89

وقتی تازه العان از خواب بیدار شده ام معنی اش این است که امسال هم مثل سال های پیش سیزده را توی خانه به در خواهیم کرد. و حداقل اگر سال های پیش عصر که میشد با ماشین چرخی در شهر می زدیم العان که ماشین عزیز در تعمیرگاه جا خوش کرده است از آن هم محروم شده ایم به حول و قوه ی الاهی. و خدا را شکر می کنم که خانوادگی این رسومات به تخممان است.والا من که اصلن نه حوصله اش را دارم و نه کونش را که روز سیزده از خواب خود بزنم و بیرون بروم. و شهرداری باید واقعن فکری به حال ما گشادها بکند و خانه هایمان را چمن کند که دیگر مجبور نباشیم برای به در کردن سیزده جایی برویم.مگر ما گشادها عادم نیستیم؟دل نداریم؟ طوریمان نیست که!فقط گشادیم. از اول که این گونه نبوده ایم.جبر زمانه در ما فرو رفته و بدین صورت گشاد درآمده ایم.

88

جغد بودگی به زل زدن و دقت کردن نیست که.کارهای بهتری هم از یک جغد بر می آید.همین که یک نفر را وادار کنی بهت زل بزند خیلی خوب و فان است و روحن شاد می شوی و یکی از تفریحات من این است که هی ازم کسشرهایی تراوش می کند و حتی کارهایی می کنم که خواهرم مثل یک جغد خوب و زیبا زل می زند به من. و قسمت خوب این ماجرا آنجاست که نمی داند بخندد یا گریه کند.تا به حال شده که توی خانه سیب زمینی سرخ کرده باشد،گوجه و بادمجان باشد و شما بروید نان و پیاز بخورید؟امتحان کنید!هم خوب است هم چشم در بیار است.تازه بیایید یک چیزی در گوشی بهتان بگویم با اینکه می دانم خودتان می دانید اما برای تاکید بیشترتر می گویم، پیاز خیلی برای شهوت خوب است.نه اینکه خیلی کم است!می خوریم تا زیادتر هم بشود. و مع الاسف باید بگویم که خاک بر سرم با این درگوشی حرف زدنم.و می توان هی به یکی گیر داد که ..هاع؟چی شد؟یک دفعه مغزم یبس شد.خیلی بد است که یک دفعه وسط کسشرپراکنی یبس شوی و زل بزنی به مغزت و ببینی دارد زور می زند و کسشرهایت به مثابه عنی زیبا که خشک هم شده است گیر کرده است و امیدوارم هیچ وقت به درجه ای از بخت برگشتگی نرسید که خودتان بنشینید جلو جلو پیک شادی خواهرتان را حل کنید که روز آخر تعطیلات بدبخت نشوید. و نمی دانم بچه های این دوره زمانه چرا این جوریند والا زمان ما همیشه پیک شادیمان انتخاب میشد و جایزه می گرفتیم حتاع. و حالا این به من می گوید خاک بر سرت که آبروی من را برده ای و معلم هایمان هی از تو تعریف می کنند و پیکم را حل نکن می برم مدرسه از روی بغل دستیم حل می کنم.ما که این گونه بودیم به کجا رسیدیم و خداوکیلی اینها می خواهند بعد از ما آینده سازان این مملکت باشند؟

87

سلام بابا.خوبی؟می دانی دیگر مردنت را باور کرده ام؟حتا می توانم سر قبرت فاتحه بخوانم؟آخر نمی دانی که! قبلن می آمدم به قبرت زل می زدم و می رفتم زبانم نمی گشت که فاتحه بخوانم.می دانی مادرم خوب شده است؟دیگر غصه ی مردن تو را را نمی خورد؟دیگر ساعت ها به یک جایی زل نمی زند؟دیگر بی خواب نمی شود از نبودت؟به کسی نگو بابا.من  هم دیگر دلم برایت تنگ نمی شود.حتا دیگر دلم برای مخاطب خاص هم تنگ نمی شود.دیگر دوستش ندارم بابا.فراموشش کرده ام بابا.می دانی بابا؟ تازگی ها همه چیز به تخمم شده است.مخاطب خاص هم به تخمم شده است.می بینی چقدر همه چیز عالی است؟اینها دروغ سیزده بود بابا!

