-
159
شنبه 6 خردادماه سال 1391 01:08
تو خوبی.تو خیلی خوبی.موبایلم آنتن نمی دهد وگرنه تو به من زنگ می زدی. می دانم اس ام اس هایت نمی رسد وگرنه تو روزی هزار بار اس ام اس می فرستی. ببخش عزیزم.موبایلم آنتنش صفر است.ایراد از تو نیست.ایراد از این خط های وامانده است. ایراد از این مخابرات تخمی است.وگرنه تو همیشه به یاد منی. خودم را گول می زنم! می دانم که دست در...
-
158
جمعه 5 خردادماه سال 1391 01:53
وقتی از شب قبل تصمیم گرفته باشی که صبح علی الطلوع بزنی بیرون دنبال کار و صبح علی الطلوعت بشود ساعت ده و نیم که از خواب بیدار شده ای معلوم است که خیلی احساس خوش به حال بودگی می کنی دیگر.و بعد هی به برادرت التماس کنی که تو رو خدااااااااا منو ببر و او هی نبرد تو را.تا تو اشک درون چشمان شهلایت حدقه بزند و به مانند کره خری...
-
157
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 02:28
زمانی می رسد که کوله بار خالی ات را تنها برای کلاس گذاشتنش بر می داری و به دوردست ها می روی.به امید این که جاده صاف است و فقط باید بروی تا به ناکجا برسی.حتا حوصله ی باندپیچی و چسب زدن روی زخم های تن و قلبت را هم نداری.می گویی خودش کُل می بندد خشک می شود.چرا خودم را خسته کنم؟بعد هی می روی هی دست اندازهای لعنتی تو را به...
-
156
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 02:36
می دانید وقتی بعد از مدت ها گوشه نشینی بلند شوید و توی دلتان صدای خرت خرت بیاید یعنی چه؟یعنی ته نشین شده اید.یعنی این تکه های دلتان است که رفته است چسبیده است به روده تان و چند روز دیگر بگذرد از کونتان هم در می آید و برای همیشه می رود.عادمی وقتی ته نشین می شود باید برود دست کند توی ته نشین شده ها.خودش را جمع کند.هرکسی...
-
155
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 02:07
اینجا ایران است.نباید همه ی توانت را روی کارت بگذاری.نباید هرچه مافوقت می گوید گوش کنی.باید یکی را گوش کنی و سه تا را به تخمت حواله کنی.حالا تخم هم نداشتی تخمدان که داری به همان ها حواله کن.خر مغزت را گاز گرفته؟ زودتر می آیی و دیرتر می روی که چه بشود؟وجدان کاری؟خاااااک عالم بر سرت که وجدان کاری نداشته باشی.وقتی به همه...
-
154
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 01:40
می دانید ک*ی*ر خوردگی چیست؟نمی دانید؟بگذارید برایتان تعریف کنم.ک*ی*ر خوردگی یعنی این که وقتی می بینی از چرک بوی لاش گربه مرده می دهی و به حمام بروی و به هوای اینکه آب گرم می شود شروع کنی به شستن خودت و وقتی زیر دوش نفست از آب سرد گرفت بفهمی که گاز قطع شده است و ک*ی*ر همه ی آبا و اجدادت را نثار اداره ی فخیمه ی گاز کنی...
-
153
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 23:55
درخت نمی خواهی؟از بس منتظرت مانده ام تبدیل به درخت شده ام.برای تزئین خوبم که.بیا و مرا بکار.زحمتی ندارم برایت که.خودم هر روز گریه می کنم و خودم را آبیاری می کنم.درختی ندیده بودی که اشک بریزد مگر نه؟این هم از مزایای بی تو بودن است.می خواهم هوای دور و برت را صاف کنم نیت دیگری ندارم از نزدیکت بودن.می خواهم مونوکسید بگیرم...
