-
309
شنبه 20 شهریورماه سال 1395 11:14
امیدوارم یک روز برسد که آدم ها بفهمند وقتی جواب حرف ها و کنایه هایشان را نمی دهی از نفهمی و کسخل بودگی تو نشات نمی گیرد. شما اسمش را همین هایی که گفتم بگذارید ولی حداقل در خلوت خودتان فرق بگذارید بین نجابت و کسخل بودن! بفهمید که آدم ها حتی کسر شانشان می شود به چیزهایی که شما فکر می کنید فکر کنند و جواب بدهند.بفهمید که...
-
308
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1395 10:55
بگذارید باز هم تاکید کنم که دانشمندان در جای خود نشسته اند و هیچ نظریه ای نمی دهند و من ِ بدبخت باید جور نظریه ندادنشان را هم بکشم. یادتان می آید چقدر تیرماه گرم بود؟ در حدی که یا داشتیم آب پز می شدیم یا کانهو یک سیب زمینی در تابه جلز و لزمان به هوا بلند بود و هی با خود فکر می کردیم خدا رحم کند،خدا صبرمان بدهد، تیرماه...
-
307
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1394 09:39
قورباغه! قورباغه! اوری بادی لیسن اند ریپت افتر می! قورباغه! یکی از مزایای لهجهی ما یزدی ها نسبت به لهجهی عدهی کثیری از هموطنان گرامی این است که میتوانیم بین ق و غ فرق بگذاریم!بگو ق عمو ببینه! به شخصه من یکی وقتی میبینم هموطن عزیزی بین ق و غ گیج شده است میخواهم خرخره اش را بجوم! آخر کسی که نتواند املای درست...
-
306
دوشنبه 21 دیماه سال 1394 14:00
1- تقویم سال 95 را نخرید! به لعنت خدا نمی ارزد! نه به درد کارمندان می خورد نه دانش آموزان. محض رضای خدا چهارتا تعطیلی درست حسابی ندارد که دل آدم خوش باشد.حتی 22 بهمنش هم جمعه است! من به این تقویم اعتراض دارم.من تسلیم این صحنه آرایی ها نخواهم شد! بدینوسیله من و همکارانم اعلام می کنیم به سال 95 معترض بوده و تقاضای تجدید...
-
305
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 23:12
هشتم دی امسال که برسد دو سال میشود که دیگر تکیه گاهی به نام پدر موجود نمیباشد. تا وقتی که هستند احساس نمیکنیم ولی وقتی میروند یکهو پشتت خالی میشود. یکهو احساس بیکسی و تنهایی میکنی. یکهو کارهایی که تا دیروز روتین زندگیات بودند را نمیتوانی انجام دهی. شاید بخندید ولی مثلا من دیگر نمیتوانم کتاب چهرهی مرد هنرمند...
-
304
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 20:41
۱- زانو درد جوری گاییده است که نمیتوان ده دقیقه با دل راحت توی دست به آب نشست و در تفکرات فلسفی عمیق غوطه ور شد! نه میتوان راه رفت نه میتوان نشست و تنها پوزیشن ایده آل خوابیدن است و از آنجایی که کون دکتر رفتن ندارم هی خوابیدهام! خیلی هم شیک و مجلسی! اصلا نمیدانم چرا خدا انسانها را با قابلیت جداشوندگی و تعویض...
-
303
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1394 12:31
حدودا دو هفته پیش بود که در زورآزمایی با یکی از درب های شرکت شکست خوردم و در ٍ فوق الذکر موفق شد بر من غلبه نموده و پایم را پاره پوره نماید.از همان روزی که دست حضرت قابیل... نه نه از همان روزی که دست در به خون پایم آلوده شد بدنم یک واکنش هیستریک نسبت به تمام درهای عالم نشان می دهد و ناخودآگاه گارد می گیرد و هر دری می...
