174

بعضی ردهایی که روی قلب به جا می مانند مثل همین رد سوزاندن سماور روی دست هستند که دو سالی از سوزیده شدنش می گذرد و هنوز خوب نشده است.بعضی دیگر مثل همین بریدگی کوچک روی این یکی دست هستند پس فردا خوب شده است و ردی نمی ماند.بعضی وقتی می خواهند وارد قلب آدمی بشوند نامردند.اول خوب پاهایشان را داغ می کنند تا همیشه رد پایشان حک شود روی قلبت.بعضی مواظبند نرم و آهسته می آیند و نرم و آهسته هم می روند.این طوریست که می توان یک دوستی یک ساله را فراموش کرد و یک دوستی یک هفته ای آتشت می زند.هرچند هفت سال ازش بگذرد.

173

باید روزهایی که حالت خوب است و با دمت گردو می شکانی،خوشحالی،حتی می خواهی به همه بغل بدهی و احساسات قلمبه شده ی خودت را تخلیه کنی، خودت را برداری بریزی توی دیگ.خووب عصاره ی خودت را بگیری،نه در حدی که تمام شود حال خوشی ات و هیچ چیزی برای خودت نماندها.نع.در حدی کیک هفته ای را کفایت کند بس است.بعد این عصاره را نگه داری وقتی دیدی کسی غمگین است یک بشقاب بغل بهش بدهی و خوب شود.خودت هم که غمگین شدی یک استکان عصاره ی بغل را بالا بروی.این روزها برای خوب شدن حالت خودت باید خودت را بغل کنی.هیچکس حواسش به دلِ بی بغلّ تو نیست و بهتر که نباشد!

172

وقتی بیس پنج سالت باشد و همه هعی بهت بگویند خااعک بر سرت که هیچ گهی نشده ای خیلی احساس لوزربودگی تو را فرا می گیرد.حالا فکر می کنی آنها که خیلی گه شده اند از تو بهترند؟ به همین قبله ی روبرویی اگر این طورباشند.آنها همه شکل هم گه شده اند و تو باید هنوز از اینکه مثل بقیه گه نشده ای از قادرمتعال(هه) سپاسگذار باشی.به تخمت که لوزر شده ای.اصلن لوزر خودشانند و حالیشان نیست.این ها لو(low)هایی هستند که زرزر می کنند.می خواهم بگویم کاش لوزرنبودگی در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که به تو نشان می دهند.

171

رفته ام جلد خریده ام برای خودم.از این جلد خوشگل ها.که همه جایش بهار است.سرسبز است.از این جلدها که زنده است.خودم را جلد کرده ام تازگیها.جلدم هی می گوید،می خندد،معاشرت می کند،کس کلک بازی در میاورد اما تویش برعکس است.زیر جلدم هی سکوت می کنم با خودم،هی گریه می کنم،هی افسرده می شوم.جلد خوبیست.دوام خوبی هم دارد.فقط...این چسبش خوب نیست.خوب نچسبیده است.بعضی وقت ها غصه هایم رو می آید.چسب خوب سراغ ندارید؟

170

بیایم لب پنجره بنشینم هی سیگار بکشم هی به کوچه زل بزنم هی به تو فکر کنم دوباره هی به کوچه زل بزنم تا تو رد شوی ازش.باید خاک کوچه ای که تو رد می شوی ازش را سرمه ی چشم کنم.انقدر منتظر بمانم تا تو رد شوی.بعد بپرم از پنجره پایین،دنبالت بدوم.هی من بدوم هی تو با راه رفتنت دورتر شوی.هی دستانم را به سمتت دراز کنم و هی بهت نرسم.انقدر با قدم هایم بپرم تا به چند قدمیت برسم.نگاه تنفربارت را ببینم و در آن تصمیمم عوض شود،بهت برسم،پخش زمینت کنم،پایم را روی سرت بگذارم تا مغزت از گوشهایت بزند بیرون.همینطور بروم،بروم تا نقطه شوم.تمام شوم بی تو.

169

می خواهم دلم را بکوبم و از نو بسازم.البته می خواهم کلهم ساختمانش را فرق دهم.اصلن نباید شبیه گذشته اش باشد.قبل‌تر ها فکر می کردم دل باید دهکده ای تک سرنشین باشد.تا یکی تویش هست کس دیگری حق ندارد پایش را تویش بگذارد.حتی تا کسی کامل دور نشده از دلت نباید مهمان جدید بیاوری.می گفتم: دل است،ترمینال که نیست.دلم دهکده ی کوچک و خوش آب و هوایی بود.هر مسافری آمد گوشه ای را خراب کرد و رفت.حالا که دیگر از دهکده جز ویرانه ای نمانده باید بکوبم و از نوبسازمش.می خواهم این بار فقط اتاقک کوچکی بسازم بدون هیچ در و پنجره ای حتا.با دیوارهای بتونی.سقف هم داشته باشد که هیچ دزدی وارد حریمش نشود.می دانید؟فکر می کنم این جوری امن تر باشد.

