304

۱- زانو درد جوری گاییده است که نمی‌توان ده دقیقه با دل راحت توی دست به آب نشست و در تفکرات فلسفی عمیق غوطه ور شد! نه می‌توان راه رفت نه می‌توان نشست و تنها پوزیشن ایده آل خوابیدن است و از آنجایی که کون دکتر رفتن ندارم هی خوابیده‌ام! خیلی هم شیک و مجلسی! اصلا نمی‌دانم چرا خدا انسان‌ها را با قابلیت جداشوندگی و تعویض نیافریده است که اینقدر درد نکشیم؟ هزاران سال پیش یک موجودی آفریده است پر از باگ و فکر کرده است شق القمر کرده است و تازه به خودش فتبارک الله احسن الخالقین هم گفته است! مگر نمی‌گویند کار را که کرد آنکه تمام کرد؟ چرا خدا یک خبرگان ندارد که بر کار‌هایش نظارت کنند؟ هاع؟ شاید هم دارد و همش در حال چرت زدنند کسی چه می‌داند؟ حالا خدا کند نوه‌ی امام که می‌آید خدا هم خودش را اصلاح کند! تا به حال از زانو درد به انتخابات خبرگان رسیده بودید؟ قابلیت‌هایم روز به روز دارد بیشتر‌تر می‌شود!

۲- ضمن عذرخواهی از همه آنهایی که طرفدار حقوق پرندگان، چرندگان، خزندگان و حیوانات هستند باید اعلام کنم که من از همه حیوانات می‌ترسم فرقی ندارد موش باشد یا شیر. مرغ باشد یا ش‌تر مرغ! گربه باشد یا سگ! هرکدام را که ببینم در بهترین حالت اگر جیغ نزنم و فرار کنم با مقدار بسیار زیادی فاصله ازشان رد می‌شوم! حالا تصور کنید توی محل کارم تنها بودم که یک دفعه دیدم یک جفت چشم زل زده‌اند به من و دقت که کردم دیدم گربه ایست به غایت سیاه! هرچه هم که ادای روشنفکر‌ها را در بیاوریم و بگویم به خرافات اعتقاد نداریم و فلان من هر گربه‌ی سیاهی که ببینم اول یک بسم الله می‌گویم و زل می‌زنم ببینم غیب می‌شود یا نه! و فکر می‌کنید خیالاتی شده‌ام که وقتی بسم الله گفتم دیگر گربه هه نبود! انگار که از اول نبوده است! خلاصه این روز‌ها سرکار که می‌روم مثل سگ از یک گربه‌ی غیب شونده می‌ترسم!

۳- دیجی کالا چرا یک گوشی دوسیم کارته‌ی اندروید خوب را در یلدای شگفت انگیز با قیمت ۴۰۰ تومن نمی‌گذارد؟ چرا رفتی چرا من بی‌قرارم اصلا؟


303

حدودا دو هفته پیش بود که در زورآزمایی با یکی از درب های شرکت شکست خوردم و در ٍ فوق الذکر موفق شد بر من غلبه نموده و پایم را پاره پوره نماید.از همان روزی که دست حضرت قابیل... نه نه از همان روزی که دست در به خون پایم آلوده شد بدنم یک واکنش هیستریک نسبت به تمام درهای عالم نشان می دهد و ناخودآگاه گارد می گیرد و هر دری می بیند می خواهد به دوردست ها فرار کند. داشتم به این فکر می کردم که قدما الکی گفته اند که عقل سالم در بدن سالم است نظر به این موضوع که بدنم عقل دارد و ترسیده شده است ولی عقلم نه. عقلم عقل ندارد!هزاربار هم که عاشق بشوم و شکست بخورم باز هم زود تا دیده می بیند دل می کند فریاد! انگار نه انگار که تا دیروزش قرص های ضدافسردگی می خورده است و از شکست عاطفی ای که خورده بوده یک وری شده بوده است!(ریدم به دستور زبان فارسی و انشا! می دانم)باز هم بوی گلش چنان مست می کند که شلوارش از دست می رود و گول می خورد!عقل آدمی خیلی خر است.یک اپسیلون شعور ندارد.احمق عشق ذلیل!

-می خواهم اسمم را در کتاب رکوردهای گینس به عنوان متخصص ربط دادن گوز به شقیقه ثبت جهانی کنم!-