-
302
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1394 12:27
حداقلش این است که مورفی بینوا از این شانس برخوردار بود که قوانین بدشانسیاش تحت عنوان قوانین مورفی معروف شود. ولی من از این شانس هم برخوردار نبودم وگرنه شما الان عوض قوانین مورفی با قوانین شانس گوه مرغی وییدهای آشنا بودید و به شانس گوه مرغی وییده ایتان لعنت میفرستادید! قضیه از اینجا شروع شد که یک روز صبح من از خواب...
-
301
شنبه 14 شهریورماه سال 1394 13:38
شماها که به همه چیز دقت می کنید آیا تا بحال به بازی های کودکانه ی ما که نسل قبل به حساب می آییم دقت کرده اید؟ نمی دانم چه اصراری بود که ما را کسخل تحویل اجتماع بدهند! ما یک بازی ای داشتیم که بدین شکل بود: چند نفر در حالی که دست هم را گرفته بودیم حلقه می زدیم و یکی آن وسط می گفت: آسیا بشین! و ما هم که دچار خود...
-
300
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1394 10:51
حتی اگر کتابخوان هم نباشید به یمن وجود شبکه های مختلف اجتماعی این گفتهی صادق هدایت را به کرات دیده اید: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و میتراشد.آدمی تا در موقعیتش قرار نگیرد شاید به این گفته بخندد و درک نکند ولی... درد کنار گذاشته شدن یکی از همین دردهاست. روح را که می خراشد هیچ... بدن...
-
299
یکشنبه 28 دیماه سال 1393 19:18
باران جوری با خوشحالی شروع به بارش کرده است که انگار حالا که چی؟ انگار ما از آن خانواده هاشیم که وقتی باران میبارد ذوق کنیم و از رحمت الهی که بر سرمان باریده است سپاسگذار(سپاسگزار؟) باشیم و بگوییم به به چه هوای دو نفره ای و فلان. ولی ما نیک می دانیم که این رحمت الهی نیست که بر سر ما پاشیده می شود بلکه آب فیلان الهی...
-
298
یکشنبه 16 آذرماه سال 1393 23:58
آدمی زاد به خنده زنده است. آدمی زاد برای غصه نخوردن هی غذا میخورد. آدمی زاد هی شکلات می خورد که خوشحال و شاد و خندان شود. آدمی زاد بعد از خوردن شکلات جوش می زند به چه گندگی. جوش ها پدر آدم را در می آورند. آدمی زاد بهتر است که غصه بخورد تا شکلات! درد غصه را می شود تحمل کرد، درد جوش چرکین را نه! جوش خر است! نخطه
-
297
شنبه 3 آبانماه سال 1393 23:39
1-هنوز سرماخوردگی قبلی را کامل کله پا نکرده بودم که رویش سرما خوردم. البته مشغولالذمهاید فکر کنید که شب به حمام رفته و در هوای آبان ماه با موی خیس زیر پنکه سقفی خوابیده ام ها. به نظر من همین وقت هاست که باید پنکه را روشن کرد و زیر پتو چپید و البته پی سرما خوردگی را به تن مالید. 2- توی پلاس یک عکسی دیدم که من را به...
-
296
یکشنبه 19 مردادماه سال 1393 00:41
1- بانو! مریم حیدرزاده می فرمایند: من از اوخر آبان می آیم یک روز مانده به آتش! حالا به بقیه ی افاضات گهربارشان کاری ندارم و خواهشمندم شما هم به این کاری نداشته باشید که روز تولدم با بانو! یکیست که حرف های مهم تری دارم. با اینکه به طالع بینی و این خرافات اعتقادی ندارم اما آدمی که یک روز مانده باشد به آتش به دنیا بیاید...
-
295
یکشنبه 8 تیرماه سال 1393 21:02
من همیشه یک دور ریزنده بوده ام.همیشه تا توانسته ام وسایلی که از نظر خودم اضافه بوده اند به دورها ریخته ام.بدون هیچ رحمی.حال امروز داشتم به این فکر می کردم که بالاخره وسایل هم روح دارند.ندارند؟ شاید همان دم که روانه ی سطل آشغال می شده اند آهی پرسوز از نهادشان کشیده اند و مرا نفرین کرده اند که این چنین همیشه دور انداخته...
