم کشیدگی ام با آن خون خارج شد و همه ی انرژی ام ته کشید.می خواهم بگویم در زندگی هم همین جور است کاری را دوست نداشته باشی بکنی هرچه هم خرمالویش را بخوری با کوچکترین بهانه ای انجام نمی دهی.باید خرمالویش خیلی نارس باشد تا بتوانی کونت را هم بکشی و چه کسیست که نداند خرمالو همان انگیزه است.