-
69
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 21:43
حقیقتش را بخواهید دقیقن دو ماه است که تعجب شدیدی بر من مستولی شده است و از شدت مستولی بودگیِ تعجب چشمانم دارد از پس کله ام می زند بیرون. و اصلن نمی توانم خودم را درک کنم که چگونه است که توانسته ام هم بکشم و سر کار روم و هرچه را بتوانم درک کنم به قرعان کریم/مجید/رحیم( چه می دانم اصلن رمضان) نمی توانم جمعه هایی را که...
-
68
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 12:34
دارم به این فکر می کنم که این سیستم با همه ی سیستمی اش هر روز از سایت اصلی برایمان فایل های چنج می آید و باید آنها را دانلود و سپس در سیستم اعمال کرد. و هر روز نو می شود.جدید می شود. با دیروز فرق می کند. و چه می شد اگر باریتعالی چنین سیستمی روی انسان ها پیاده می کرد تا هرروزمان تکراری نباشد،با دیروز فرق کند و کار...
-
67
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 01:24
می خواهم مغزم را روی میز جلویم پهن کنم، سانت به سانت بازرسی اش کنم و با مغزپاک کن به جانش بیفتم.همه ی خاطرات بد را پیدا کنم.ورود و خروج بعضی ها را به زندگیم فراموش کنم. و خیلی بد است که مغز را نمی شود ابتدا کلین آپ کرد و سپس آنرا دفرگ کرد. و وقتی دفرگ شود معلوم نیست چندسال به عقب بازگردید و اگر مغز من کلین آپ شود از...
-
66
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 01:50
حسینقلی برگشته بود و دوباره دارد می رود.. می گوید دیگر حتا به دوردست ها هم نمی رود، می رود به کوره پز خانه ی روح ها..می خواهد خودش را بسوزاند تا دیگر نتواند برگردد..تا دیگر نتوانم برش گردانم.تا دیگر خفتش ندهم.با کارهایم.آخر می دانید روح هم برای خودش شخصیتی دارد.اما من له کردم شخصیتش را.روح بدون شخصیت دیده بودید تا به...
-
65
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 00:29
حقیقتن زندگی عنمال شده ای دارم. بدین صورت که هرکس رسیده عنیده و رفته است و خودم بیشتر از همه.یعنی شما من را تصور کنید که یک پایم این ور زندگیم است و یک پایم ور دیگر زندگیم و با چشمانی از شدت درد چارتا شده که مانند تخم مرغ شده دارم زور می زنم که کامل زندگیم را عنمال کنم و هرکسی که از کنارم حتا رد شده بدین صورت بوده و...
-
64
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 01:49
وقتی بخاری با آخرین درجه روشن است و تو هنوز احساس سرما می کنی..در قلبت،در جانت،زمستان است..شک نکن که مریض شده ای..که او را می خواهی..آغوشت آغوشش را کم دارد..دچار بی بغلی شده ای.. یک پرکننده می خواهی..البته نه هر پرکننده ای..پرکننده ای وجود دارد که خدا او را فقط برای تو ساخته است..که آغوشش فیت تن توست..نه اضافه می آید...
-
63
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 00:04
امروز دو تا فانتزی داشتم که خیر سرم فانتزی اش را داشتم و تخمش را نداشتم.بله یک چنین انسان بدون تخمی هستم و می خواستم بروم دم یکی از این شعب رای گیری با خودکاری در دست و بگویم برای کمک آمده ام تعرفه هایتان را بیاورید پر کنم فقط زود بگویید کی رای آورده که خیلی کار دارم. و دیگر اینکه می خواستم راه بیفتم و به تک تک شعب...
