آدمیست دیگر،هرچه هم ادای به تخمم بودگی در بیاوری و هی همه چیز را به تخم نداشته ات یا حتا به تخم پسر همسایه و حتاتر به تخمدانت هم حواله کنی باز گاهی زور دلتنگی می چربد.راه خودش را از همان اعماق ته تخمت پیدا می کند و می آید خرخره ات را می چسبد.گلویت را سنگین می کند.تا اشک نریزی خالی نمیشوی که!حالا این غمهای تخمسّگ چه می دانند که ما اشک هایمان را ریخته ایم.یک روز آنقدر گریه کردم که آب از سرم گذشت.دیگر اشکی نمانده که!هی باید فرو بدهم.هی باید رویش آب بخورم تا دوباره برود و برسد به تخمهایم.خدا بزرگ است تا کی دوباره زورشان بچربد.
:(
یادش ...
یاد اون روزا
یاد................
عاخ پوری
عاخ
هی آب بخوری هی آبیاری کنی تا دوباره رشد کنند دوباره جوانه بزنند تل دوباره ریشه لدوانند تا خرخره آدم
باید بروم بشاشم پایش
شاید ریشه اش خشکید
اشک که تمام می شود خیلی ها خیال می کنند بهتر شده ای. خبر ندارند زیر عر زدن بدون اشک می زاید آدم.
نمی دانند
نمی فهمند
نمی خواهند بفهمند حتاع
راستی خوبی از خودته عیزم:*
پسر همسایتون از کجا معلوم تخم داشته باشه؟!تازه اگه هم داشته باشه بیچاره توله سگه؟نمیتونه مشکلاته خودشو دایورت کنه؟!
خو همشو با هم دایورت کنه
تازه یکیشون یکی تخم بیشتر نداره بدبخ
توپ خورده ترکیده:))))))))