-
99
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 03:07
برادر هپاتیت داشت. برادر مردنی بود. برادر اگر کبد پیوندی می گرفت نمی مرد. برادر پول نداشت. سهم ارثی داشت از پدرش. نابرادر به او گفت:سهم ارثت را به نام من کن تا پول پیوندت را بدهم. برادر در اوج مریضی سهم ارث را به نام او کرد. نابرادر پول پیوند را نداد برادر مُرد. نابرادر با همسر و فرزاندانش در خانه ی مادر و پیش او...
-
98
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 00:51
تا به حال شده است که چای بخواهید ولی کونش را نداشته باشید که بریزید و به خواهرتان بگویید برایتان بیاورد و او هم کونش را نداشته باشد که بگردد دنبال یک لیوان شیشه ای خوش تراش پدر مادر دار و حتاتر کونش را نداشته باشد که ماگتان را بشوید و همینجور بریزد توی یک لیوان استیل و برایتان چای بیاورد؟نشده است که!وگرنه می دانستید...
-
97
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 01:32
می خواهم از همین تریبون اعلام همگانی کنم که گه خوردم.گه سگ حتاع.من بودم که گفتم تنگ شده ام و از بیکاری به ستوه آمده ام؟خوب من به ریش نداشته ی پدرم و هفت جد و آبادم خندیده ام.گه بخورم یک بار دیگر از بیکاری بنالم.اصلن بیکاری خوب است.درست است قبلن گشاد بودم.پاره که نبودم!با کمال مذرت باید اعلام کنم که امروز پاره که...
-
96
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 00:21
گاهی که دلم خیلی برای خیلی ها تنگ می شود با خودم می گویم کاش یک see shop در هر شهری وجود داشت. اصلن برای هر فردی یک سی شاپ منحصر به فرد لازم است. که عزیزان آدم را،آنهایی که آدم برایشان دلتنگ می شود را، به صورت شبیه سازی شده داشتند،که هرگاه خیلی دلتنگ عزیزی شدی و عزیزت در دسترست نبود،در شهری دیگر بود مثلن،به سی شاپ...
-
95
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 03:14
هنوز احساس می کنم خواب می بینم.اصلن باورم نمی شود. از خودم انتظار نداشتم،احساس می کنم به پیش فرض های ذهنی ام خیانت کرده ام.قرارمان بر این نبود که این گونه بشوم.حتا توی قرارداد هم ذکر نشده بود.قرار نبود من را تنگ کنند و تحویل اشتماع بدهند.این غش در معامله است.به خدای احد و واحد ازشان راضی نیستم.برای تنگ ها گشاد شدن...
-
94
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 02:40
می خواهم کوله بارم را ببندم و راه بیفتم.بروم به دور دست ها. جایی که هیچ کس مرا نشناسد.خسته نیستم ها.خسته ام! و کیست که بداند خسته ی اول با خسته ی دوم زمین تا زیرزمین فرق می کند.بعضی خستگی ها خوب شدنی اند و بعضی همیشگی.فقط باید کوله ام راببندم.چای که از من جدانشدنیست.یعنی می خواهم بگویم که بدین صورتم که هوا را از من...
-
93
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 03:04
باید به خودم توجه کنم.خودم را ول کرده ام.حواسم بیشتر از اینکه به خودم باشد،به اوست.اویی که دیگر در لحظه هایم نیست.اصلن کون لق او.باید دست خودم را بگیرم و به گردش ببرم.باید با روحم آشتی کنم.چند روزی است خیلی عزلت نشین شده است. آخرش که چه؟ من هستم و این روح درب و داغان.نباید بگذارم همینجور بماند که.فقط همین روح است که...
-
92
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 01:23
وقتی یکی درست همانند میگ میگ از کنارتان رد شد و به گرد پایش هم نرسیدید مطمئن باشید که از بس پای پلاس نشسته بوده است بدین صورت در آمده است و هنگامی که دیده است که همه چیز را زرد می بیند فهمیده است که شاشش دارد به چشمش وارد می شود و العان است که از گوشش بزند بیرون و کیبورد را خیس کند و به همین دلیل بوده است که به مثابه...