-
62
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 23:39
دیگر حوصله ی این خود عن عوضیم را ندارم.می خواهم ازش فرار کنم.می خواهم بندازمش دور.بدهم آشغالی ببرد نابودش کند و حتا بازیافتش کند. و مطمئنم اگر بازیافت شد یک خر قشنگ از تویش به همه سلام می کند و حتا بای بای می کند.می خواهم بگویم درون خودم یک خر بازیافتی پنهان است. و العان دنبال یک خودفروشی می گردم.آن خودفروشی بی ناموسی...
-
61
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 23:43
می خواهم خعلی محکم درم را بگذارم جوری که دیگر به هیچ وجهی باز نشود. و مع الاسف به جایی رسیده ام که فکر می کنم حتی اگر در خودم را نگذارم باید در این قلب بی صاحاب مانده را محکم بگذارم و کلیدش را قورت بدهم حتاع. که هرچه می کشم از این قلب وامانده است. و حتا قابلیت این را دارم که درم را بگذارم و در دوردستها غوطه ور شوم و...
-
60
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 23:20
بعد از دو ساعت چرت صبحگاهی بلند شدم و به کلاس هلو رفتم. البته درست تر این است که بگویم هلو در ما فرو رفت.منظورم این است که از بیس تا کامپیوتر چارتایش هم درست نبود و تنها کاری که کردیم از روی پروژکتور یاد گرفتیم و من بیشتر از درس حواسم به کله ی نورافکن آقاهه بود که خیلی خوب می درخشید. و مانند خورشیدی در شب تار...
-
59
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 21:16
یادت می آید گفتم آی مخاطب خاص یواش؟ ممنونم که چهار نعل در دلم تاختی و آن را له کردی یادت نمی آید که گفتم بعد ازمدت ها در دلم پا گذاشته ای..اگر یادت بود که اینگونه نمی رفتی و حتما یادت هست که گفتم به تنهایی خو گرفته بودم...حتما با خودت فکر کردی خو گرفتن به تنهاییِ دوباره برایم آسانتر است یادت هست گفتم دلم نوپاست؟تاتی...
-
58
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 01:40
و بعضی وقت ها می شود که حس می کنی خدا نیست،مرده است ولی در اصل نمرده فقط گم شده. منظورم این است که یا خودت گمش کرده ای یا از دستت خسته شده و خودش خودش را گم کرده و اصلن دوست ندارد پیدا شود.خسته شده است از دستت،از نق زدن هایت، از همیشه طلبکار بودنت و برای همین از دلت پرکشیده و رفته به جاهایی که آنقدر ناکجا است که تو...
-
57
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 02:44
می دانی؟ اصلن مهم نیست که نیستی.. که در تنهایی هایم حضور نداری..چه حرفیست می زنم..تو بودی که تنها نبودم..اصلن هم مهم نیست که له شدم..مهم نیست که شکستم..مهم نیست که فراموش شدم.مهم نیست که مهم نبودم..فقط تکه ای از قلبم نیست..جای خالی اش تیر می کشد..من می دانم دست توست..پس بیار قلبم را.
-
56
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 00:59
مع الاسف در ور معکوس زندگیم قرار دارم و همه چیز برایم معکوس است.یعنی می خواهم بگویم که قبلن من به قهقرا می رفتم و دچار اضمحلال می شدم اما الان قهقرا دارد به من فرو می رود و اضمحلال وحیده ای شده است. و اضمحلال ربطی به من ندارد می خواست وحیده ای نشود یعنی می خواهم بگویم انقدر وضعم خراب است که اضمحلال در جلوی من کم آورده...
-
55
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 00:38
از یک جایی به بعد شارژ آدمی تمام می شود.کم می آوری.رد می کنی.از همه چیز و همه کس. دیگر برایت هیچ چیز مهم نیست به جز تخمانت که می خواهی همه ی چیزهای دنیا را به آنها حواله بدهی و همیشه مواظب نترکیدنشان هستی. و این خیلی بد است که همه چیز را به آنجایت برگزار می کنی شاید چیزی بود که نباید به تخم برگزار شود ولی تو دیگر رد...
