79

دقیق یادم نیست چه کسی بود که نوشته بود با این جلو کشیدن ساعت ها یک ساعت از عمر ما را دزدیدند و العان من نشستم حساب کردم دیدم بیس چار ساله ای هستم که هر سال یک ساعت از عمرم دزدیده شده است و بیس چارتا یک ساعت می شود بیس چارساعت! و این یک روز از عمر من است.یعنی من یک روز کمتر چیزی خورده ام،یک روز کمتر پای کامپیوتر نشسته ام، یک روز کمتر نوت های شما را خوانده ام، یک روز کمتر خانواده ام را دیده ام،یک روز کمتر کسشر گفته ام و کس کلک بازی در اورده ام و این چیز کمی نیست،جواب یک روز دزدیده شده ی من را چه کسی می دهد؟البته بعدش فکر کردم دیدم یک بار هم در سال ساعت ها به عقب کشیده می شوند و یک روز به همین ترتیب به روزهایم اضافه می شود ولی آیا فکر می کنید می شود این یک روز را به جای آن روز جایگزین کرد؟ به خدای احد و واحد و حتا در مواردی صمد نمی شود.هرگلی یک بویی دارد.شاید من خواستم در آن روز کم شده کسشر بگویم و در آن روز اضافه شده چسناله کنم.چه کسی پاسخگوست؟ به ساعت هایمان چه کار دارید؟ دست از سرشان بردارید.

78

هعی روز به روز دارد بر حجم کسخل بودگیم افزوده می شود و قبلن هی با خودم کلمه ای حرف می زدم و ساعتی چند بار می گفتم گُه و العان جمله ای با خودم حرف می زنم و هعی می گویم ریدند وَشنِ زنگیمان و این یعنی که ریده شده است بر زندگیمان و بالاخره من یزدیم و با خودم یزدی حرف می زنم و وشن کلمه ای یزدی است.و همین العان روی لیوان نیم لیتریم که برادرم می گوید چار لیتری است و عادم یاد دبه ی شاش می افتد علامت زدم که خواهرم تا کجایش آب سرد بریزد،تا کجایش آب داغ و تا کجایش چای. و اینچنین نق هایی می زنم برای خودم. و نمی دانم آیا همه ذهنشان نوشتاری است یا فقط ذهن من است که نوشتاری است؟ و بدین صورتم که وقتی اسم چیزی می آید شکل آن چیز را در ذهنم تصور نمی کنم بلکه نوشته اش در ذهنم می اید بدین صورت که مثلن وقتی یکی می گوید لیوان نوشته ای در ذهنم هعی می گوید لیوان و شکلش اصلن در ذهنم نمی آید و نمی دانم آیا همه این طورند یا ذهن من درس خوان بوده است و بدین شکل درآمده است.و شنیده ام که امسال سال تولید ملی می باشد و می خواهم بدانم آیا غیر از عنمان که تولید خودمان است چیز دیگری هم ملی است؟ و آیا باید همین را از تولید به مصرف کنیم در این اوضاع خوب اقتصادی؟هاع؟ یا منظور چیز دیگری است؟

77

هنوز هم مثل خواب می ماند.خوابی دسته جمعی.هنوز هم منتظرم صبح از خواب بیدار شوم و ببینم همه ی این ها خواب است.پدربزرگم هنوز زنده است.من می دانم.پس چرا نگذاشتند دم آخری صورتش را ببینیم؟دلم دارد می ترکد.همیشه می خواستم از خودش و صدایش فیلم بگیرم و هی پشت گوش انداختم.هی یادم رفت.آی مردم از عزیزانتان هرچه زودتر یادگاری بگیرید البته بدون اینکه بفهمند چون دلشان نازک است می شکند به تکانی.یادت هست بابا؟یادت هست می گفتی تو نوه ی عزیز منی؟یادت هست تا مرا می دیدی می گفتی خوبی؟می گفتم بله.می گفتی خوشحالی که حالت خوبه؟و می خندیدی از اعماق جانت.من چگونه جای خالی ات را تاب بیاورم؟به هر طرف خانه ات که نگاه می کنم تو را می بینم.حتا به هر طرف خانه ی خودمان که نگاه می کنم خاطراتت یادم می آید بابا.یادت هست همیشه وقتی صدایت می زدیم می گفتی جونم؟چگونه بود که روز آخری با اینکه در کما بودی وقتی صدایت می زدیم نفس هایت تند میشد؟می خواستی جواب بدهی؟بگویی جونم؟کاش درد و بلایت به فرق سر من می خورد و تو الان بودی.مادرم خیلی بی پناه شد.بی کس شد.بی کس شدیم بابا.