-
152
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 22:11
فی الواقع به درجه ای از به تخمم بودگی در تنهایی رسیده ام که امروز 5 ساعت بدون گوشی هایم بیرون بودم و نفهمیدم اصلن که نیستند.بله العان می خواستم بگویم مرفه بی دردی هستم که دو تا گوشی دارم و موفق شدم. به کسی چه که یکی از این دو تا نوکیا یازده دو صفر است هاع؟خیلی هم با کلاس و خوب است و 7 سال است که دارمش عاخ هم نگفته است...
-
151
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 20:41
رج می زنم.خیالت را رج می زنم.خیالت را می بافم فلانی جان.از رو، دل می دهم و می بافم و از زیر می بافم و دل می دهم.می خواهم لباس خیالم را بر تنت ببینم.همین خیالبافی ها کارم را زار کرده فلانی جان.هی لباس خیالم را برایت می بافم بدون اندازه گیری.خیالاتم بر بدنت زار می زند.گشاد شده است خیالاتم بر بدنت عزیزکِ این دلِ تنها...
-
150
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 02:03
کوچه پس کوچه های قلبم را آب و جارو کرده بودم تا بیایی و بر تاج سر قلبم بنشینی.چه می دانستم ماندنت دائمی نیست.چه می دانستم می خواهی بروی؟ خیسی کوچه های قلبم کار دستم داد.همان آبی که پشت سرت ریختم تا سالم برگردی کار دستم داد.فکر می کردم برمی گردی.فکر می کردم به مسافرت می روی.آب را که ریختم خودت رفتی ولی بودنت نم کشید در...
-
149
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 01:01
واقعن فکرش نکردی آقای خدا؟از تو بعید است.انقدر که به فکر همه چیز بوده ای به این فکر نبوده باشی.واقعن به ذهنت نرسید که همانجور که چاه آب هست،دریای پر از آب هست،چایی هم همین ها را می خواهد؟واقعن انصاف است که ما هی چای دم کنیم،هی بخوریم،هی تمام شود و هی دوباره این پروسه را تکرار کنیم؟چایی که نباید تمام شود که.باید بروی...
-
148
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 20:42
فکر کرده ای همین جور یلخی است؟بیایی؟به گا بدهی؟بروی؟به همین سوی چراغ اگر این جور باشد.باید تاوان بدهی.تاوان دلی شکسته.روحی سوخته شده.مملکت بی قانون است ولی نه در این حد. خِرَت را سفت می چسبم تا یک روح تازه پیدا کنی برایم.اصلن با یک آجان و یک جاروی کشیدن روح می آیم روحت را می کشم و می برم.یادت هست چطور جارویت را دم...
-
147
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 20:02
فکرش را بکنید چقدر اتاقم به قول ما یزدی ها رِخته وارِخته بود که با تمام کون نداشتگی خودم خجالت کشیدم و مرتبش کردم در حدی که به اندازه ی یک کیسه زباله آشغال از آن بیرون بردم و البته فکر نکنید که تمام شد جاروکشی اش مانده است و مدیونید اگر فکر کنید که قرار است جارو هم بکنم خوب هر کونی اندازه ای دارد به قرعان.یادتان...
-
146
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 17:54
باید باشد.باید یک فلشی وجود داشته باشد که بتوانی عزیزانت را کپی کنی رویش. که هر وقت دلتنگشان شدی فلش را به قلبت بزنی و اجرایش کنی و عزیزت از چشمانت بپرد بیرون و بغلش کنی و ببویی اش.که انقدر دلتنگ عزیزانت نشوی دیگر.این دانشمندان بروند سرشان را بگذارند و بمیرند با این کونِ گشادشان.باید فلشی باشد که آن را به قلبت وصل کنی...
-
145
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 00:57
هــــــــــی آقا.زمان خاتمی اینجور نبود که!باران می بارید از آسمان تشت تشت.برف می بارید اندازه ی توپ بسکتبال.هــــــــــی یادش به خیر.زمان خاتمی انقدر انسان ها دچار بی بغل بودگی نبودند که! هر وقت هوای بغل مخاطب خاصت را می کردی جلوی چشمت با دستانی باز ظاهر می شد.کافی بود دو قدم برداری تا بپری توی بغلش.زمان خاتمی فاصله...
