262

جلسات این چند روز مجلس را حتما دیده‌اید و یا درباره‌اش شنیده اید. راستش را بخواهید من نه حوصله‌اش را داشتم و نه با این دست چلاغ اعصاب کافی داشتم که بخواهم همه‌اش را ببینم و بیشتر آنچه که می‌دانم از نوشته‌ها و خبرهای نتی است و از همین خوانده‌ها بدین نتیجه رسیدم که کاش در انتخابات مجلس شرکت کرده بودم شاید این‌هایی که الان می‌بینیم در مجلس نبودند. البته از نماینده‌ی خودمان کمال تشکر و قدردانی را دارم که تسلیم این صحنه‌آرایی‌های خطرناک نشده و حتی شک دارم که در این چند روز در جلسات مجلس شرکت کرده باشد. بالاخره کارهای مهم‌تری از به خانه‌ی ملت رفتن و توی سروکله‌ی هم زدن نیز وجود دارد که از درک و فهم این حقیر کم‌ترین خارج است.

بگذریم ... می‌خواهم بگویم گله دارم ... هم از نمایندگان...هم از مردم.

واقعا نمی‌دانم و نمی‌خواهم بدانم چه می‌شود که نماینده‌ی مردمی از پشت تریبونی که جهانیان می‌شنوند از چماق به دست بودن لرها صحبت می‌کند! عزیزم... این حق مسلم شماست که به خودت توهین کنی. حتی خیلی دوست داری من و بچه های پلاس می‌توانیم بیاییم و 24ساعته بهت توهین کنیم. ولی حق نداری به مردمت، به همان مردمی که رای‌ت داده‌اند، توهین کنی، حق نداری شخصیتشان را پایین بیاوری.

وقتی که آقای قاضی‌پور، نماینده‌ی یکی از شهرهای تورک‌نشین‌ ، در مخالفت با یکی از وزرای پیشنهادی صحبت می‌کرد، من در حال چرخ‌زنی در نت بودم و نوشته‌های خیلی‌ها را خواندم. همه‌ی ما حق داریم از افکار یکی خوشمان نیاید ولی حق نداریم به همین بهانه لهجه و قومیت‌اش را مسخره کنیم. چه کسی به ما اجازه می‌دهد به دلیل مخالفت با شخص خاصی تهمت خر بودن! به یک قومیت بزنیم؟

هنوز با همه‌ی شعارهایی که می‌دهیم نژادپرست باقی مانده‌ایم!

261

می گویند عقل سالم در بدن سالم است نمی دانم اسم قضیه ی برعکسش عکس نقیض بود یا چیز دیگری.یادم هم نمانده است. بله داشتم می گفتم بدن ناقص هم در عقل ناقص است بدین صورت که یک انسان با عقل ناقص یک دفعه تصمیم می گیرد برای اولین بار به دوچرخه سواری برود و حتا یادش نمی آید که بچگی هایش هم با پایه های کمکی دوچرخه سواری می کرده و صندل های هفت هشت سانتی اش را می پوشد و سوار بر دوچرخه ی مربوطه می شود و پس از دوبار رکاب زدن تعادل خود را از دست داده و با مخ روی زمین می افتد و بازویش زیر بدنش له می شود! به قول مادرم خریت نه تنها علف خوردن است! و به قول دوستی: ورزشکاران،دلاوران، نام آوران... .الان بدین گونه ام که یک دستم وبال گردنم شده است و یک دستی و تنها با انگشت سبابه ی دست راستم تایپ می کنم و در این چندروزی که بیمارستان بستری بودم فهمیدم که چقدر دوستتان دارم.چقدر دیگر مجازی نیستید.چقدر برایم حقیقی شده اید.قبل ترها فکر می کردم به نت معتادم.تازگی ها فهمیده ام به شماها معتادم.

260

مردها راحتند برای لباس پوشیدن. دو نوع می توانند تیپ بزنند اسپرت یا رسمی و خوب دقیقا معلوم است این دو نوع تیپ کجاها کاربرد دارند. ولی آخ...امان از دل خانم ها.کلافه می شویم تا برای هر موقعیتی لباس مناسب پیدا کنیم.مهمانی می خواهی بروی باید اول حسابش را بکنی که مهمان دار محترم چه تیپ آدمی است.اگر مذهبی باشد چه نوع پوشیه ای بزنم بهتر است؟ اگر نباشد چه لباسی بپوشم حالا به این ها نق و نوق های خودت را هم اضافه کن.می خواهی سرکار بروی هی باید بنشینی حساب کنی چه مانتو و مقنعه ای به هم می آید و رسمی تر حساب می شود.می خواهی برای مصاحبه ی کار جدید بروی هی دو به شکی که یعنی رییس روسا از چه قماش آدم هایی اند و چه تیپی به مذاق مبارکشان بیشتر خوش می آید. می خواهی به عزاداری بروی بین لباس های سیاهت سرگردان می مانی. حالا چه شد که یاد این موضوع افتادم؟ امروز دعوت شده ایم برای یک افطاری خانواده ای به شدت مذهبی. خانواده ای که بزرگ خانواده حتی به نازکی چادر و بلندی ناخن و کرم روی پوست گیر می‌دهد.حالا شما تصور کن من چه معضل بزرگ داشتم برای انتخاب شال یا مقنعه! و باید بگویم که همه‌ی موارد بالا را به آنجای نداشته ام انگاشتم و ور لجبازم غلبه کرد و می‌رویم که داشته باشیم شبی پر از حرص خوردن و حرص دادن را. می‌دانید؟ متنفرم از آدم هایی که دماغ گنده شان را توی زندگی خصوصی آدم فرو می کنند.