-
91
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 02:46
آقای خدا..شرمنده که انقدر سرت غر می زنم ها..آخر غیر تو که کسی در دسترسم نیست.داشتم می گفتم..آقای خدا: فکر نمی کنی یک کنترل آلت دیلیت برای دنیا لازم است؟فکر نمی کنی همه چیز به هم گره خورده است؟هیچ چیز سرجایش نیست؟کامپیوتر بشریت هنگ نکرده است به نظرت؟با آن همه جلال و جبروتت از عهده ی یک ریست ساده هم بر نمی آیی؟توی...
-
90
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 02:18
حقیقتن گردنگم دارد به شکل یک دال زیبا در می آید و باید بگویم که گردنگ همان گردن است که من زبانم نمی چرخد اسمش را درست بگویم. از روی لوس بازی نیست ها..عادت کرده ام.بله گردنگم به شکل دال شده است یعنی می خواهم بگویم از بس هی به مانیتور زل زده ام و بعد گردنگم درد گرفته و آن را به عقب برده ام به شکل دال شده است. کمرم هم از...
-
89
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 12:56
وقتی تازه العان از خواب بیدار شده ام معنی اش این است که امسال هم مثل سال های پیش سیزده را توی خانه به در خواهیم کرد. و حداقل اگر سال های پیش عصر که میشد با ماشین چرخی در شهر می زدیم العان که ماشین عزیز در تعمیرگاه جا خوش کرده است از آن هم محروم شده ایم به حول و قوه ی الاهی. و خدا را شکر می کنم که خانوادگی این رسومات...
-
88
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 03:00
جغد بودگی به زل زدن و دقت کردن نیست که.کارهای بهتری هم از یک جغد بر می آید.همین که یک نفر را وادار کنی بهت زل بزند خیلی خوب و فان است و روحن شاد می شوی و یکی از تفریحات من این است که هی ازم کسشرهایی تراوش می کند و حتی کارهایی می کنم که خواهرم مثل یک جغد خوب و زیبا زل می زند به من. و قسمت خوب این ماجرا آنجاست که نمی...
-
87
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 01:36
سلام بابا.خوبی؟می دانی دیگر مردنت را باور کرده ام؟حتا می توانم سر قبرت فاتحه بخوانم؟آخر نمی دانی که! قبلن می آمدم به قبرت زل می زدم و می رفتم زبانم نمی گشت که فاتحه بخوانم.می دانی مادرم خوب شده است؟دیگر غصه ی مردن تو را را نمی خورد؟دیگر ساعت ها به یک جایی زل نمی زند؟دیگر بی خواب نمی شود از نبودت؟به کسی نگو بابا.من هم...
-
86
شنبه 12 فروردینماه سال 1391 22:27
مع الاسف می خواهم بگویم که: اصلن چرا بگویم مع الاسف؟مع الشادی بهتر است و چرا مع الشادی نباشد؟نه اینکه سال خیلی خوب برایمان شروع شده است می خواهم بگویم مع الشادی تا شاید آقای خدا خجالت بکشد و خودش را جمع و جور کند بله می گفتم مع الشادی جوری شده ام که تا وقت اضافه می آورم و نمی خواهم توی نت بچرخم می خوابم. و درون پیله ی...
-
85
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 01:25
آقای خدا!به آفرینشتان اعتراض دارم.پر از باگ است آفرینشتان.جسارتن ریده اید. و نمی دانم فتبارک الله را خودتان گفته اید یا به جای شما قالب کرده اند.آخر بهتان نمی آید با این گندی که زده اید به خودتان آفرین هم بگویید.همین العان در هزاران پستو قایم شده اید و خبری ازتان نیست،بعد بیایید به خودتان آفرین بگویید؟مگر کسخلید؟ چه...