168

وقتی تا فیها خالدونت از گرما جر خورده است و مانده ای با این موهای دراز که نبافته ای و پشت سر انداخته ای چه کنی بهترین کار کچل کردن از بیخ و بن است.یعنی جوری کچل کنی که ملت بتوانند خودشان را در کله ی سفید و براق ات ببینند. و من سال هاست که می خواهم کچل کنم و هی مادرم می گوید اومدیم و کچل کردی و برایت خواستگار آمد چکارکنیم؟و من هی کچل نمی کنم و هیچ کس نمی‌آید مرا بگیرد شاید کچل کنم بهتر باشد.نع؟و خرجش این است که بروم توی حمام و با تیغ یک بار مصرف کله ام را بزچین کنم تا مادرم مجبور شود برای بدترنشدنش رضایت به کچل بودگی من بدهد و حتی حدیث داریم که الکچاله من الایمان یعنی کچل کردگی از ایمان است و حتی یک منبع آگاه از احادیث که نخواست نامش فاش شود گفت که یکی از بزرگان که او هم نخواسته است نامش شود فرموده است که کچل ایز سو سکسی.به من چه که منبعش خارجکی بوده است.من رفتم بزچین کنم کله ام را.خدافس.

167

دور نیست روزی که مغزم هم از دست این کسخل بازی های من خسته شود و بفهمد که بود و نبودش برای من بی تاثیر است و چارقدش را محکم ببندد،چادرش را به کمرش گره بزند، عصایش را هم بردارد،آخر مغزم پیر شده است از دست من،بسته ی سیگارش هم را بردارد،درست است که خودم سیگاری نیستم ولی مغزم سیگاری است در اعماق تهش.روزی دو سه پاکت دود می کند تا آرام شود،همین که تریاکی نشده است جای شکرش باقی است با ایم همه درد و مرضی که من به جانش انداخته ام.بله،کوله بارش را می بندد و به دوردستها می رود.و من تا دیروز فکر می کردم دوردست ها یک جاده ی خشک و خالی بدون هیچی است.اما دیروز فیلمی دیدم که کلن ذهنیتم را عوض کرد و در صحنه ی اخر فیلم دو شخصیت اصلی فیلم به دوردست رفتند و دوردستشان درخت هم داشت.راستش را بخواهید من تا به حال یک دوردست را از نزدیک ندیده بودم.مغزم می تواند در حال رفتن به دوردست زیر درخت ها هم استراحت کند.بود و نبودش که برای من فرقی نمی کند.برود دنبال زندگیش بهتر است.

166

بعضی وقت ها نباید اتفاق بیافتد.کل کائنات یک طرف جمع می شوند و تو طرف دیگر ایستاده  ای مسابقه ی طناب کشی برگزار می کنید برای اتفاق افتادن و نیفتادن یک چیز.تو به شدت مصری که اتفاق بیفتد و کائنات می گوید نه عیزم،نمی شود،نشود هم برای تو بهتر است هم برای بقیه.اما تو که این حرف ها سرت نمی شود،مرغِ خرت یک پا دارد و می گویی باید بشود،و امان از وقتی که تو بر کائنات پیروز شوی.اول مثل خری که بهش تیتاپ داده باشند خوشحالی و در پوستین خودت نمی گنجی.اما بعد می فهمی چه گهی خورده ای.من نباید اتفاق می افتادم،شش سال هی کائنات گفت نع،هی مادرم گفت بله.هی به دکتر رفت و قرص خورد تا بچه دار بشود و هی نشد تا آخر یک روز بیشتر از حد معمولش قرص خورد و شد آنچه نباید میشد.بله من اثر قرص هایی اشتباهیَم.دارم به این فکر می کنم که اگر من نبودم خیلی بهتر بود.حداقل برای مادرم.می توانست با آرامش جدا شود بدون اینکه بچه ای باشد که به تخمش باشد.آخر مادر من بچه هایش خیلی به تخمشند.اگر من اتفاق نیفتاده بودم العان یک ردکرده ی بیس پن ساله ی به گای عظما رفته اینجا ورور نمی کرد و این خیلی بهتر بود به همین سوی چراغ.

165

نمی دانم چرا بعضی ها عادت دارند دماغ پینوکیووارشان را تا اعماق زندگی آدم وارد کنند و شروع کنند به جاج کردن آدمی و دماغشان مانند آلتشان عمل کند و انسان را به گا بدهد.عزیزان من جاجر نباشید در زندگی.زمانی می رسد که خودتان بیخود و بی جهت جاج شوید و به گا بروید.جاجربودگی برای زندگی انسان بسیارخطرناک است.آدمی را در موضع برتری قرار می دهد با اینکه اصلن هم برتر نیستی.در ضمن ریدم به فرق سر کسی که بخواهد کسی را از نوشته هایش جاج کند:|