-
294
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1393 18:55
همیشه گفته ام و بارها نیز نوشته ام که انسان ها نباید سردرکون یکدیگر کننده باشند و تنها باید سر در کون خودشان کننده باشند که هم خودشان راضی باشند هم بندگان خدا.منظورم این است که من نمی فهمم به شوهرخاله ام چه ربطی دارد که من را برای ازدواج به یکی از آشنایانش پیشنهاد می دهد؟هاع؟ فکر کرده است ترش شده ام یا نصف دینم کامل...
-
293
شنبه 17 خردادماه سال 1393 00:06
پدرم گاهی برای نشان دادن خنگی افراد ضرب المثل جالبی را به کار می برد بدین صورت که فلانی به خر گفته آقا عمو! همیشه فکر می کردم اغراق می کند ولی در جامعه چیزهایی را می بینم که به صدق آن ضرب المثل شیرین ایمان می آورم. خیلی هضمش برایم مشکل است که چگونه آدم هایی که هر را از بر تشخیص نمی دهند و از درک یک مفهوم ساده و کلی...
-
292
جمعه 16 خردادماه سال 1393 15:52
هشدار: این یک متن عاشقانه ست.قبل از خوندن عوق بزنید وسطش نپاشین رو نوشته هام.زحمت کشیدم به هر حال! پزشکان دروغ می گویند. این ضعف کردن ها نه مشکوک است به دیابت نه کم خونی. بدنم تو را کم دارد. این تپش های قلبم از بیماری قلبی نمی تواند باشد. از فکرکردن به تو این گونه تپش قلب می گیرم و داغ می شوم. سردردهایم را دیگر حتی...
-
291
یکشنبه 4 خردادماه سال 1393 21:13
ما آدم ها دوست داریم خودمان را در انظار خوب تر، با فرهنگ تر و نایس تر نشان بدهیم در حالی که در کنه وجودمان هرکدام کپی ناخوانایی از دیگری هستیم.همان دیگری که عقایدش با ما از زمین تا زیرزمین متفاوت است. می خواهم بگویم ماها دلمان می خواهد خودمان را از گروه مقابل بهترتر نشان بدهیم در حالی که هیچ پخی نیستیم.همگی سر و ته یک...
-
290
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 19:54
هیچ وقت به این قسمتش فکر نکرده بودم. فکر می کردم یکی که مرد غیر از عزاداری ها و رسم و رسوم مربوطه و داغی که روی دل آدم برای همیشه باقی می ماند و خاطراتی که عذاب آور می شوند و عذاب هایی که گریبان وجدان نصفه نیمه ی آدم را می گیرند دیگر چیزی نیست که آدم را به قهقرا بکشد و همین امروز فهمیدم که ریده ام! درست وقتی که اسمسی...
-
289
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1393 23:49
بدترین چیز دنیا می دانید چیست؟ نمی دانید؟ وای بر ندانندگان. وای بر نادانان. اصلا گاوان و خران باربردار، به زآدمیان مردم آزار. حالا زیاد به اینکه به این شعر چه ربطی داشت گیر ندهید شاید شما نمی دانید.هوووم... داشتم می گفتم بدترین چیز دنیا دیدن دوستان است. آدم که با سالی یکبار دیدن دوستانش سیر نمی شود،دل آدم خر است.بعد...
-
288
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1393 23:21
بیایید برایتان یک مثال ملموس بزنم تا بهتر قضیه را درک کنید! فلواقع با اینکه خودم از چادر متنفرم ولی چون می بینم کشف چادر به شکستن دل مامانی عزیزتر از جانم منجر می شود هرجا که زیر سلطه ی او باشد چادری ام و هرجا که از سیطره ی او بیرون بیفتد بدون چادر تردد می کنم. ولی خدا به سر شاهد است تا همین الان نگارنده ی این سطور...