-
84
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 02:30
روز قبل از اینکه بره تو کما می خواستم برم ملاقاتش،از پشت مانیتور می شد ببینم فقط.رییسم اجازه نداد نیم ساعت دیرتر برم.با سرعت 50 کیلومتر رو رفتم و برگشتم.سر ساعت همیشگیم سر کارم بودم.کل هفته هم نتونستم برم دیدنش، رئیس عنم نمی ذاشت.البته دیدنش هم فرقی نمی کرد.تو کما بود.آخر وقت ملاقات اجازه می دادن یه نفر بره تو.جمعه با...
-
83
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 18:41
دیده اید فامیل دور همیشه اصرار دارد که درها بسته باشد؟که پای هر دری نگهبانی باشد؟تا هر کس و ناکسی وارد نشود؟راست می گوید.به همین سوی چراغ راست می گوید.درِ دلِ همه باید بسته باشد باید عقل کنارش نگهبانی بدهد.نه اینکه برود دنبال بازیگوشی اش و این دل بی صاحاب جلوه کند.نباید هرکسی یلخی وارد دل شود و نفهمی کی وارد شد و کی...
-
82
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1391 01:37
یکی از سیم های مغزم تازگی ها گم شده است.البته قبل تر ها سیم های دیگری هم گم شده بود ولی این دفعه خیلی گم شدنش محسوس بود. و این را وقتی فهمیدم که دو ساعت مدیا پلیر گوشیم را برای یافتن یک آلبوم زیر و رو کردم و در آخر به قسمت فایل ها رفتم و دیدم اصلن این آلبوم را روی گوشی نریخته ام که العان دارم دنبالش می گردم. و جدیدن...
-
81
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1391 17:45
می خواهم شهری بسازم به نام خسته سرا. و بدین صورت باشد که همه ی ما خسته ها را از کل دنیا جمع کنند و داخلش بریزند. که بقیه ی مردم را خسته نکنیم.که عطر خستگی در هوا نپراکنیم.همین ماها که خسته ایم بس است.برای شرمساری خدا ما کافی ایم. و این شهر بدین صورت باشد که همه اش میخانه داشته باشد و قهوه خانه به صرف چای و سیگار. و در...
-
80
شنبه 5 فروردینماه سال 1391 02:07
خرِ درونم خیلی وقت است که کودک درونم را قورت داده است و خودش همه کاره شده است یعنی العان خری هستم که وحیده ی درون دارد. می خواهم بگویم اگر قبلن خیلی از کارهایم از طرف کودک درونِ شیطان و پر جنب و جوشم بود العان همه چیز به دست این خرِ خر افتاده است و با خریت هایش زندگی ام را دارد به ته قرا می فرستد و ته قرا خیلی از...
-
79
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 01:42
دقیق یادم نیست چه کسی بود که نوشته بود با این جلو کشیدن ساعت ها یک ساعت از عمر ما را دزدیدند و العان من نشستم حساب کردم دیدم بیس چار ساله ای هستم که هر سال یک ساعت از عمرم دزدیده شده است و بیس چارتا یک ساعت می شود بیس چارساعت! و این یک روز از عمر من است.یعنی من یک روز کمتر چیزی خورده ام،یک روز کمتر پای کامپیوتر نشسته...
-
78
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 22:39
هعی روز به روز دارد بر حجم کسخل بودگیم افزوده می شود و قبلن هی با خودم کلمه ای حرف می زدم و ساعتی چند بار می گفتم گُه و العان جمله ای با خودم حرف می زنم و هعی می گویم ریدند وَشنِ زنگیمان و این یعنی که ریده شده است بر زندگیمان و بالاخره من یزدیم و با خودم یزدی حرف می زنم و وشن کلمه ای یزدی است.و همین العان روی لیوان...
