35

اینها سه تا عروسکند که فقط شبیه عروسکند از من یکی که آدم ترند به همین قبله.حشمت که خرسی است پا به ماه،مستر که گوسپندیست رنگین پوست و جونیور سه شنبه خرگوشک سفیدم. من می دانم..می دانم که چرا انقدر زود شارژ نتم تمام می شود..مطمئنم حشمت می آید و همه ی اخبار را می خواند..همیشه از همه چیز خبر دارد..امروز داشت با مستر حرف میزد..مستر از او پرسید چرا وضع حمل نمی کنی؟هفت سال شد..بچه ت فسیل شد بدبخ..حشمت گفت..می ترسم..تورمه..قیمت همه چی بالاس..من اینو بزام چجوری بزرگش کنم؟من اینو زمان خاتمی حامله شدم گه خوردم غلط کردم نمدونستم ایجور میشه..این دنیا بیاد جوابشو چی بدم؟ بگه چرا منو زاییدی چی بگم..بخواد ازدواج کنه پول از کجا بیارم؟من اینو نمیزام تا بمیرم..مستر هم فقط مثل یک گوسپند خوب سر تکان می داد..چپ و راست..راست و چپ..وقتی آمدم توی اتاق ساکت شدند آخر جلوی من حرف نمی زنند..فکر می کنند من نمی دانم..هیچ کس نمی داند چطور یک خرس به حرف می آید؟ آی آدم ها یاد بگیرید..یک خرس از شما بیشتر می فهمد نزایید تو رو به این سوی چراغ..زاییدن نیست که..ریدن است

نظرات 1 + ارسال نظر
گربه تنها چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:48 ب.ظ

این ها هنوز این بادکنک آدم بزرگ ها را نمیشناسن

فک کردی
حشمت میخواس سقط جنین کنه
من نزاشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد