رضا یزدانی هزارمین بار است که می خواند تو سیگارو خاموش کن تا بگم... و من
هر دفعه از نو به گا می روم و من سیگار نمی کشم اما فانتزی ام این است که
بروم بخرم و شروع کنم با این آهنگ سیگار کشیدن و به اینجایش که می رسد
سیگار را بشکنم و با گریه دود شوم و به گا بروم.بله الان یک بیس چارساله ی
به گا رفته ی چس ناله کنِ عظما در خدمت شماست که می داند چه مرگش هست ولی
چون رویش نمی شود از بیخ منکر می شود و همه چیز را تقصیر این دل بی صاحاب
می اندازد و خاطراتی هست در ذهن انسان که مانند افسون چسب سیریوس روی ذهن
چسبیده و به هیچ وجه نمی توان آنها را پاک کرد یا فراموش کرد و اینها همان
خاطراتی هستند که به گا دهنده ی انسانند. و بعضی وقتها هست که خاک بر سر می
شوم حتی و اشک چشمهایم را پر می کند ولی دلم می زند توی سرم و می گوید خره
مرد که گریه نمی کند و من گول می خورم و خوب می شوم و تازه نیم ساعت بعد
یادم می آید که خاااعک بر سرم من که مرد نیستم ولی دیگر خوب شده ام و راستش
را بخواهید پتانسیل مرد شدن را در خودم می بینم و حتا می خواهم بروم سبیل
بگزارم و سرم را کامل کچل کنم که کسی نمی گذارد.پس من گه می خورم مرد
باشم.با تشکر.خدافس.
ما به مردونگی قبولت داریم
خدا رو شکر:))