-
144
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 00:32
مرد باید گاهی بی هوا نوازشت کند. مرد باید گاه گاه با نگاه های روح نواز روحت را تازه کند. مرد باید تو را با همه ی شلختگی های ظاهری ات عزیز بدارد و گاه صبح ها روی موهای نامرتبت بوسه بزند. مرد باید امن ترین آغوش دنیا را داشته باشد. شانه هایش باید محکم ترین تکیه گاهت باشد. مرد باید گاهی صبح ها برایت لقمه بگیرد. مرد باید...
-
143
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 22:32
شما که غریبه نیستید حقیقتش را بخواهد پاره شدم و از پاره شدگی خود دلشادم و فیلان.و مدیونید اگر فکر کنید اگر ذره ای حتی یک چسوک پاهایم بسته است. امروز دقیقن بدین صورت بودم که هی بالا میرفتم و هی بدین صورت ذکر می گفتم: گو خوردم.هی می رفتیم ولی به خدای احد و واحد انگار اصلن نمی رفتیم.نمی رسیدیم که.و من امروز صدای چربی...
-
142
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 02:42
مع الاسف انسانی هستم به شدت به یاد بیاور.منظورم این است که هی یک گوشه می نشینم و هی چیزهایی که نباید به یادم بیاید چون مرا داغان نموده و به کشور گا پرواز می دهد یادم می آید و این خیلی بد است.منظورم این است که مثلن می توانم بگویم 17 مهرماه 83 که سه شنبه بود و به قول آقامون چاوشی لعنت خدا به این سه شنبه ها ساعت نه و نیم...
-
141
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 02:29
این نوت ببخشید وصیت نامه را زمانی بخوانید که من شهید شده ام و دربیناتان نیستم و لیکن زنده ام و نزد خدا روزی می گیرم. ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...گو خوردین که تحسبن الذین می کنید.ولاکن ما زنده ایم و عند ربمان روزی می گیریم. (قرعان با اندکی تصرف و تلخیص) هان ای دخترانم به گوش باشید بعد از من تنها از...
-
140
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 12:32
بعد به جایی می رسی که می بینی بی هوا رفته ای سر آلبوم و دنبال عکس هایش با خودت می گردی.انگار داری باور می کنی که دیگر نیست.زیر خروارها خاک خوابیده است بدون تو.دیگر نیست که قربان صدقه ات برود.که با صدای خنده هایش ته دلت قنج برود.که دیگر نیست که هی حواسش به تو باشد و هی بگوید: ناهار خورده ای بابا؟میوه خورده ای بابا؟چای...
-
139
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 00:37
آقای آمریکا می خواهی به ایران حمله کنی؟ فکر کرده ای ما از آن خانواده هاشیم؟تخم داری به ایران حمله کن تا ببینی دو روزه چگونه از پای کامپیوترهایمان خشتک خودت و ننه ات را سرت پرچم می کنیم.اصلن کلن اینترنتت را می ترکانیم.حتا شاید همه با هم وی پی عن های آمریکایمان را کانکت کردیم تا به گا بروی.فکر کرده ای چه؟به گور خودت و...
-
138
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 14:37
زندگیست دیگر.گاهی اوقات چنان تا ته در آدمی فرو می کند انگار تا حالا در هیچ کسی فرو نکرده است و بار اولش است که یک آدم را این گونه به گا می دهد که وقتی بیرون می آورد باید بروی یک بخیه زن پیدا کنی و التماسش کنی که تو را ابرفض این را بدوز.گاهی اوقات هم چنان از آدم می کشد بیرون و هیچ کاری به کارش ندارد که آدمی احساس می...
-
137
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 14:29
بعضی ها روی مغز و احساسشان کاندوم تاخیری کشیده اند.هی برایشان احساس خرج کن هی برایشان منطق بباف،نمی فهمند که.دق می دهند آدم را تا بیاید.بعد چه فایده که تو خسته شده ای؟ که کلن رفته ای و اینها هنوز سرجایشان ایستاده اند.کلن چند روز یا حتی چندماه تاخیر دارند.وقتی به دنبال آدم میایند که جاتر است و بچه نیست البته شاید هم...