-
77
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 00:29
هنوز هم مثل خواب می ماند.خوابی دسته جمعی.هنوز هم منتظرم صبح از خواب بیدار شوم و ببینم همه ی این ها خواب است.پدربزرگم هنوز زنده است.من می دانم.پس چرا نگذاشتند دم آخری صورتش را ببینیم؟دلم دارد می ترکد.همیشه می خواستم از خودش و صدایش فیلم بگیرم و هی پشت گوش انداختم.هی یادم رفت.آی مردم از عزیزانتان هرچه زودتر یادگاری...
-
76
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 20:37
باید اتراف کنم که انقدر کار نکرده ام که امروز که مامانم سرش را نشانم داد هنوز پاهایم درد می کند از پرکاربودگی و در حالی که هنوز زیاد نتکانده ایم من و پاهایم به گای عظما رفته ایم. و امروز از مادرم می پرسیدم که آخر زیر مبل ها که کسی نمی بیند.مهمانی مبلی را جابجا نمی کند تا ببیند زیرش تمیز هست یا نع و مادر عزیزتر از جانم...
-
75
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 01:25
در زندگیم هرچه پریود جسمی کم شده ام در عوض همیشه روحن و مغزن پریود بوده ام و این خیلی بد است که برای پریود روح ها نوار بهداشتی ای نیست که جلوی گند زده شدن بر احساس آدمی را بگیرد که خون های روحِ بدبختِ فلک زده ی آدمی را جمع کند. که افسردگیت 3 روز بیشتر طول نکشد. نه اینکه دائم الپریود باشی و غیر از زندگی خودت به زندگی...
-
74
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 22:41
غرورم می شکند اگر بگویم دوستت داشتم. غرورم می شکند اگر بگویم دلتنگتم. غرورم می شکند اگر بگویم هوای آغوشت را کرده ام. غرورم می شکند اگر بگویم آغوشت امن ترین جای جهان بود. غرورم می شکند اگر بگویم منتظر بازگشتت هستم هنوز. غرورم می شکند اگر بگویم با اینکه گفتم برو ولی می خواستم نروی. غرورم می شکند اگر این متن را در فیسبوک...
-
73
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 00:55
خوب حقیقتش را بخواهید ما هیچ وقت اهل چارشنبه سوری نبودیم مادرم هیچ وقت نمی گذاشت ما دست به بدی بزنیم یا به قول ما یزدیها دس گَلِ بدی بکنیم و العان چار پنج سالی است که من قرق هایش را شکسته ام و در حیاط خانه مان آتشی کوچک برپا می کنیم و به صورت خیلی حقیرانه و تنهایانه ای سه نفری هی از رویش می پریم و البته امسال اصلن...
-
72
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 22:47
العان به گونه ای هستم که تنهایی دارد کم کم درونم نفوذ می کند و حقیقتن نمی خواستم تنها باشم ولی همیشه بدین صورتم که ابتدای هر تغییری کمی نق به جان خودم می زنم و بعد کوتاه می آیم و حتا شده است که دیگر به جان خودم هم نق نمی زنم و حتاتر خوشم هم می آید از تغییر مربوطه. بله یک چنین انسان ملوّنی هستم و فکر می کنم بیشتر ماها...
-
71
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 03:05
هیچ چیز در این دنیای وانفسا سخت تر از دروغ گفتن دسته جمعی نیست و هرچه هم مغز متفکری برای خودت باشی آخرش یک نفر سوتی می دهد و تو به این صورتی که هی باید از اینور به آنور بدوی و جلوی سوتی ها را بگیری تا روی زمین نریزد چون که اگر روی زمین بریزد به هیچ وجه من الوجوه نمی توان آن را جمع کرد. و امروز بدین صورت بودیم که می...
-
70
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 21:40
ویران می شوی وقتی یکی از عزیزترین هایت را باید از پشت مانیتوری کوچک و سیاه و سفید ببینی. خرد می شوی وقتی می بینی هزاران سیم به تن و بدن نحیفش متصل کرده اند. از بین می روی وقتی می خواهی در آغوشش بگیری ولی حتی مانیتور راه هم به دیوار زده اند تا نتوانی مانیتور را بغل کنی. له می شوی وقتی منتظر دیدن چهره اش می مانی و...