-
54
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 00:19
چهار عدد قرص استامینوفن کدوئین را بدون رحم به معده ام خورده ام و الان احساس سرخوش بودگی بر من مستولی شده است و سرم که 3کیلو بود و روی بدنم سنگینی می کرد الان از پر کاهی سبک تر شده است و تنها مشکلی که دارم این است که معده ام دارد با من دعوا می کند و چاره ی او هم یک رانیتیدین است.بله من یک انسان قرصی هستم و خودم را به...
-
53
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 22:08
با سری به حجم 3 کیلوگرم از تشییع جنازه بازگشته ام و به نظر من توی تشییع جنازه باید فقط فرزندان طرف باشند و بقیه زیادی اند و من امروز یک اضافی بودم. و نمی دانم چگونه است که همیشه خوب ترها و مظلوم ها می میرند و خیلی ها که مرگشان به نفع همه است سر و مر و گنده به زندگی مشغولند و با بودنشان خیلی های دیگر را می کشند و تازگی...
-
52
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 00:57
لیوان نیم لیتری چای جلویم است و مثانه ام دارد به این فکر می کند که چگونه است هر روز با این لیوان سر می کند و دوام آورده است.خیلی مثانه ی مظلومی دارم و می ترسم یکی از همین روزها بگذارد و برود. و امروز نصف ماشین را پر از کتاب های درسی ام کردیم تا برویم و کتاب های این ترم را بگیریم و قسم به مظلومی مثانه ام که بیست تا...
-
51
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 23:49
تا به حال احساس کوزت نبودگی می کردم و الان کوزتی بیش نیستم و حقیقتن به کون خودم شک کرده ام که تا الان کجا بوده که یک دفعه پیدایش شده و انقد کار کرده که به مرز پارگی نزدیک شده است. و امروز کمرم به من گفت گاییدی من را و گفت خدافس و رفت. و دارم به این موضوع فکر می کنم که اگر بنا باشد یکی یکی امعا و احشاء بدنم مراترک کنند...
-
50
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 19:52
فی الواقع احساس دلگرفتگی مفرط می کنم البته فکر نکنید که به عصر جمعه ربط دارد ها نع..من اصلن به عصر جمعه اتقاد ندارم و حتا می خواهم بگویم که غروب های جمعه ی کمی بوده که دلم بگیرد.یعنی می خواهم بگویم که مهم نیست چه وقت باشد حتا ممکن است دم ظهر سه شنبه عصر جمعه ی من باشد و هر روزی که دل احساس بی کسی کند عصر جمعه است و...
-
49
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 02:23
تنهایی و دل گرفتگی به آدم احساس یوزلس بودگی می دهد. و نه اینکه شما واقعا یوزلس باشید ها..نع..از خیلی های دیگر هم یوز فول ترید اما احساس یوز لسی بر شما چیره می شود و حتا در مواردی پیروز هم می شود و شما را به گای عظما می دهد و الان دقیقا به این صورتم که یک شعله ای درون قلبم پت پت می کند و هی به من می گوید تو یک بیس...
-
48
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 23:31
الان احساس بدبخت بودگی مفرط بر من مستولی شده است. و نمی دانم این بدن عزیزم که انقدر خوب هم بهش میرسم خدایی چه مشکلی دارد با من؟ بدن عزیز..خوبی؟من با تو شوخی دارم؟ زیر دسته ی عینک هم جاییست که جوش بزند؟ که نتوانم عینکم را در بیاورم حتی؟ چرا همیشه می گردی بدترین جاها را پیدا می کنی ها؟ اصلن مگر من با چشمانم غذا خورده...