-
136
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 02:57
راستش را بخواهید احساس زاییدگی می کنم و بوی مشروطی ز اوضاع جهان می شنوم و نمی دانم چرا در سه ترم گذشته تنگ بازی در آورده و شاگرد اول بوده ام بله در مواقع لزوم حتا می توانم چنین تنگ شوم و این گونه کم بیاورم بعدش.فی الواقع اوضاع دانشگاهمان انقدر تخمی تخیلی است که من مثلن شاگرد خوبه شان هستم.بله می خواستم پز بدهم که موفق...
-
135
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 23:42
نمی دانم این حافظه ی شلم شوربا به چه کسی رفته است و باید بگویم حافظه ای دارم به شدت تخمی.و اگر العان نوتی از یکی بخوانم و خوشم بیاید یا کتابی بخوانم و خوشم بیاید تا آخر عمر یادم می ماند اما امان از آدم ها.شصت بار جلویم قدم رو بروند،شصت بار اسمشان را به من بگویند،نه اسم یادم می ماند،نه رسم.حافظه ی خواندنی خوبی دارم اما...
-
134
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 12:08
شما را نمی دانم ولی ما می گوییم پَرچَخ زدن، و بدین صورت است که وقتی آدم گلاب به رویمان شیدن اسهالی می شود و تا می کشد پایین به همه جای خلا گند می زند می گوییم پرچخ زده است. می خواهم بگویم بعضی از آدم ها هم همینجورند.پرچخ می زنند به کل زندگی آدمی.همه جا ردی هست که زندگیت را گهی کرده است.مهر،اردی بهشت،اسفند،سه...
-
133
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 01:47
فی الواقع یک مخ داشتم که آن هم با درس خواندن به حول و قوه ی الاهی ترکید و نمی دانم چه رابطه ای است بین کون و مغزم.بدین صورت که وقتی یکی را تنگ می کنم آن یکی گشاد می شود و برعکس.منظورم این است که العان یک عدد مخ ترکیده ی به گا رفته ی عظمایی هستم که در اصل نیستم.بله به همین صورتِ بود و نبودم. راستش را بخواهید نمی دانم...
-
132
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 02:21
باید روی خودم تابلو نصب کنم.بنویسم: خطر ریزش کوه.لطفن با سرعت عبور نکنید. خوب هرچه هم کوه باشی یا حتاع تظاهر به کوه بودگی بکنی آخرش تظاهرت سست می شود.یک جای تظاهرت نشتی پیدا می کند آخر.تظاهر که سوراخ بشود هر لحظه امکان دارد فرو بریزی.یعنی می خواهم بگویم بدین صورت است که اگر یک لحظه فقط روزنه ای پیدا شود و در همان حال...
-
131
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 23:56
لقمان یکی از عالمان مشهور روزگار است و سخنان نغز و پرمعنی زیادی دارد و همانطور که می دانید این سخن از اوست: ادب را از بی ادبان آموختم،هرچه از ایشان در نظرم خوار آمد از آن حذر کردم. آدمی است دیگر،ممکن است دلش بخواهد بی ادب بشود.دلش بخواهد فحش بدهد تا خودش را تخلیه کند.دلش بخواهد جلوی بزرگتر بی ادبی کند.مثلن پاهایش را...
-
130
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 02:27
دارم کپک می زنم از این حجم تکراری بودن.بدین صورت که راه می روم و از گوش هایم کپک می ریزد بیرون.حرف می زنم و حروف کپک زده اند.پیچ نافم را می چرخانم و کپک می رینم.تازه یک رنگِ سبزِعنی هم دارد.مثل رنگ عن دماغ می ماند لامصب.می خواهم بگویم که تا این حد کپکی شده ام.دارم می گندم از تکرار.روزی را می بینم که صبح بلند شوم و...