76

باید اتراف کنم که انقدر کار نکرده ام که امروز که مامانم سرش را نشانم داد هنوز پاهایم درد می کند از پرکاربودگی و در حالی که  هنوز زیاد نتکانده ایم من و پاهایم به گای عظما رفته ایم. و امروز از مادرم می پرسیدم که آخر زیر مبل ها که کسی نمی بیند.مهمانی مبلی را جابجا نمی کند تا ببیند زیرش تمیز هست یا نع و مادر عزیزتر از جانم فرمودند خوب واسه خودمون تمیز می کنیم و من تصمیم گرفته ام از این به بعد بروم زیر مبل های منزلمان زندگی کنم تا این همه زحمت و پاره شدگی ام به هدر نرود. فقط یک مشکلی هست و آن هم این که صاف می شوم که مشکلی نیست هر وقت از آن زیر بیرون آمدم با تلمبه بادم می کنند خعلی هم خوب و فان است.

75

در زندگیم هرچه پریود جسمی کم شده ام در عوض همیشه روحن و مغزن پریود بوده ام و این خیلی بد است که برای پریود روح ها نوار بهداشتی ای نیست که جلوی گند زده شدن بر احساس آدمی را بگیرد که خون های روحِ بدبختِ فلک زده ی آدمی را جمع کند. که افسردگیت 3 روز بیشتر طول نکشد. نه اینکه دائم الپریود باشی و غیر از زندگی خودت به زندگی بقیه هم خون های روحت را بپاشی.زندگی خودت دست خودت است.حتا به تخمت که زندگیت خون روحی می شود اما نباید اعصاب بقیه را گه مال کرد.دنیای بی خودی است.دنیایی که نوار بهداشتی یا حتا غیر بهداشتی برای روح نداشته باشد به چه درد می خورد هاع؟ من چطور روحم را پوشک کنم؟

74

غرورم می شکند اگر بگویم دوستت داشتم.
غرورم می شکند اگر بگویم دلتنگتم.
غرورم می شکند اگر بگویم هوای آغوشت را کرده ام.
غرورم می شکند اگر بگویم آغوشت امن ترین جای جهان بود.
غرورم می شکند اگر بگویم منتظر بازگشتت هستم هنوز.
غرورم می شکند اگر بگویم با اینکه گفتم برو ولی می خواستم نروی.
غرورم می شکند اگر این متن را در فیسبوک بگذارم و ببینی.

73

خوب حقیقتش را بخواهید ما هیچ وقت اهل چارشنبه سوری نبودیم مادرم هیچ وقت نمی گذاشت ما دست به بدی بزنیم یا به قول ما یزدیها دس گَلِ بدی بکنیم و العان چار پنج سالی است که من قرق هایش را شکسته ام و در حیاط خانه مان آتشی کوچک برپا می کنیم و به صورت خیلی حقیرانه و تنهایانه ای سه نفری هی از رویش می پریم و البته امسال اصلن حوصله اش را نداشتم و فقط به خاطر خواهرم که کلی ذوق و شوق داشت آتش درست کردم و از هر سال هم بزرگتر شد به هول و قوه ی الاهی. و هی از رویش پریدیم البته نه به این سادگی ها.من هعی تا دمش می رفتم و می ترسیدم و پا پس می کشیدم از بس بزرگ شده بود و بالاخره پریدم و هنگامی که پریدم هعی پریدم و پریدم و اصلن یادم رفت که حوصله اش را نداشتم و در اخر محسن چاوشی می خواند صبوریم کمه بی قراریم زیاده و من یک دفعه وارد میدان شدم و دور آتش به صورت سرخپوستی می رقصیدم و هوهو می کردم.بله به این شکل کسخل شده بودم.

