303

حدودا دو هفته پیش بود که در زورآزمایی با یکی از درب های شرکت شکست خوردم و در ٍ فوق الذکر موفق شد بر من غلبه نموده و پایم را پاره پوره نماید.از همان روزی که دست حضرت قابیل... نه نه از همان روزی که دست در به خون پایم آلوده شد بدنم یک واکنش هیستریک نسبت به تمام درهای عالم نشان می دهد و ناخودآگاه گارد می گیرد و هر دری می بیند می خواهد به دوردست ها فرار کند. داشتم به این فکر می کردم که قدما الکی گفته اند که عقل سالم در بدن سالم است نظر به این موضوع که بدنم عقل دارد و ترسیده شده است ولی عقلم نه. عقلم عقل ندارد!هزاربار هم که عاشق بشوم و شکست بخورم باز هم زود تا دیده می بیند دل می کند فریاد! انگار نه انگار که تا دیروزش قرص های ضدافسردگی می خورده است و از شکست عاطفی ای که خورده بوده یک وری شده بوده است!(ریدم به دستور زبان فارسی و انشا! می دانم)باز هم بوی گلش چنان مست می کند که شلوارش از دست می رود و گول می خورد!عقل آدمی خیلی خر است.یک اپسیلون شعور ندارد.احمق عشق ذلیل!

-می خواهم اسمم را در کتاب رکوردهای گینس به عنوان متخصص ربط دادن گوز به شقیقه ثبت جهانی کنم!-

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد