29

امتحان صبح خعلی خوب بود، در حدی که اگر سوال های آخر فصل و ترم قبل را یک دور خوانده بودم بیس می شدم و چون بیس برای ما افت دارد پس تصمیم گرفتم که بیس نشوم و عطایش را به لقایش ببخشم و کونم را آن ور کنم و بروم و مدیونید اگر فکر کنید که دستم به گوشت نمی رسد و اینها. و امروز رفته بودیم خیابان گردی آخر ما خعلی پولداریم و خعلی بنزین داریم و تکه ای از راه را من رانندگی کردم و چقدر رانندگی خوب است و احساس شوماخر بودن به آدم دست می دهد فقط این شوماخر با دنده عوض کردن مشکل دارد و خودش کلاچ را می گیرد و برادرش دنده را عوض می کند و ترمز هم که می کند همه با سر به درون شیشه می روند.شوماخر خوبی هستم خدا عمرم را زیاد کند. و نمی دانم چگونه است که روزهایی که امتحان دارم نوت در کله ام می جوشد و روزهای بی امتحانی یبس مغزی می شوم و مطمئنم که خدا با من شوخی اش میاید و امروز داشتم می گفتم باید امروز بروم و چمدانی را که به اندازه ی حجم تنهایی من جا دارد بردارم و خواهرم چیزی گفت که مرا متحول کرد.او گفت: گو نخور.

28

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

27

هاه..یادتان است قرار بود این آش های گندم آهسته آهسته بیایند بروند درون حلق من؟خوب امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم ای وای بر من آش ها نیستند و قابلمه ی کوچکی از آنها باقیست بعد کاشف به عمل آمد که مادر عزیزتر ازجانم آن را به عمه هایم بخشیده است!آخر مادر من؟آیا ما یه ورکی هستیم؟نمی توانیم آش بخوریم؟ اصلن این ها عمه های منند یا تو؟این ها خواهر شوهر توئند یا من؟ من که حلالشان نمی کنم. و امروز به طرز عجیبی تنگ شده ام و درس خوانده ام اما چه فایده همین قدر که خوانده ام باقی مانده است و نشسته ام فصل ها را ترتیب صفحه مرتب کرده ام که بخوانم و خوشال شوم و می خواهم بدانم آخر به ما چه که فلان اقتصاددان چه گفته است و حالا که گفته است درست گفته است یا غلط؟ و باز باید تاسف بخورم که آلتی ندارم تا درون اینها فرو کنم و دلم خنک شود هرچند از طرف مخاطب خاص اختیار تام دارم که می توانم از آلت او مایه بگذارم اما شما که غریبه نیستید هیچ چیز آلت خود انسان نمی شود.

26

از دیدار پدربزرگ و خاله و دایی بازگشته ام و چقدر خوب است که آدم انسان هایی را داشته باشد که بی ترس بهشان احساس تعلق بکند و نگران نباشد که دوستش دارند یا نه و مطمئن باشد که هیچ وقت قرار نیست حمایتشان را از تو دریغ کنند و همیشه پشتت هستند و اینها وابستگی های هر آدمی هستند و من اگر بخواهم یک بار دیگر وابستگی هایم را شر کنم حتمن اینها کل کاغذ آچار را می گیرند. و الان دیگی بزرگ از آش گندم در خانه ی ما قرار دارد که برای هر کاسه اش برنامه دارم و می خواهم بنشینم درست و حسابی با آنها صحبت کنم و ازشان بپرسم آخر ای کاسه های آش خوب؟ در زمان های دیگر کجایید و حتمن باید صبر کنیم که محرم شود تا شما خوشمزه ها پیدا شوید؟ و الان آهسته آهسته بیایید بروید توی حلقم. و راستی کسی می داند که به این شله زردهایی که زرد نیست و سفید است چه می گویند؟آیا نام اینها شله زرد سفید است؟

25

هوای اینجا به شدت دو نفره است و نمی دانم چرا مخاطب خاص به این موضوع رسیدگی نمی کند و الان ما خانوادگی بیرون رفته بودیم و من داشتم می گفتم هوا خعلی دو نفره است که دیدیم هی پسرها دو تا دوتا دارند رد می شوند و به نتایج جالبی رسیدیم. و من با اینکه خودم چادری هستم هیچ رقمه نمی توانم خانم های چادری را درک کنم که پشت فرمان می نشینند و رانندگی هم می کنند و این کار خعلی سختی است و من واقعن می خواهم بدانم آیا اسلام به خطر می افتد؟ و من در حالت عادی همیشه چادرم به یک ور می رود خودم به یک ور شالم به یک ور و کیفم به وری دیگر و اصلن نمی توانم درکشان کنم و آخر من یک روز از دست خواهرم به دوردست ها پناه می برم و راه بیابان را در پیش می گیرم زیرا امروز با کمال پرروئی مدعی شد مازیار فلاحی از آقاهایمان داریوش و ابی بهتر است و باید از همین تریبون بگویم مازیار فلاحی داف خسته ای بیش نیست خواهر عزیزم و تو چگونه رویت می شود او را با داریوش و ابی مقایسه کنی؟ها؟و شما که غریبه نیستید امروز دلم برای گودری های سابق تنگ شده بود و بعد از مدت ها به توئیتر رفتم و دیدم کله پاچه ی گودری ها را بار گذاشته اند و خعلی عنم گرفت و بیرون آمدم از توئیتر..کله پاچه بارگذار نباشید پیلیز.

24

نشستم هی گریه کردم هی گریه کردم و هی پیاز پوست کندم و در حالی که پیاز یکی از محبوب القلوب های من است این خیلی بد است که انسان را به گریه می اندازد آخر پیاز عزیز من که تو را دوست دارم واقعن چرا مرا به گریه می اندازی؟ و واقعن این از انصاف خداوند مهربان به دور است که من در حال جگر بوقلمون درست کردن باشم و اوق بزنم و یکی دیگر در گوشه ای دیگر از این کره ی پهناور در حال خوردن نان پنجره ای باشد و به من اس ام اس بدهد. و من همیشه انسان جوگیری هستم و هروقت یکی آهنگ جدید می خواند فکر می کنم بعد مرگم باید این را بگذارم و با کمال شرمندگی باید اعلام کنم که حتی چند سال پیش وصیت کرده بودم که اگر من مردم آهنگ وصیت حمیدرضاعلیرضا را بگذارید و می دانم که خعلی چیپم لازم به گفتن نیست و یادتان باشد اگر که من تصادف کردم و مردم ابتدا مرا بسوزانید بعد یک سنگ یادبود برایم درست کنید و روی آن بنویسید "خودمو گوشه ی آسفالت جا گذاشتم تو اتوبان" تا نکیر و منکر بفهمند که کسخلی بیش نیستم و با من کاری نداشته باشند. و الان این پست را ادیت کردم که این را بگویم آخر شما که نمی دانید چه حافظه ی ریدمانی دارم و امروز از بس اینها اذیتم کردند تهدیدشان کردم که یک گونی چای بر میدارم و در جاده راه افتاده و به دوردست ها می روم خلاصه اگر دیدید دختری گونی چای بر دوش در حال رفتن به دوردست هاست بدانید که آن منم.

23

آاااای مخاطب خاص..یواش..
می دانی بعد از مدت ها به دلم پا گذاشته ای؟
می دانی به تنهایی خو گرفته بودم؟
این دل را این گونه نبین، با همه ی سرسختی اش نابالغ است،نوپاست در این وادی..تاتی تاتی می کند..
آرام..
نمی خواهد رویش پا بگذاری
کنارش باش
دستش را بگیر تا قدم های بعدی را محکمتر بردارد،دیگر تاتی تاتی نکند،
او محتاج آرامش است،
دنبال بهانه است..
برای زندگی،برای امید داشتن...
آاای مخاطب خاص،تخته گاز نرو..
هوای این دلِ بی دل را داشته باش
مگر چه می خواهد از این زندگی؟
جرعه ای امید..سر سوزنی تعلق..کمی دلگرمی
همپایش باش.

22

آبگوشت..خیلی خوب است
وقتی آن را بار می گذاری و بویش در خانه می پیچد،
وقتی نان را خرد می کنی و آبگوشت را رویش می ریزی،
وقتی با آن پیاز می خوری و تا اعماق تهت می سوزد ولی به مرز ار*گ*اس*م میرسی،
وقتی گوشتش را سه قسمت می کنی:
تکه ای را خالی می خوری،
تکه ای را با نان،
و تکه ای را با نان و پیاز.
وقتی دستت را روی زانویت می گذاری و با آن یکی دستت با استخوان رویش می کوبی که مغز استخوان بیرون بیاید.
آبگوشت رب دار خوب است اما،امان از ساده اش...
بدون هیچ تشریفاتی تو را به معراج می برد.
آبگوشت خعلی س**ک**سی است.
آبگوشت خعلی خوب است.

21

رضا یزدانی هزارمین بار است که می خواند تو سیگارو خاموش کن تا بگم... و من هر دفعه از نو به گا می روم و من سیگار نمی کشم اما فانتزی ام این است که بروم بخرم و شروع کنم با این آهنگ سیگار کشیدن و به اینجایش که می رسد سیگار را بشکنم و با گریه دود شوم و به گا بروم.بله الان یک بیس چارساله ی به گا رفته ی چس ناله کنِ عظما در خدمت شماست که می داند چه مرگش هست ولی چون رویش نمی شود از بیخ منکر می شود و همه چیز را تقصیر این دل بی صاحاب می اندازد و خاطراتی هست در ذهن انسان که مانند افسون چسب سیریوس روی ذهن چسبیده و به هیچ وجه نمی توان آنها را پاک کرد یا فراموش کرد و اینها همان خاطراتی هستند که به گا دهنده ی انسانند. و بعضی وقتها هست که خاک بر سر می شوم حتی و اشک چشمهایم را پر می کند ولی دلم می زند توی سرم و می گوید خره مرد که گریه نمی کند و من گول می خورم و خوب می شوم و تازه نیم ساعت بعد یادم می آید که خاااعک بر سرم من که مرد نیستم ولی دیگر خوب شده ام و راستش را بخواهید پتانسیل مرد شدن را در خودم می بینم و حتا می خواهم بروم سبیل بگزارم و سرم را کامل کچل کنم که کسی نمی گذارد.پس من گه می خورم مرد باشم.با تشکر.خدافس.

20

من مرض دارم.نه اینکه منظورم این باشد که کرم دارم ها نه منظورم این نیست.اما با کمال شرمندگی باید اعلام کنم که کرم هم دارم که در این مقال نگنجد.داشتم می گفتم من مرض دارم.مریض نیستم ها!مرض دارم.مرضی به نام سرطان.من سرطان دل دارم که هیچ شبیه بقیه ی سرطان ها نیست و خیلی بدتر است و اصلن آدم را به گا می دهد از بس که مرض است. و این گونه است که شما سرطان دل دارید و هی دارید با بقیه کسشر می گویید و می خندید و بقیه شادند اما خودتان دارید فحش خودتان می دهید و به خودتان می گویید چرا درت را نمی گذاری و به دوردست ها بروی کسکش.سرطان دلی ها قابلیت های جالبی دارند. با شادترین آهنگ عر می زنیم و با غمگین ترین آهنگ بیس می زنیم.همچین آدم های کسشری هستیم به حول و قوه ی الهی. و باید یک جایی باشد که همه ی سرطان دلی ها جمع شوند و فقط به هم نگاه کنند تا همه ی مشکلاتشان با نگاه کردن حل شود. ما سرطان دلی ها خیلی طفلکی هستیم.یکی ما را بغل کند پیلیز.