86

مع الاسف می خواهم بگویم که: اصلن چرا بگویم مع الاسف؟مع الشادی بهتر است و چرا مع الشادی نباشد؟نه اینکه سال خیلی خوب برایمان شروع شده است می خواهم بگویم مع الشادی تا شاید آقای خدا خجالت بکشد و خودش را جمع و جور کند بله می گفتم مع الشادی جوری شده ام که تا وقت اضافه می آورم و نمی خواهم توی نت بچرخم می خوابم. و درون پیله ی خواب فرو می روم و پیله ی خواب خیلی خوب است چون از جهان بیداری خبری نداری و راحتی و حتی می شود پروانه شوی و از کادر خارج شوی و هر روز بر قطر پیله ام اضافه می کنم می دانید؟آخر پیله ی خواب تنها که نیست،پیله ی تنهایی هم هست.می ترسم برای پروانه شدن با مشکل مواجه شوم. و غلط است هرکه فکر می کند تعداد خوابیدن ها و بیدار شدن هایش مساوی است خیلی ها هستند که بیدار می شوند ولی در اصل خوابند و خودشان نمی فهمند. و به اینها می گویند ماست!از آن پرچرب ها و شیرازی هایش حتا نه.از آن کم چرب هایش.و به نظر من ماست شیرازی از آن جهت ماست شیرازی نام دارد که دیگر نمی خواهد نمک به آن بزنی و راحتی.بله بعضی ها مثل ماست کم چرب و آبکی اند.بگذریم...و وقتی بیدار می شوم درون لاک خودم فرو می روم و در حالت کلی یا کرم ابریشم هستم یا لاک پشت.خیلی بد است که انسان انسان نباشد.باغ وحش باشد.

85

آقای خدا!به آفرینشتان اعتراض دارم.پر از باگ است آفرینشتان.جسارتن ریده اید. و نمی دانم فتبارک الله را خودتان گفته اید یا به جای شما قالب کرده اند.آخر بهتان نمی آید با این گندی که زده اید به خودتان آفرین هم بگویید.همین العان در هزاران پستو قایم شده اید و خبری ازتان نیست،بعد بیایید به خودتان آفرین بگویید؟مگر کسخلید؟ چه می شد اگر ما نمی خوردیم و نمی ریدیم؟ و این دور تسلسل ادامه نداشت؟العان کل زندگی بشر بر همین محور می چرخد که کار کند،پول در بیاورد،بخورد،بریند و از اول.البته آن وسط ها هم زنگ تفریحی است به نام زندگی که به همین قبله از صدتا مردگی بدتر است.چرا همه چیز باید برود توی روده و از آنجا خارج شود؟چرا روده ی مغز نداریم ما آدم ها؟که خاطرات بد را از آنجا صاف به طرف کونمان شوت کنیم هاع؟و بعد سیفونی رویش بکشیم تا به ناکجا برود.و هزاران غر دیگر هم دارم که العان یادم نیست یادم آمد خصوصی خدمتتان عرض می کنم.آقای خدا ما آدم ها را بد ساخته اید،خیلی بد.

84

روز قبل از اینکه بره تو کما می خواستم برم ملاقاتش،از پشت مانیتور می شد ببینم فقط.رییسم اجازه نداد نیم ساعت دیرتر برم.با سرعت 50 کیلومتر رو رفتم و برگشتم.سر ساعت همیشگیم سر کارم بودم.کل هفته هم نتونستم برم دیدنش، رئیس عنم نمی ذاشت.البته دیدنش هم فرقی نمی کرد.تو کما بود.آخر وقت ملاقات اجازه می دادن یه نفر بره تو.جمعه با هزار ذوق و شوق رفتم دیدنش.می خواستم برم تو از نزدیک ببینمش.وقتی رفتم تو: هی گفتم بابا،با هر بابایی که گفتم نفس زد،تو کما بود اما صدامو می شنید به قرعان.گفتم بابا،نفس نفس زد،منم وحیده،نفس زد،همون نوه که می گفتی خیلی واسم عزیزه،نفس زد، طاقت نیاوردم اومدم بیرون،اونروز گذاشتن بقیه هم ببیننش همه می گفتن صداش که می زدیم نفساش فرق می کرده،می خواسته جوابمون بده.ساعت ده و نیم بود مامانم تو هال خواب بود.گوشیم زنگ خورد شماره داییم روش بود.گوشی که برداشتم دوست داییم یه چیزایی هی گف،نمفمیدم که،صدای فریادای داییم نمیزاش هیچی بفمم،بریده بریده گفتم مردن؟دیدم یا ابلفض، مامانم دم در اتاقم واساده،اصن نفمیدم چطو فمید که گوشیم زنگ خورده،تا گفتم مردن گوشیمو از دستم قاپید و خبرو که شنید پرت کرد گوشیو و خودشو رو زمین مچاله کرد و شروع کرد به خود زدن و گریه کردن،هی می گف بی کس شدم،هنوز پاهاش سیاس.