-
287
جمعه 26 اردیبهشتماه سال 1393 23:12
هر روز به وبلاگ وارد می شوم قسمت پست گذاشتن را باز می کنم و چند خطی می نویسم و سپس کنترل اِی می گیرم و دیلیت می کنم. همین قدر تخمی.همین قدر بیکار... دارم به این فکر می کنم که کاش می شد قسمتی از زندگی را سلکت کرد و با شیفت دیلیت آن را پاک کرد.اصلا طوری دیلیت شود که با نرم افزارهای ریکاوری نیز بازنگردد. حالا قسمتی از...
-
286
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1393 21:09
فانتزی نوشته شده موجود نمی باشد.لطفا با زدن راهنما از راست سبقت بگیرید.
-
285
شنبه 13 اردیبهشتماه سال 1393 21:00
این که چرا ما آدم ها شل نمی کنیم و هی در مواجهه با مشکلات خودمان را سفت تر می گیریم نیاز به تحقیق و تفحص دارد. انگار همیشه یک نفر باید پشت در ایستاده باشد( نمونه اش برادر کسخل بنده) و داد بزند شل کن!!! انگار مثلا شل نکنیم بهمان جایزه ی صلح نوبل می دهند! همین من ِ نوعی را ببین. هیچ وقت در زندگی شل نکرده ام و سفت به گا...
-
284
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 22:47
تنها دلیلی که با چوب کبریت چشمهایم را باز نگه داشته ام وبه خوابی خوش فرو نرفته ام ثبت نام نمایشگاه کتاب می باشد که سایت قشنگش از صبح ما را نموده است.بدین صورت که یک بار صفحه اصلی بالا نمی آید یک بار موقع ثبت نام ارور می دهد و یک بار موقع پرداخت آنلاین و یک بار هم بلکل می گوید که سایت موقتا غیر فعال شده است.خلاصه دقیقا...
-
283
جمعه 15 فروردینماه سال 1393 23:53
چطوری عسل ِمادر؟ خوبی؟ ویرم گرفته باز نصیحتت کنم دخترم. بیبی جان، مادرت همیشه خوش بین بوده است به همه چیز و همه کس و خدا شاهد است هزار بار چوب این خوشبینی اش را خورده و باز هم اصلاح نشده است.من همیشه عقیده داشتم و متاسفانه هنوز هم دارم که هر آدمی خوب است مگر اینکه خلافش ثابت شود. ولی تو اینگونه نباش.من خیلی ضربه ی...
-
282
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 23:40
فی الواقع هیچ وقت بدین خوشحالی نبوده ام.آخر کراش مورد نظر که در رویاهایم می دیدمش و سر به روی شانه های مهربانش می گذاشتم، اعتراف کرد به دوست داشتنم، می گفت می خواهد شانه هایش تکیه گاه باشد برایم، گفت می خواهد که سایهی سرم باشد، همدمم باشد،کس بی کسی هایم باشد، گفت هیچ وقت تنهایم نخواهد گذاشت و اگر مرگ من را از او جدا...
-
281
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 00:26
فی الواقع قضیه بدین قرار است که همین الان که دارم این سطور را مینگارم اتاقم کلا از هر غیر جنبندهای به جز فرش پاک شده و آمادهی پذیرایی از مهمانان ِ مثلا محترمی است که قرار است روز اول عید دهنمان را سرویس کنند و جای خالی پدرم را توی سرم بکوبند. میخواهم بگویم حتی میز کامپیوتر را هم از اتاق خارج کردهام و به دلیل شدت...
-
280
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 00:11
دختر نادیدهام سلام خوبی مادر؟ چه خبر؟ مسواکت را زدهای؟ شامت را خوردهای؟ قرصهایت را چه؟ از رژیمت چه خبر؟ چند کیلو لاغر کردهای؟ دوست پسر جدید تو دست و بالت نداری مادر؟ خاک بر سر خرت کنم که مثل خودم بیعرضه و دست و پا چلفتیای. مگر هزاربار نگفتم مثل مادرت دری نو در بلاهت نگشا؟ گفتم یا نگفتم؟ گفتم یا نگفتممممم؟ حالا...