-
47
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 21:44
چند روزی است که حالم خوب نیست و مثل ردکرده ها شده ام.آنها که رد کرده اند..آنها که هیچ امیدی بهشان نیست..آنها که خیلی کسخل می زنند..بله بدین صورت شده ام و از صورت شده ی خود دلشادم و فیلان. و امروز داشتم فکر می کردم که خواهرم ساخته شده ی چین است و بدین صورت بوده است که عمه ام را داخل دستگاه زیراکس گذاشته اند و سایز...
-
46
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 22:49
حقیقتن دچار تکرر خواب شده ام و فکر نکنید که تکرر خواب مانند تکرر ادرار می ماند و یک دفعه فشششششش می ریزد و گند می زند به همه چیزها..نع..تکرر خواب بدین صورت است که انسان هی می خوابد هی می خوابد هی به ساعت نگاه می کند و می بیند که هنوز راه دارد برای خواب و انقدر می خوابد تا یک دفعه می بیند خاک بر سرم ساعت 12 شد و من...
-
45
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 02:50
تنها جهت ثبت در تاریخ می نویسم تا یادم نرود این روزها را. بدون بغض و اشک نمی توانم بنویسم. نمی توانم بدون بغض بگویم که پدربزرگم مریض است وخیلی مریض است.قلبش تنها ده درصد می زند.کلیه ش از کار افتاده و حتی نمی شود دیالیز کرد.امروز خرد شدمچند ثانیه ای بیشتر نتوانستم در آن حال ببینمش..من طاقت نبودنش را ندارم.طاقت خرد شدن...
-
44
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 22:52
می خواهم از این به بعد عننده باشم.تا بهحال دیگران عننده بودند حالا نوبت من است.عننده بودن خعلی خوب است. به آدم احساس خود تخلیه بودگی دست می دهد و تازه هیچ کاری هم ندارد و بر عکس کارهای دیگر هرچه گشاد باشید بهتر است و راندمان کاریتان بالاتر است و بدین صورت است که شما همیشه گشاد راه می روید و هرکس به شما حرفی زد یا حتاع...
-
43
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 11:29
الان بدین صورتم که گردنم نیست.ینی خودش هست اما روحش نیست و از صبح هی جای خالیش درد می کند و هی به چپ و راست می فرستمش که بیاید و نمی آید می ترسم گردنم هم بخواهد ملی شود و برود و دیگر نیاید و تازه نمی دانم چگونه است که با اینکه گردنم نیست حنجره ام می سوزد.انگار یکی با ناخن بلند تویش را خراشیده باشد.آخر از بس حرف نمی...
-
42
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 02:29
قبلن ها،منظورم خعلی قبلن هاست،تصمیم داشتم یک روز دست دلم را بگیرم و بروم،همینجور بروم تا به آن دوردست های موعود برسم و هی کار امروز را به فردا فکندم و اعلام می کنم که خاک عالم بر سرم چون امشب رفتم سراغش که برویم به دور دست ها که دیدم جا تر است و این دل کره خر من نیست همه ی سوراخ سمبه ها را هم گشتم اما پیدایش نکردم.هیچ...
-
41
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 00:35
هوا بس ناجوانمردانه یخماست.یعنی خیلی بیش از حد زیاده اتر از خودش سرد است و برف و بارانش برای شماهاست و سوز و سرمایش برای ما و اگر من قندیل ببندم چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ و انقدر سرد است که من که همیشه درونم بخاری روشن بوده است بخاریم دارد پت پت می کند و کم کم خاموش می شود و فکر نکنید که از این بخاری الکی ها بوده است...
-
40
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 12:39
سوتی چیست؟ زمانی شما سوتی می دهید که اینترنت محل کارتان ارور 678 بدهد و شما به سرویس دهنده زنگ بزنید و آنها بگویند چون چراغ دی اس ال روشن نیست اشکال از خط تلفنتان است و شما ندانید که محل کارتان دو تا خط دارد و مودم را به آن یکی خط وصل کنید و دی اس ال روشن شود و همه الاف شوند و 4 نفر الاف شما شوند و 2 نفر بلند شوند...