83

دیده اید فامیل دور همیشه اصرار دارد که درها بسته باشد؟که پای هر دری نگهبانی باشد؟تا هر کس و ناکسی وارد نشود؟راست می گوید.به همین سوی چراغ راست می گوید.درِ دلِ همه باید بسته باشد باید عقل کنارش نگهبانی بدهد.نه اینکه برود دنبال بازیگوشی اش و این دل بی صاحاب جلوه کند.نباید هرکسی یلخی وارد دل شود و نفهمی کی وارد شد و کی تو را قال گذاشت و رفت.حتا وقتی می رود باید کسی باشد که دوباره دل را ببندد اگر حواسش نبود و در را بازگذاشت چه؟ از کجا معلوم یکی بدتر نیاید در دلت منزل کند هاع؟ مواظب در دلهایتان باشید همیشه بسته نگهشان دارید تا دربان دلتان طرف را تایید صلاحت نکرده است او را به دلتان راه ندهید. دل ها حساسند. رد پای آدم ها رویشان می ماند.یک روز به خودتان می آیید که توی دلتان از رد پاهای مختلف خاکی شده است.دل فرش نیست.خاک دل را نمی شود تکاند.

82

یکی از سیم های مغزم تازگی ها گم شده است.البته قبل تر ها سیم های دیگری هم گم شده بود ولی این دفعه خیلی گم شدنش محسوس بود. و این را وقتی فهمیدم که دو ساعت مدیا پلیر گوشیم را برای یافتن یک آلبوم زیر و رو کردم و در آخر به قسمت فایل ها رفتم و دیدم اصلن این آلبوم را روی گوشی نریخته ام که العان دارم دنبالش می گردم. و جدیدن به این صورت شده ام که کاری را در ذهنم تمام و کمال انجام می دهم و بعد فکر می کنم در عالم واقع آن را انجام داده ام و بعد که حسابی خودم و همه را گوزپیچ کردم می فهمم که این مغز خرم بوده که اتصالی کرده است و نبود یک سیم را با یک سیم دیگر جبران نموده است.دیده اید در زندگی آدم نبود بعضی ها را با بودن بعضی دیگر می خواهد جبران کند و نمی شود؟همه ی معادلات ذهنی اش به هم می ریزد؟گوزپیچ می شود؟ العان مغز من هم سیمش نیست و از سیم های دیگر استفاده می کند.گم شدن سیم های کونم کم بود این نیز اضافه شد.کسی یک سیم اضافه ندارد؟ من که سرتکانی نکرده ام امسال ولی فکر می کنم در سرتکانی سال نوی هرکس چند سیم اضافی موجود باشد.سیم اضافه ی شما را خریداریم.سیم هایم کو؟

81

می خواهم شهری بسازم به نام خسته سرا. و بدین صورت باشد که همه ی ما خسته ها را از کل دنیا جمع کنند و داخلش بریزند. که بقیه ی مردم را خسته نکنیم.که عطر خستگی در هوا نپراکنیم.همین ماها که خسته ایم بس است.برای شرمساری خدا ما کافی ایم. و این شهر بدین صورت باشد که همه اش میخانه داشته باشد و قهوه خانه به صرف چای و سیگار. و در جا به جای شهر از بلندگوها آقامون داریوش بخواند.آقامون ابی حتاع. و حتاتر خانوم هایده.چاوشی هم صدایش را ول کند آنجا.اصلا غیر از خانوم هایده ی خدابیامرز باید ابی و داریوش و چاوشی را هم در این شهر گذاشت،آنها هم خیلی خسته اند. و آدم هی می بخورد و داریوش بخواند.سیگار بکشد و چاوشی ناله کند. قدم بزند و ابی همراهیش کند. ضجه بزند و هایده داغش را تازه کند. قول می دهم در این صورت همه ی خسته ها با هم بترکیم و به کشور گا برویم و همه از دستمان راحت شوند.

80

خرِ درونم خیلی وقت است که کودک درونم را قورت داده است و خودش همه کاره شده است یعنی العان خری هستم که وحیده ی درون دارد. می خواهم بگویم اگر قبلن خیلی از کارهایم از طرف کودک درونِ شیطان و پر جنب و جوشم بود العان همه چیز به دست این خرِ خر افتاده است و با خریت هایش زندگی ام را دارد به ته قرا می فرستد و ته قرا خیلی از قهقرا آنورتر است. و کاری کرده است که گوشه ی عزلت گزیده شده ام و هعی عزلت می گزینم با زانوانی در بغل و عزلت عمیقی دارم به حدی که گوشی موبایلم هی توی سر خودش می زند و هی آلارم لوباتری می دهد ولی کاملن به تخمم است و اصلن محلش نمی گذارم آخر گوشی ای که هیچ زنگ و اس ام اسی ندارد که گوشی نیست! ام پی تری پلیر است.گوشی ها را تبدیل به ام پی تری پلیر نکنید پیلیز.یک وقت به خودتان می آیید که می بینید مانند من در به در به دنبال طویله ای برای خرتان می گردید.