72

العان به گونه ای هستم که تنهایی دارد کم کم درونم نفوذ می کند و حقیقتن نمی خواستم تنها باشم ولی همیشه بدین صورتم که ابتدای هر تغییری کمی نق به جان خودم می زنم و بعد کوتاه می آیم و حتا شده است که دیگر به جان خودم هم نق نمی زنم و حتاتر خوشم هم می آید از تغییر مربوطه. بله یک چنین انسان ملوّنی هستم و فکر می کنم بیشتر ماها اینجور شده ایم در حالی که گذشتگانمان این جور نبودند و ما فقط بلدیم در دل نق بزنیم و سپس کوتاه بیاییم. بله تنهایی دارد درونم نفوذ می کند و می خواهم حتا آن را در تنهایی دان بکارم و تنهایی دان چیزی ست شبیه گلدان که به جای گل تنهایی ات را درونش می کاری و به جای آب به آن غم و غصه هایت را می دهی.هفته ای چند قطره اشک هم خوب است پایش ریخته شود.دل را تصفیه می کند. و تنهایی که گل بدهد خیلی خوب است.آدم تنها می تواند تا ته جاده ی هدف هایش را ببیند و هیچ چیز و هیچ کسی سر راهش نیست تا انتهای راهش معلوم نشود.هیچ مانعی ندارد تا بخواهد دورش بزند یا از رویش بپرد و این خیلی خوب است.می روی تا ناکجا.بدون هیچ کس.

71

هیچ چیز در این دنیای وانفسا سخت تر از دروغ گفتن دسته جمعی نیست و هرچه هم مغز متفکری برای خودت باشی آخرش یک نفر سوتی می دهد و تو به این صورتی که هی باید از اینور به آنور بدوی و جلوی سوتی ها را بگیری تا روی زمین نریزد چون که اگر روی زمین بریزد به هیچ وجه من الوجوه نمی توان آن را جمع کرد. و امروز بدین صورت بودیم که می خواستیم به ملاقات پدربزگم برویم و تا بیمارستان 50 دقیقه راه می بود و من باید سر ساعت چار و نیم سرکارم می بودم و پدرم خیلی یواش رانندگی می کند. در این حد که من با همه ی گشادی ام می توانم از ماشینش جلو بزنم.می خواهم بگویم که در حد پنج و ده کیلومتر می رود و انگاری که عروس می برد خیر سرش. و من می خواستم برادرم ما را ببرد و اگر پدرم می فهمید که او ما را می برد حتمن خودش هم برای دق دادن می آمد و بدین صورت بود که هی گردن می کشید روی کیلومتر شمار ماشین و هی نوچ نوچ می کرد و می گفت یواش برو و من قلبم خراب است و این حرف ها. و قرار شد یک ربع زودتر برادرم ماشین را بردارد و به هوای دانشگاه رفتن از خانه خارج شود و بعد ما به او ملحق شویم و یک دفعه پدرم گفت که من هم می خواهم به ملاقاتی بیایم و اینجا بود که مادر عزیز تر از جانم که الهی من به قربانش بروم و احساس می کنم این اولین دروغ گنده ی زندگی اش بود نزدیک بود سوتی بدهد و واقعن باورش شده بود که برادرم کلاس دارد و می گفت اشکالی ندارد که! او ما را به همراه پدرت به بیمارستان می رساند و خودش سر کلاسش می رود.آخر مادر من؟ منو نیگا؟ مگه او کلاس داشت؟هاع؟ و همان وقت بود که دیدیم دارد گند زده می شود به کل نقشه مان و این شد که مثلن دوست برادرم یک دفعه بهش زنگ زد و او هم از خانه بیرون رفت تا بقیه بیشتر از این سوتی ندهند. و خواهرم هم این وسط با چشمانی به اندازه تخم مرغ به صورت تخماتیکی می خندید و خدا را شکر که به خیر گذشت چرا این ها این جورند آخر؟

70

ویران می شوی وقتی یکی از عزیزترین هایت را باید از پشت مانیتوری کوچک و سیاه و سفید ببینی.
خرد می شوی وقتی می بینی هزاران سیم به تن و بدن نحیفش متصل کرده اند.
از بین می روی وقتی می خواهی در آغوشش بگیری ولی حتی مانیتور راه هم به دیوار زده اند تا نتوانی مانیتور را بغل کنی.
له می شوی وقتی منتظر دیدن چهره اش می مانی و فقط..فقط پنج ثانیه دوربین روی صورت معصومش می ماند.
پریشانیت به بی نهایت می رسد وقتی زل زده به مانیتور منتظر تکان خوردنش می مانی و تا می آید تکان بخورد دوربین روی تخت دیگری زوم می کند.
مرگ بر آی سی یو هایی که بیمار را از مونیتوری چند اینچی به تو نشان می دهند.
این چند اینچ همه ی دنیای من است.