فی الواقع این روزها انقدر درگیرم و انقدر به هیچ کاری نمیرسم که میخواهم در نیازمندیهای همشهری آگهی بدهم و یک عدد خارانندهی سر را تقاضامند بشوم که با شوره اینها مشکلی نداشته باشد. این روزها خیلی زیاده از حد اکتیو شدهام و دو عدد کار را با هم منیج میکنم. دقت کردهاید منیج چه کلمهی جالب وهای کلاسی است؟ من که همین الان فهمیدم و از این فهمستن به خودم خواهم بالید. بلی... میفرمودم، اگر دقیقش را بخواهید (البته میتوانید نخواهید) دقیقا روزی یازده ساعت و نیم سرکار میروم که البته یکی هنوز آزمایشی است و میخواهند ببینند آیا من میتوانم فروشندهی خوبی باشم یا نع! که بر همگان واضح و مبرهن است که نمیتوانم و ترجیح میدهم حسابدار باشم تا فروشنده و قسمت دردناک قضیه اینجاست که حسابدار هم کار خودش را بلد نیست و هیچ کس سرجای درستش قرار نگرفته است و الان دقیقا به حالتی در آمدهام که از خداوندگار منان میخواهم که یا بگویند خیرپیش و یا بگویند هانی بیا حسابدارمان شو و دیگر فروشنده نباش. چون فروشندگی کاریست بس مشکل که فکر نکنم هرچه هم تنگ کنم از پسش بر بیایم.
قسمت جالب انگیزناک ماجرا میدانید کجاست؟ مدیر ِ دوم ِ کار ِ دومم شغل ِ دومش در رقابت با رییس ِ شغل اولی میباشد (اگر حالیتان نشد که چه نوشتم مشکلی نیست لطفا دست به گیرندههای خود زده و کانال را عوض نمایید، فرستنده کسخل شده است) و اینگونه میشود که مثلا من دیروز بنا به خواهش ِ مدیر ِ دوم مراقب ِ حوزهی امتحانیاش بودم و اگر رییسه بفهمد خیلی اوضاع قشنگی در پیش رو خواهم داشت.
راستی شما ماشین نمیخواهید؟ پیش فروش داریمها. سود هم بهتان تعلق میگیرد. بیایید از ما بخرید خیرش را ببینید.
چندشغله!
یه پا مشاییم واس خودم!
مواظب باش برای خودت درد سر درست نکنی ... آمار رییس را میگیری؟
چه دردسری